«بشارت به یک شهروند هزاره سوم» فیلمی است که از روی ضعف و ناچاری در انتقال مفهوم، به شکلی سطحی به انتقال پیام به مخاطب پرداخته است.
گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو» - سید اسماعیل عبداللهی، پژوهشگر فلسفه و سینما؛ فیلم ضعیفی که میخواهد مدعی حاوی مفهوم بودن و پیچیده بودن باشد، اما نمیتواند. در یک نگاه و به طور عام، آخرین ساخته محمد هادی کریمی، فیلم «بشارت به یک شهروند هزاره سوم» را میتوان در همین جمله قبل تعریف کرد و شاید دیگر نیازی به پرداختن به ضعفهای اساسی این فیلم و مطالعه باقی این نوشتار نباشد.
این فیلم شاید عجیب باشد، اما عجیب از این جهت که به موضوعی تقریباً بکر در سینمای ایران پرداخته، ولی افسوس و هزار افسوس که این ایده ناب و محتوای دست نخورده را با ساخت و پرداختی ضعیف، داستانی غیر منطقی و بازیهای بشدت مصنوعی بازیگرانش به اضمحلال کشانده است.
داستان فیلم روایتگر زنی است که مدرس حوزه علمیه است. در زندگانی زناشویی با همسرش سالهاست در پی داشتن فرزندی هستند و بعد از سالهایی طولانی بالأخره درمان افاقه کرده است. زن که با بازی هنگامه قاضیانی نقش محوری را عهده دار است به درخواست دوستش برای تدریس پا به یک دبیرستان میگذارد و خواسته یا ناخواسته درگیر ماجراهایی عجیب و هولناک میشود.
تناقضات منطقی و روایی بی شمار موجود در داستان فیلم که ناشی از عدم پرداخت صحیح داستان و فیلمنامه آن است، درونی نشدن نقش ها و ضعفهای آشکار در تولید فیلم به عدم باورپذیری منطق داستانی فیلم و عدم ارتباط با آن از سوی مخاطب دامن زده است. سطحی بودن اجراها و گرههای روایت داستانی و عدم ساختارمندی فیلم همگی مزید بر علت هستند.
به طور مثال بدمن یا شخصیت اهریمنی فیلم که در نقش شیطان پرست در داستان گنجانده شده و مسئول فریب دانشآموزان دختر یک دبیرستان است، هیچ بیوگرافی و پیشینهای ندارد. فیلم هیچ شناختی از شخصیت منفی فیلم و حتی دیگر شخصیتها به مخاطب ارائه نمیدهد. مشخصاً در رابطه با شخصیت شیطانی فیلم، هیچ توضیح و یا تعریفی مشخصی از انگیزه، هدف و نحوه عمل او به مخاطب ارائه نمیشود. ورود و حضور این شخصیت در فیلم تنها با تک سکانسی تقطیع شده لابهلای سکانسهای فیلم است و او را در حال انجام مناسک خاص شیطان پرستان نشان میدهد که از همان ابتدا نه گویای انگیزههای اوست و نه از شخصیت و درونیاتش چیزی به نمایش میگذارد. با نگاهی به همان یکی دو سکانس، نوع رفتار وی از لحاظ روانشناختی شخصیت را دارای اختلال روانی اسکیزوتایپال جلوه میکند، اما توضیحات دیگر شخصیتهای فیلم از او و مطالبی که به صورت نریشنهایی از زبان دختران بیان میشود، از او شخصیتی ضد اجتماعی در ذهن متبادر مینماید. در این چنین فیلمهایی که سازنده سعی دارد طعمهای مختلفی از جنایت، درام و خشونت را به مخاطب بچشاند و درونگرا باشد، برای شناخت فیلم باید کاراکترها را از بُعد شخصیت روانشناختی آنان بررسی کرد تا هم بتوان به انگیزهها پی برد و هم درک صحیحی از کلیت فیلم بدست آورد، ولی این فیلم گویا از مخاطب توقع دارد بدون هیچ مداقهای در ذهنیت کاراکترها، دلایل و انگیزههای آنان، به یکباره با روند فیلم همسو شود و مهم تر از آن حتی این روند را باور و با آن ارتباط برقرار کند!
فیلم یک معمای اصلی در خود جای داده که در واقع همان قتل یا خودکشی دخترهاست. این معما گره و چالش اصلی داستان تا انتهاست و برای باز نمودن این گره، کارگردان سعی می کند وارد زندگی تک تک شخصیتها شود، اما توضیحات بشدت ناکافی و پرداخت ضعیف به جزئیات نه به فهم این معما و نه به باز شدن آن هیچ کمکی نمیکند.
کارگردان و نویسنده در نگاشت مفاهیمی که به مفاهیم شیطان پرستانه مرتبط هستند، به خطا رفته و گمان میرود در این حوزه از متخصصان و منابع مستدل مرتبط با این حوزه بهره نجسته است؛ در نتیجه در به کار بردن المانهای بصری که باید شیطان پرست بودن را القا کند، دچار اشتباه شده است. به عنوان اشاره میتوان گفت در «کابالا» هر عددی کارکرد خاص خودش را دارد. به عنوان مثال عدد 7 نشان از نور دارد و عدد 9 نماد انسان و به بیانی دیگر نماد ماههای سال است و عدد 11 نمادی است از روزهای ماه و شیطان. در همین نمادشناسی، عدد 666 در کابالا نماد شر اعظم یا شیطان مطلق است. عدد 6 که در بخشی از فیلم به تنهایی دیده میشود قاعدتاً پاسخی است بر معمای اصلی فیلم و میتواند به معنای مرگ دخترها باشد، اما همین مفهوم نیز به درستی و بجا مورد استفاده قرار نگرفته است.
مشکلی که اساساً در این فیلم وجود دارد و در تمام قسمتها بشدت مخاطب را میآزارد، رو بودن و سطحی بودن همه مسائل طرح شده است. فیلم و یا به بیان بهتر کارگردان اجازه حدس و یا دخالت بیننده در روند حل مسائل فیلم را نمیدهد و در خلال فیلم به مدد پاسخهای دم دستی، پاسخ همه سؤالات را به خورد مخاطب میدهد. کارگردان تلاش میکند با این شیوه منظور و مقصود خود را به زور و اجبار به مخاطبش القا نماید. مصداق بارز آن دقیقاً جاییست که برادر یکی از قربانیان فیلم در حال صحبت از غیرت و غیرت مندی است، ولی بلافاصله و در سکانس بعدی او را در کنار دختری غریبه و آرایش کرده میبینیم و متأسفانه از این دست مسائل در فیلم به وفور قابل مشاهده است.
هیچ کدام از دخترها در فیلم شناخته نمیشوند و داستان فیلم وارد جزئیات زندگی هیچ کدام از آنان نمیشود. این انگیزه آنان در ورود به ماجرای شیطان پرستی و نهایتاً قتل یا خودکشی، آنان را بشدت مبهم و ذهن مخاطب را دچار سؤالات بدون پاسخ متعددی میکند.
فقط از سوی یکی از شخصیتها دلیلی بسیار ضعیف و بچهگانه که فقط از مخاطبی با سن و سال یک کودک پنج ساله میتواند قابل قبول باشد، عنوان میشود؛ با این مضمون که: «به من گفتن مادرم رفته بهشت، پس حتماً اون (شیطان پرست) هم منو به بهشت راهنمایی میکنه...» این استدلال از منطق فیلم و از منطق یک دختر دبیرستانی بشدت بعید مینماید.
اما شخصیت محوری فیلم با بازی هنگامه قاضیانی که از لحاظ روانشناختی شخصیتی ظاهراً بشدت وابسته است و درگیر شدن او با ماجرای بچههای مدرسه و اصرار بر ادامه کارش نیز ناشی از همین تیپ شخصیتی او میباشد. وابستگی این شخصیت که در پس آن مفهوم عشق مستتر شده، (عشق به همسر، عشق به فرزند و عشق به شاگردانش) موجب میشود حتی در برابر طعنههای اطرافیانش از جمله شوهرش، شاگردانش و ... فقط تبسم کند. این نوع بازی عجیب و دلیل عجیبتر برای پذیرش این شخصیت باعث شده داستان کمتر قابل باور باشد. البته این تبسم شخصیت اصلی به خودی خود امر بدی نیست و چه بسا بسیار خوب است، اما نه در جایی که ناشی از وابستگی باشد و خبری از آرامش و اطمینان در پس آن تبسم نباشد.
نکتهای که درباره شخصیت این زن میشود بیان کرد و از آن به درک ناکافی و سطحی کارگردان و فیلمنامه نویس اثر پی برد، ورود فیلم با استفاده از شخصیت اصلی به مقولات فلسفی و نهایتاً سعی در ورود به خداشناسی، انسانشناسی و نهایتاً شیطانشناسی از همین مسیر است. یک مدرس فلسفه در حوزه علمیه باید به مراتب درکی عمیق تر از آنچه در فیلم از شخصیت اصلی مشاهده میشود داشته باشد. فیلم در سکانس افتتاحیه با حدیثی از امیرالمؤمنین درباره معرفت خداوند آغاز میشود که این خود دلیل دیگری است بر رو بودن و نمایان بودن همه مقصودها و منظورها در این اثر و اجازه ندادن به مخاطب برای ذرهای کشف و شهود. زن قهرمان اصلی فیلم تنها یک سلاح در مواجهه با دختران در مسیر گمراهی و در مقابله با عامل گمراه کننده دارد و این سلاح شعار است و شعار و شعار و هیچ چیز دیگری برای عرضه ندارد و این شعارها که قاعدتاً باید مخاطب آن را بپذیرد به هیچ وجه قابل قبول و دلنشین نیست.
اشتباهات، تناقضات و ضعفهای فیلم آن قدر زیاد هستند که این سؤال تکراری را باز مطرح میکند که چرا چنین ایده و چنین سرمایهای باید به این شکل صرف شود. این فیلم با این شکل ارائه هیچ پیام محتوایی و هیچ بشارتی برای مخاطب امروز سینما و نه برای شهروند جامعه امروزی ندارد و ابزارها و روشهایی که برای انتقال مفهوم از آنها مدد جسته ناکارآمد و مرده است.
نقد بسيار منصفانه اي است، و کاملا عادلانه ولي بايد توجه داشت ببينده فيلم از هر قشري و از هر طبقه اي مي تواند باشد لذا بايد روايت طوري باشد که براي همه قابل فهم باشد و بسيار عمقي پرداختن به مطالب شايد باعث شود براي بسياري فيلم قابل درک نباشد
خيلي فيلم بي سر و ته و کم باري بود
اداي دفاع از اصول بود فقط