سرویس فرهنگی«خبرگزاری دانشجو»؛ در قسمت اول داستان «موش و گربه» اثر عبید زاکانی خواندید که گربه پس از کشتن و خوردن یک موش به سوی مسجد رفت و توبه کرد. موشی دیگر که در مسجد حضور داشت این خبر راش شنید و خوشحال و سرخوش، این خبر را به موشهای دیگر رساند و موشها در تدارک واکنش به این توبه قرار گرفتند.
اینک این شما و ادامه داشتان موش و گربه:
مژدگانی که گربه تائب شد/ زاهد و عابد و مسلمانا
بود در مسجد آن ستوده خصال/ در نماز و نیاز و افغانا
این خبر چون رسید بر موشان/ همه گشتند شاد و خندانا
هفت موش گزیده برجستند/ هر یکی کدخدا و دهقانا
برگرفتند بهر گربه ز مهر/ هر یکی تحفههای الوانا
آن یکی شیشه شراب به کف/ وان دگر برههای بریانا
آن یکی طشتکی پر از کشمش/ وان دگر یک طبق ز خرمانا
آن یکی ظرفی از پنیر به دست/ وان دگر ماست با کره نانا
آن یکی خوانچه پلو بر سر/ افشره آب لیمو عمانا
نزد گربه شدند آن موشان/ با سلام و درود و احسانا
عرض کردند با هزار ادب/ کای فدای رهت همه جانا
لایق خدمت تو پیشکشی/ کردهایم ما قبول فرمانا
گربه چون موشکان بدید بخواند/ رزقکم فی السماء حقانا
من گرسنه بسی بسر بردم/ رزقم امروز شد فراوانا
روزه بودم به روزهای دگر/ از برای رضای رحمانا
هرکه کار خدا کند بیقین/ روزیش میشود فراوانا
بعد از آن گفت پیش فرمائید/ قدمی چند ای رفیقانا
موشکان جمله پیش میرفتند/ تنشان همچو بید لرزانا
ناگهان گربه جست بر موشان/ چون مبارز به روز میدانا
پنج موش گزیده را بگرفت/ هر یکی کدخدا و ایلخانا
دو بدین چنگ و دو بدان چنگال/ یک به دندان چو شیر غرانا
آندو موش دگر که جان بردند/ زود بردند خبر به موشانا
که چه بنشستهاید ای موشان/ خاکتان بر سر ای جوانانا
پنج موش رئیس را بدرید/ گربه با چنگها و دندانا
موشکان را از این مصیبت و غم/ شد لباس همه سیاهانا
خاک بر سر کنان همی گفتند/ ای دریغا رئیس موشانا
بعد از آن متفق شدند که ما/ میرویم پای تخت سلطانا
تا بشه عرض حال خویش کنیم/ از ستمهای خیل گربانا
شاه موشان نشسته بود به تخت/ دید از دور خیل موشانا
همه یکباره کردنش تعظیم/ کای تو شاهنشهی بدورانا
گربه کرده است ظلم بر ماها/ ای شهنشه اولم به قربانا
سالی یکدانه میگرفت از ما/ حال حرصش شده فراوانا
این زمان پنج پنج میگیرد/ چون شده تائب و مسلمانا
درد دل چون به شاه خود گفتند/ شاه فرمود کای عزیزانا
من تلافی به گربه خواهم کرد/ که شود داستان به دورانا
بعد یکهفته لشگری آراست/ سیصد و سی هزار موشانا
همه با نیزهها و تیر و کمان/ همه با سیفهای برانا
فوجهای پیاده از یکسو/ تیغها در میانه جولانا
چون که جمع آوری لشگر شد/ از خراسان و رشت و گیلانا
یکه موشی وزیر لشگر بود/ هوشمند و دلیر و فطانا
گفت باید یکی ز ما برود/ نزد گربه به شهر کرمانا
یا بیا پای تخت در خدمت/ یا که آماده باش جنگانا
موشکی بود ایلچی ز قدیم/ شد روانه به شهر کرمانا
نرم نرمک به گربه حالی کرد/ که منم ایلچی ز شاهانا
خبر آوردهام برای شما/ عزم جنگ کرده شاه موشانا
یا برو پای تخت در خدمت/ یا که آماده باش جنگانا
گربه گفتا که موش گه خورده/ من نیایم برون ز کرمانا
لیکن اندر خفا تدارک کرد/ لشگر معظمی ز گربانا
گربههای براق شیر شکار/ از صفاهان و یزد و کرمانا
لشگر گربه چون مهیا شد/ داد فرمان به سوی میدانا
لشگر موشها ز راه کویر/ لشگر گربه از کهستانا
در بیابان فارس هر دو سپاه/ رزم دادند چون دلیرانا
جنگ مغلوبه شد در آن وادی/ هر طرف رستمانه جنگانا
آنقدر موش و گربه کشته شدند/ که نیاید حساب آسانا
حمله سخت کرد گربه چو شیر/ بعد از آن زد به قلب موشانا
موشکی اسب گربه را پی کرد/ گربه شد سرنگون ز زینانا
الله الله فتاد در موشان/ که بگیرید پهلوانانا
موشکان طبل شادیانه زدند/ بهر فتح و ظفر فراوانا
شاه موشان بشد به فیل سوار/ لشگر از پیش و پس خروشانا
گربه را هر دو دست بسته بهم/ با کلاف و طناب و ریسمانا
شاه گفتا بدار آویزند/ این سگ روسیاه نادانا
گربه چون دید شاه موشان را/ غیرتش شد چو دیگ جوشانا
همچو شیری نشست بر زانو/ کند آن ریسمان به دندانا
موشکان را گرفت و زد بزمین/ که شدندی به خاک یکسانا
لشگر از یکطرف فراری شد/ شاه از یک جهت گریزانا
از میان رفت فیل و فیل سوار/ مخزن تاج و تخت و ایوانا
هست این قصه عجیب و غریب/ یادگار عبید زاکانا
جان من پند گیر از این قصه/ که شوی در زمانه شادانا
غرض از موش و گربه برخواندن/ مدعا فهم کن پسر جانا...!