به گزارش خبرنگار فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، محسن حسام مظاهری، نویسنده کتاب «رسانه شیعه» که به مباحث مربوط به عزاداری حضرت سید الشهدا (ع) می پردازد، در نقد فیلم «رستاخیز» مطلبی نوشته و با عنوان «نه آیین و نه آیینه» در وبلاگ شخصی خود منتشر کرده است.
متن این نوشتار به شرح ذیل است:
1
در پژوهشهای اجتماعی، یکی از چالشها و دغدغههای مهم پژوهشگران، کمیسازی پدیدههای کیفی است. اینکه چطور و با چه روشی یک کیفیت را به دام عدد بیاندازند تا بشود محاسبهاش کرد. بشود این خصلت فرّاری و سیالی و بیشکلی و روحمانندی که بسیاری از پدیدههای اجتماعی دارند را مهار کرد. فیلمساختن دربارهی امر قدسی و شخصیتها و وقایع و مفاهیم متعلق به حوزهی دین و دینداری، از جنس همین کمیسازی امر کیفی است. تلاش برای مادیکردن (تصویرکردن) یک معنا، آنهم معنایی که در باور و اعتقاد و احساس دینی یک جامعه ریشه دارد. کاری به شدت دشوار اما ارزشمند اگر ماحصل آن رضایتخش باشد.
در سینمای ایران، تاکنون تلاشهایی چند با هدف ارایهی روایت سینمایی از وقایع و شخصیتهای مهم تاریخ اسلام و شیعه شده است که «رستاخیز» آخرین آن تلاشها است و البته اگر نگوییم ناکامترین، بیشک یکی از ناکامترین آنها. فیلمی پرهزینه و پرادعا و پر از غلطهای تاریخی فراوان. اشتباهات و تحریفات تاریخی و روایی فیلم آنقدر زیاد و فاحش است که بسیاری دربارهاش نوشتهاند و بسیارتر خواهند نوشت. ضعفهای تکنیکی و فنی آن، از انتخاب بازیگران گرفته تا انتخاب لوکیشنها و موارد دیگر هم آن اندازه هست که زبان منتقدان سینمایی حالاحالاها بر سازندگان فیلم گشاده بماند.
اما آنچه مرا به نوشتن این یادداشت واداشت، نه برشمردن اغلاط تاریخی فیلم بود و نه نقد تکنیکی آن. بیش از هر چیز این پرسش بود که چرا فیلمساز در نزدیکشدن به یک اسطورهی تاریخی بهشدت حساس و ظریف و قدسی، یعنی عاشورا، این اندازه بیپروا و گستاخ بوده است؟ چه چیزی سازندگان را آسودهخیال کرده که به خود جرأت دادهاند به آن واقعهی عظیم این اندازه نزدیک شوند؟ تکنیکی که نداشتهاند؟ غنای مضمونی که خبری از آن نیست؟ فیلمنامهی فاخری که شاهدش نیستیم؟ اگر انگیزهی این نزدیکشدن، کمک به تجلی یک حقیقت و نمایاندن آن و اثرگذاری بر مخاطب است که به نظر نمیرسد به این مقصود رسیده باشند.
رستاخیز، با وجود همهی تلاشی که دارد، مخاطب را متأثر نمیکند و اشکش را جاری نمیسازد. آنهم وقتی اشارهای کنایهآمیز به یکی از ماجراهایی که به صراحت در دقایق پایانی فیلم تصویر شده، کافی است تا همین مخاطب را به گریه وادارد. رستاخیز یک چیزی باید میداشت که ندارد. یک چیزی که به ضرب دکوپاژ سنگین و موسیقیِ محزون ساخت آهنگساز برندهی اسکار و صرف دوازده سال زمان و هزینههای گزاف و نماهای چشمنواز و غیره بهدست نمیآید. یک چیزی که «مختارنامه» تا حدی داشت و بیش از آن، یک چیزی که «روز واقعه» داشت و بیش از آن یک چیزی که همهی تعزیههای کوچک و بزرگی که از دیرباز در گوشه و کنار شهرها و روستاها برگزار میشوند، در سادهترین شکل نمایش و بدون اینهمه زرق و برق و هزینه، دارند؛ ولی رستاخیز آن را ندارد. و همهی حرف همینجاست.
2
کاملاً قابل پیشبینی است که این فیلم حرف و حدیثهایی را خصوصاً در بین مراجع تقلید و روحانیان و اصنافی چون وعاظ و مداحان برخواهد انگیخت. و نیز قابل پیشبینی است که در نوک پیکان این انتقادها و اعتراضها، نمایشدادن چهرهی اهلبیت سیدالشهدا(ع) ازجمله حضرت ابالفضل(ع) و حضرت علیاکبر(ع) و حضرت قاسم(ع) خواهد بود. دقت کنید که این علما و مراجع همانانی هستند که در مورد تعزیه ـ که در آن هم چهرهی اهل بیت نشان داده میشود، در زمانی بهمراتب طولانیتر و با کیفیت اجرایی معمولاً پایینتر از یک فیلم ـ حکم به حلیت میدهند و خود نیز از جملهی مروجان و حامیان تعزیه اند. اگر مشکل سر نشاندادن چهرهی اهلبیت است، چه تفاوتی میان تعزیه و فیلم، میان تئاتر و سینما است؟ نکتهی مهم همین است که مشکل چیز دیگری است.
تعزیه، تئاتر نیست؛ تعزیه، «آیین» است. تعزیه اجرا نمیشود برای مخاطبان، برگزار میشود با مشارکت آنها. برای همین اولین کسی که در تعزیه بر شهادت امام میگرید، خودِ شمر است. با اینکه مخاطبان تعزیه، شبیهخوانان را در شخصیت بیرون از آیینشان خوب میشناسند، و مثلاً میدانند این اکبرآقا که اینجا شبیهخوان ابالفضل شده همان بقال سر محله است که چه بسا چندباری هم سر قیمت اجناس با او بحثشان شده، اما اینجا ودر این لباس، اکبرآقا بدون گریمهای آنچنانی و سنگین، یک اکبرآقای دیگر است. و این فاصله را مخاطب معمولی، بدون هیچ آموزش رسانهای، بین اکبرآقای قصاب و اکبرآقای شبیهخوان عباس میگذارد.
ولی سینما، آیین نیست. و برای همین بهنام تشکرِ رستاخیز، با وجود گریم، قبل از هر چیز «ساختمان پزشکان» را به ذهن مخاطب تداعی میکند و پوریا پورسرخ، همهی تصاویر بازیهای دیگرش را با خود به قالب پسر عمر سعد میآورد.
در تعزیه، مخاطب معمولی بهراحتی میپذیرد که یک طشت آب، نماد رود فرات است و اصلاً طشت را رود میبیند. اما همین مخاطب اشکالات تصویری فیلم بهچشمش میآید و مانع برقراری احساسش میشود.
و همین است که تعزیه میگریاند، اما رستاخیز نه. و همین است که نشاندادن تصویر چهرهی اهلبیت در تعزیه رواست، اما در سینما برتابیده نمیشود. چون آنجا تشبّه است و اینجا تجسم.
3
سازندهی رستاخیز، برای پرداختن به یک موضوع تاریخی از زن بهره گرفته است. برجستهسازی و بیش از آن تزریق و افزودن وجوه زنانه و عشقی به روایت تاریخ، سبکی است که در سینمای ایران میتوان میرباقری را صاحب آن دانست. نوعی رویکرد «هزارویکشب»ی و «قصههای بغداد»ی متناسب با ذایقهی عامهی مردم که پرداختن به مضامین تاریخی را بدون مخلفات «جذاب» و «زرد» مثل داستانهای عشقی با محوریت زنان، ممکن نمیداند. طرفه آنکه این چاشنیها که احتمالاً قرار است «حاشیه» باشند، گاه آنقدر پررنگ میشوند که جای متن را اشغال میکنند. همین میشود که سریال «امامعلی(ع)» عملاً میشود سریال قطام با چاشنی نگاهی به زندگی امامعلی(ع). گویی بدون قطام نمیشود دربارهی امامعلی فیلم ساخت. بدون ناریه و ماریه نمیشود ماجرای مختار را روایت کرد. و حالا هم بدون ماجرای عشقی بکیر و خواهر سلیمان، نمیشود عاشورا ـ تراژیکترین، داستانیترین و پرکششترین واقعهی تاریخ اسلام ـ را روایت کرد. بدون زنانگی، بدون تصاویر اغراقشده از دربارهای اعراب، بدون نمایش میگساری و عشوهفروشی کنیزکان، بدون ریختوپاش و ولخرجی در طراحی لباسهای رنگووارنگ و ساخت بناهای عظیم و جلوههای ویژهی فلان و موسیقی بهمان نمیشود روایت تاریخی را به تصویر کشید. این البته تجربهی کارگردانهای وطنی ماست، نه تجربهی دیگران. نیازی نیست از فیلمهای تاریخی تأثیرگذار هالیوود نام ببریم. پیشنهاد میکنم برای مقایسه، سراغ همین دو سریال تاریخی اخیری برویم که با سرمایهی شیخنشینهای خلیج فارس (و البته با مشارکت برخی از عوامل ایرانی) دربارهی تاریخ صدر اسلام ساخته شدند؛ با انبوهی از تحریفات تاریخی و البته با فرمی جذاب بدون استفاده از مثلثهای عشقی و عشوههای زنانه و دختر پسرهای بزککردهی مثلاً عربی که در فیلمهای میرباقری و در رستاخیز درویش میبینیم. فارغ از نقدهای محتوایی و مضمونی، انصافاً سریال «حسن و حسین» و «عمر خطاب» در رسیدن به هدف سازندگان و سرمایهگذارانشان موفقتر عمل کردهاند یا «رستاخیز» (و حتی «مختارنامه»)؟ کدامشان از تکنیک سینما برای انتقال روایت تاریخی خود به مخاطبانشان استفادهی بهتری کردهاند؟ کاخ مجلل معاویهای که در «حسین و حسین» نشان داده میشود باورپذیرتر است یا آنکه در رستاخیز نشان میدهند؟ فضاآرایی و شخصیتپردازی و حتا طراحی لباس و صحنهی «عمر خطاب» با آنچه از واقعیت آن زمان از تواریخ میتوان استنباط کرد متناسبتر است یا رستاخیز؟
اتفاقاً اینجا خلأ اصلی تکنیک است، نه هزینه و امکانات. تکنیک است که «الرسالة» (یا همان «محمد رسولالله») را جاودانگی بخشیده. و کاش فیلمسازان ما آن اندازه که به مخلفات این سفره میاندیشیدند، به فکر خود غذا هم بودند. و میفهمیدند وقتی از نظر تکنیکی به آن اوج نرسیدهاند که بتوانند حق نمایش چنین واقعهی سترگی را ادا کنند، نباید دست به آزمون و خطا بزنند. کاش میفهمیدند اتفاقاً گاهی اوقات، تجلی در مستوری است. نمایشدادن در نشانندادن است. در به کنایه برگزارکردن. در بهمیدانفرستادن استعارهها. این فهم و هنر را سازندگان «روز واقعه» داشتند. هم بهرام بیضایی ـ که به خوبی هم تعزیه را میشناسد ـ این هنر را در فیلمنامهی درخشان آن فیلم به رخ کشانده و هم اسعدی در کارگردانیاش. روز واقعه به خود متن واقعه، فقط در چند نما از عصر آن روز بسنده میکند، اما همان چند نما کافیست که فیلم اثرش را بر مخاطب ماندگار سازد. و همین است که روز واقعه بیشتر عاشورا را تصویر میکند تا رستاخیز.
4
رستاخیز یک فیلم سیاسی است. روایت فیلم از واقعهی عاشورا، از میان همهی روایتهای موجود و ممکن، روایتی است نزدیک و وامدار رویکردها و تفاسیر سیاسی معاصر از عاشورا. بیش از همه ردپای رویکرد و ادبیات دکتر شریعتی در فیلمنامه مشهود است. تا جاییکه تعابیر و اصطلاحات آشنایی نظیر سهگانهی «زر و زور و تزویر» آن مرحوم هم بر زبان شخصیتهای متعلق به هزار و چهارصد سال پیش جاری میشود! در فهرست منابعی که در تیتراژ پایانی ادعا شده که محل رجوع بودهاند هم نام سه کتاب از شریعتی ازجمله «حج» او آمده است. (میگویم ادعا شده، چون اگر واقعاً در تحقیق و نگارش فیلمنامه به همین منابع مذکور در تیتراژ مراجعهی دقیق شده بود، با این حجم از تحریفات و اشکالات تاریخی مواجه نبودیم.) وجود منابع دیگری نظیر کتابهای مشهور «شهید جاوید» و «پس از پنجاه سال قیام حسین» هم در فهرست مذکور، مؤید رویکرد سیاسی فیلم است که در تکیه بر مفهوم «بیعت» و «جانشینی» و تکرار آن خود را نشان میدهد.
وجه دیگر سیاسیبودن فیلم، به دلالتهایی مربوط میشود که بهخوبی نشان میدهد فیلم در فضای بعد از سال 88 ساخته شده است. فقط کافی است به کاربردهای فراوان و خاص واژهی «فتنه» در فیلمنامه توجه کنید. مواضع سیاسی سازندهی فیلم را از بررسی دیالوگهای ردوبدلشده میان شخصیتهای فیلم (خصوصاً در تقابل نقشهای خیر و شر) میشود استخراج کرد و ندیده حدس زد که سازندهی فیلم به کدام حزب و گرایش سیاسی کشور نزدیکی دارد.
5
یک حاشیهی مهمتر از متن دربارهی رستاخیز، سرمایهگذاری و حمایت مالی یک نهاد دینی و حوزوی از آن است. آنگونه که در تیتراژ پایانی فیلم آمده، لااقل یکی از حامیان مالی این فیلم پرهزینه، «مؤسسهی آلبیت» بوده است. آلالبیت مؤسسهی خوشنامی است که به بیت شریف یکی از مراجع معظم تقلید حضرت آیتالله سیستانی انتساب دارد و تاکنون منشأ خیرات بسیاری در فضای تبلیغ دینی و ترویج فرهنگ شیعی بوده است. وجه ممیزهی این مؤسسه، توجه به حوزههای مغفول تبلیغ دینی و تلاش برای هماهنگی با روند تحولات و نوآوریهای روز بوده است. همین ورود به حوزهی سرمایهگذاری برای تولید یک فیلم سینمایی با موضوعی دینی (فارغ از مصداق حاضر) گواهی بر رویکرد مبتکرانه و پیشرو این مؤسسه دارد. به نظر من این اتفاق، از خود فیلم بهمراتب مهمتر و ارزشمندتر است و میتوان آن را طلیعهی اتفاقات خوبی در آینده درجهت مستقلشدن فعالیتهای تبلیغ دینی از دولت یکسو و ورود مستقیم حوزهها و مراکز حوزوی به عرصهی تولید محصول و آفرینشهای هنری در حوزهی دین از سوی دیگر دانست.
ولی باید توجه داشت که قدمنهادن در این مسیر، با چالشها و مسایل بسیاری مواجه است و ظرافتها و دقتهای خاص خود را میطلبد؛ خصوصاً در مقولهی سینما. ظرافتها و دقتهایی که اگر رعایت نشوند چهبسا نتیجهای معکوس بهدنبال داشته و به ضدتبلیغ تبدیل شوند. طبعاً انتظار نمیرود که دستاندرکاران این مؤسسات فرهنگی و مذهبی، شخصاً در همهی حوزههای هنری سررشته و تخصص داشته باشند. آنها در بسیاری موارد ناگزیر از اعتماد به خبرگان و اهل فن هر عرصه اند. منتها میشود این اعتمادکردنها را به کمک شوراهای تخصصی غنا بخشید. مثلاً اگر مؤسسهی مذکور یا دیگر مراکز مشابه برای ورود به حوزهی تولید سینمایی عزم جدی دارند، لازم است جمعی از صاحبنظران و متخصصان سینمایی را به عنوان شورای مشورتی به کار گیرند و نباید صرفاً به برداشتهای ذوقی خود بسنده کنند. همچنین انتظار میرود ورود این نهادها به عرصههایی چون تولید فیلم به ارتقای غنای مضمونی و محتوایی این آثار کمک کند. این پذیرفته نیست که یک مؤسسهی مذهبی در تولید فیلمی مشارکت کند که این اندازه از اشتباهات تاریخی رنج میبرد. بهرهگیری از مشورت شوراهای کارشناسی مختلف میتوانست مانع از آن شود که یک مؤسسهی فرهنگی خوشنام، جزو بانیان ساخت فیلمی قرار گیرد که مورد اعتراض لااقل برخی از علما و دینداران خواهد بود و اگر کارکرد مخرب نداشته باشد، [چندان] کارکرد مثبتی نخواهد داشت.