به گزارش گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، رضا اسماعیلی، شاعر انقلابی کشورمان پس از بالاگرفتن اختلافات علیرضا قزوه با انجمن شاعران ایران نامه ای خطاب به دو طرف نوشته و در اختیار خبرگزاری ها قرار داده است.
متن این نامه به شرح ذیل است:
به نام خدا
با معلمان شعر انقلاب، برادرانم: ساعد باقری، سهیل محمودی و علیرضا قزوه
برادران! این بازی هیچ برندهای نخواهد داشت
ز سنگ تفرقه روزگار بی خبرند
جماعتـی که دلیرند در جدایی هم
بعد از بای بسم الله، لازم است که بگویم خطاب این کمترین در این یادداشت هر دو طرف این دعوای خانوادگیست. این را هم خوب میدانم که معمولا حاصل پا در میانی کردن در دعواهایی از این جنس چیزی نیست جز مشت و لگد خوردن و ناسزا شنیدن از طرفین دعوا.
دیگر این که در این دعوا - یا مجادله – من نه سنگ چپ و راست، که سنگ ادبیات مظلوم انقلاب را به سینه میزنم.
دوستان! همۀ ما بر سفرۀ ادبیات انقلاب نشستهایم و پیشانی نوشتمان «شاعر انقلاب» است. این رسم جوانمردی نیست: نمک خوردن و نمکدان شکستن! یقین داشته باشید این بازی هیچ برندهای نخواهد داشت و از هم اکنون قابل پیش بینی ست که نتیجۀ این بازی «باخت – باخت» خواهد بود. یادمان باشد که ما پیش و بیش از هر چیز «شاعر انقلاب» و ارزشهای برآمده از انقلابیم.
بیایید به احترام این مادر قدسی – شعر انقلاب – و به حرمت نان و شعری که در طول این سال ها بر سفرۀ پر مهر او خوردهایم، دست از شیطنتهای کودکانه بر داریم و بیش از این خون به دل این مادر دلشکسته نکنیم. باور کنیم ما دیگر آن کودکان سی و پنج سال پیش نیستیم. قد کشیدهایم و بزرگ شدهایم. شاعران نسل سوم و چهارم انقلاب چشم به ما دوختهاند و ادب و آداب مردی و جوانمردی و برادری را از ما میآموزند. سعی کنیم برای این نسل معلمان خوبی باشیم. جا دارد حرف امام عزیز را - که سلام و درود خدا بر او باد – این روزها آویزۀ گوشمان کنیم که فرمود: این قدر «من» نگویید. بگویید «مکتب من» . این «من » از شیطان است.
هم نفسان ! عطر نسیم بهار وزیدن گرفته است و نوروز پیروز در راه است. کرامت را از بهار بیاموزیم:
چو غنچه گر چه فروبستگی ست کار جهان
تــــــــــو همچو باد بهاری گره گشا میباش
در آستانۀ نوروز بیایید به توصیۀ حضرت لسان الغیب حافظ شیرازی بر آتش کدورتها آب «گذشت» بپاشیم و دوستی و مهربانی را به همدیگر عیدی بدهیم. کدورتها را کنار بگذاریم و به حرمت دل شکستۀ مادر مهربانی که این روزها از «کابوس برادر کشی» خواب به چشمانش نمیآید، همدیگر را ببخشیم و همچون گذشته یار و «برادر» باشیم:
نوبهار است ، در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه ی دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه ی مشکل باشی
گر چه راهی ست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بُود ار واقف منزل باشی
« حافظا » گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی