روز اول جشنواره فیلم فجر با فیلمهای افسرده و سرد و خستهکنندهای آغاز شد که مخاطب را هر چه بیشتر به سمت دنیایی سیاه سوق میداد و اثری از امید در آن نبود.
گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ آنچه در ادامه می خوانید گزارش اجمالی از فیلم های اکران شده روز اول جشنواره فیلم فجر است:
مدرنیته، سنت را ضربه فنی میکند
زندگی مشترک آقای محمودی و بانو کارگردان: سید روح الله حجازی
فیلم دوم روح الله حجازی، در فضای گفتمانی فیلم قبلی اش زندگی خصوصی آقا و خانم میم، رقم خورده است. تقابل سنت و مدرنیته و تفاوت فرهنگی بین نسل ها. زن و مرد میانسالی که با دختر نوجوان خود در خانه ای بزرگ و قدیمی و حیاط و باغ دار، زندگی می کنند، برای تغییراتی در ساختمانشان به دختر خواهر و همسرش که مهندس عمران هستند، روی می آورند.
فضای فرهنگی ساناز (دختر خواهر) به کلی متفاوت است، سر میز شام سیگار می کشد، جواب حرف های خاله اش را می دهد، با مردها راحت معاشرت می کند و کمی جلوتر معلوم می شود با همسرش، عقد دائم نیز نخوانده است.
ساناز به خاله اش پیشنهاد می دهد که همه دیوارها را برداریم، خاله نگران ریختن سقف است، شوهرش تذکر می دهد که ستون ها را بر می داریم و زن تاکید می کند که قاعده ها را نباید بهم بزنیم. شاید کلیشه ای ترین دیالوگ فیلم که ارتباط چندانی هم به اصل فیلم ندارد همین گفت و گوی نمادگرایانه باشد که مدرنیته خواستار برداشتن حریم ها، البته با حفظ قواعد! است.
شوهرخاله، نماد یک مرد حاجی بازاری است که در تقابل سنت و مدرنیته گیر کرده است، تسبیح شاه مقصود بدست دارد و گوشی آیفون. مدام با ساناز شوخی می کند و ته حیاط سیگاری هم می کشد. حوصله حرف های بچه اش را ندارد، اما کفش پاشنه بلند ساناز را تعمیر می کند.
ساناز دیالوگ های تندی هم دارد: «آدم باید از این مملکت بره تا بهش خوش بگذره، اینجا همه بی رحمن! هیچ زن و مردی اینجا از هم راضی نیستن، حق داریم اونطوری که دوست داریم زندگی کنیم، 20 سال پیش یه قراردادی نوشتید و عقد کردید، الان باید پایبند اون باشید؟»
شوهر ساناز نیز انسان مدرنی است که رابطه همسرش با دوستانش را بدون اشکال می داند، ولی از دروغ گفتن همسرش کلافه می شود!
خاله هم نماد یک زن سنتی و مذهبی است که رگه های خرافی دارد و دنبال تعبیر خواب و این مسائل است، دست راستش از کار افتاده، به حداقل ها راضی است، ولی از خوش و بش انفرادی با شوهر ساناز که هشت ماه هم از او بزرگتر است، بدش نمی آید!
ریتم فیلم کند، و داستان خطی و بدون گره ای پیش می رود.
فیلم کلیشه ای ضد مین با لهجه کردی
عاشق ها ایستاده می میرند
کارگردان شهرام مسلخی
این فیلم روایت مردی است که به دنبال شهادت دوست و شوهرخواهرش در عملیاتی در سومار، حالا بعد از چند سال به دنبال جسد او می رود. در این راه با کمک کردهای عراق و گروه پیشمرگان، به دنبال هیوا می گردد که جان او را در سومار نجات داده است و از آن محل به خوبی آگاهی دارد.
زندگی کردها با مشقت و سختی و قاچاق همراه است، هیوا به برادر خودش مشکوک است که نکند جاسوس بعثی ها باشد، با او در حال جر و بحث در پستوی خانه است که دو نفر داخل می آیند و مانع تهدیدهای وی می شوند.
داستان فیلم، نیم بند و بی حساب و کتاب جلو می رود و فیلمنامه ضعیف و کارگردانی ضعیف خودش را به رخ مخاطب می کشاند.
در ادامه معلوم می شود برادر هیوا در کار پیدا کردن اجساد ایرانی ها در مناطق پاکسازی نشده است و اجساد را می فروشد، در یک اتفاق «مین» برادر هیوا را می کشد. هیوا داماد رضا را پیدا می کند و بدون هیچ کنکاشی دقیقاً نقطه ای را می کند که با دو سه مشت خاک برداشتن، به پلاک می رسد، استخوان ها را داخل کیسه ای می ریزد و تحویل رضا می دهد و رضا با استخوان داماد و دوستش به ایران بر می گردد.
فیلم، بدون تعلیق، بی سر و ته و بسیار کلیشه ای و خسته کننده است.
سه اپیزود ضدمرد، در فیلم حمایتی از کودکان کار!
گنجشگک اشی مشی
اپیزود اول، نفس
کارگردان: غلامرضا رمضانی
زن جوانی دختر بچه ای را از زن معتادی خریده، حالا شوهر زن از زندان برگشته و دنبال بچه می گردد، داستان در کشاکش تحویل دادن یا ندادن دختر بچه به پدر است و در نهایت مادر واقعی دختر برای نگفتن حقیقت و بزرگ شدن دخترش در وضعیتی مناسب، از شهر می گریزد.
اپیزود دوم، مرا بشنو
کارگردان: وحید نیکخواه
نرگس دختر ناشنوایی است که شاعری هم می کند، ولی پدر از شعرهای عاشقانه او دچار سوءتفاهم می شود و تصمیم می گیرد دخترش را شوهر بدهد. دختر و مادرش از ازدواج طفره می روند و مرد اصرار می کند؛ تا اینکه در ادامه با دیالوگ هایی که بیشتر به یک بیانیه ضد مرد شبیه است، مرد از شوهر دادن دخترش منصرف می شود.
اپیزود سوم، بن بست
کارگردان: مسعود کرامتی
دو پسر نوجوان در فروشگاه به دنبال زنی در فروشگاه می روند و مقداری هم از فروشگاه دزدی می کنند، نگهبان فروشگاه آنها را دستگیر می کند و پسربچه با فریاد «مامان»، زن را متوجه خود می کند. زن مادر اوست که بعد از تحویل پسر به کانون اصلاح و تربیت، شوهر کرده و او را رها کرده است. پسر به دنبال این سوال است که چرا مادرش او را رها کرده و زن هم دلایل خاص خودش را دارد و در نهایت پسر برای کار به قشم می رود و زن هم به خانه اش بر می گردد.
شبه سینمای افسرده
بیگانه
کارگردان: بهرام توکلی
فیلمنامه اقتباسی از یک نوشته خارجی، به نام تراموایی به نام هوس است. سپیده با شوهرش زندگی می کند. شوهرش در یک کارگاه سنگ تراشی کار می کند که به دلیل واردات سنگ از چین، ورشکسته، و به تازگی بیکار شده است.
نسرین خواهر سپیده پس از مرگ مادر به خانه آنها آمده، ولی می گوید خانه پدری را که سهم الارث سپیده هم بوده، به دلیل مخارج بیماری مادرش فروخته است.
امیر شوهر سپیده از این موضوع ناراحت می شود و درباره راست بودن حرف نسرین تحقیق می کندکه متوجه می شود نسرین تحت تعقیب است. در این میان داود، دوست امیر هم خواهان ازدواج با نسرین می شود.
نسرین و امیر با هم مشاجره شان می شود و کار به زد و خورد هم می رسد، نسرین به سپیده از شوهرش گلایه می کند و می گوید همیشه فکر می کردم با یک آدم فهمیده و شاعرپیشه زندگی می کنی و سپیده هم می گوید: آدم شاعرپیشه و فهمیده شش ماه بعد عاشق یکی دیگه می شود، مثل مامان تو که بعد شش ماه عاشق بابای من شد.
در ادامه داستان معلوم می شود نسرین پسر بزرگی دارد که علاقه ای به دیدن او ندارد؛ همچنین در ادامه نشان داده می شود که چند روز پیش پسری 19 ساله سر کلاس نقاشی اش به خاطر بی محلی های او بعد از ابراز علاقه و توجهش، خودکشی کرده است.
داود منتظر جواب خواستگاری از نسرین است که نسرین به او می گوید چند ساعت صبر کن تا برگردم. نسرین روی جدول های خیابان شروع به قدم زدن می کند، و کفش هایش را هم در می آورد و به سمت افق محو می شود! و فیلم تمام می شود.
فیلم بجز دعوا و مرافعه و کشمکش و دروغ و سیگار چیز دیگری ندارد.
خشونت اسلشری با نام سینمای اجتماعی
سیزده
کارگردان: هومن سیدی
پسربچه ای در درون وان حمام فرو می رود و تصور می کند در حال شنا در اعماق است. پدر و مادرش در حال دعوا و شکستن ظروف هستند که پسر بچه بی تفاوت به اتاقش می رود و از پنجره، زن همسایه را نگاه می کند که روی صندلی نشسته است.
مادر از خانه قهر می کند و می رود، و بمانی با پدر می ماند. بمانی در مدرسه با پسربچه ای دعوا می کند و در پی فرار، با دختری به نام سامی آشنا می شود که خودش را شبیه پسرها کرده و از بمانی حمایت می کند. بمانی به علت شب کار بودن پدرش شب ها تا صبح با سامی در خیابان ها پرسه می زند و صبح ها هم به مدرسه نمی رود و با سامی و دوستانش می گذراند. سامی به دنبال مسئله ای از دست یکی از اشرار فراری است.
بمانی و سامی و دوستانش به تخریب اموال عمومی و خط انداختن روی ماشین ها، رنگ کردن دیوارها، دزدی های کوچک و آزار و اذیت های بی مورد مردم می پردازند.
بمانی به سامی علاقه مند شده و برای او لباس می خرد و دوست پسر سامی از این موضوع بشدت ناراحت می شود.
بمانی و سامی در یک اتفاق مرد شرور 250 کیلویی را با ضربات متعدد چاقو می زنند، سپس با لگدهای بمانی به پهلوی فرد، اسلحه کمری اش شلیک می کند و طحال او را از بین می برد، بعد جسد را از بلندی به پایین پرتاب می کنند و در نهایت روی جسد بنزین می ریزند و او را می سوزانند!
بمانی خونین به خانه بر می گردد، ولی تب می کند و در راه درمانگاه پلیس او را دستگیر می کند.
ادامه فیلم با ریتم کندتری ادامه پیدا می کند و مشاجره و نماهای تکراری بین پدر و مادر و پلیس برای پیدا کردن مقصر ادامه پیدا می کند.
در نهایت سامی دستگیر می شود و بمانی آزاد می شود. فیلم پر از نماهای تکراری و افسرده و خشن است و در کل بعد از دیدن فیلم دنیایی سیاه جلوی چشمان مخاطب رژه می رود.
خصوصا اونجاش که دختره توي افق محو ميشه!