به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات "خبرگزاری دانشجو»؛ چهارمین شب از شب های عزاداری سید و سالار شهیدان،حضرت اباعبدلله (ع) به نام عون و محمد،فرزندان بزرگوار حضرت زینب (س) نامگذاری شده است،به همین مناسبت چند شعر از شعرای اهل بیتی کشورمان در اختیار مخاطبین عزیز قرار می دهیم که در ادامه از نظر می گذرانید...
زینب آورد امانتی ها را
سربه زیر و خجالتی ها را
سینه زن های اکبر و اصغر
اولین بچه هیئتی ها را
تا مشخص شود عیار خودش
می فرستاد قیمتی ها را
دولت دختر علی می برد
آبروی حکومتی ها را
روی پا نیزه ها بلند شدند
تا ببینند غیرتی ها را
دور می شد دو رد پا از هم
در پی آن دو تا صدا از هم
از همان دور بوسه می گیرند
جای بابا دوتا دوتا از هم
تا بسازند کربلا باهم
تا بگیرند کربلا از هم
با رجز های حیدری این دو
جان گرفتند بارها از هم
دورشان جمع می شود لشکر
کم کنی هر کدام را از هم
تیغ ها عاقبت یکی گشتند
تا شدند این دوتا جدا از هم
عاقبت داغ روزگار شدند
دو غزال حرم شکار شدند
سر هر یک به یک طرف افتاد
تا که معنای ذوالفقار شدند
تا که این دو علی علی گفتند
همه ی دشت نیزه دار شدند
دانه دانه به خاک افتادند
سیب بودند پس انار شدند
تیغ ها چون شدند دست به کار
چکمه ها نیز پا به کار شدند
ساعتی بعد با سری خونین
بر سر نیزه ها سوار شدند
مجید تال
گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست
باشد محل نده قسم مرتضی که هست
وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیر النسا که هست
یک گوشه مینشینم و حرفی نمیزنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست
از دردِ گریه تکیه نده سر به نیزهات
زینب نمرده شانه دارالشفا که هست
قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر، تو طفل ما که هست
گفتی که زن جهاد ندارد برو برو
لفظ «برو» چه داشت برادر؟ «بیا» که هست
خون را بیا به دست دو قربانیام بکش
تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست
گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست
گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمیکنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست
محمد سهرابی
تن من را به هوای تو شدن ریخته اند
علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند
جلوه واحده را بین دو تن ریخته اند
این حسینی است که در غالب من ریخته اند
ما دو تا آینه روبروی یکدگریم
محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم
ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها
ای به قربان موی خاکی تو معجرها
امر کن تا که بیفتند بپایت سرها
آه- در گریه نبینند تو را خواهرها
از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری
مگر از یاد تو رفته است که زینب داری
حاضرم دست به گیسو بزنم- رد نکنی
خیمه را با مژه جارو بزنم- رد نکنی
حرف از سینه و پهلو بزنم- رد نکنی
شد که یک بار به تو رو بزنم- رد نکنی؟!
تن تو گر که بیفتد تن من می افتد
تو اگر جان بدهی گردن من می افتد
دلم آشفته و حیران شدو...حرفی نزدم
نوبت رفتن یاران شدو...حرفی نزدم
اکبرت راهی میدان شدو...حرفی نزدم
در حرم تشنه فراوان شدو...حرفی نزدم
بگذار این پسران نیز به دردی بخورند
این دو تا شیر جوان نیز به دردی بخورند
نذر خون جگرت باد،جگر داشتنم
سپرسینه ی تو"سینه سپر"داشتنم
خاک پای پسران تو پسر داشتنم
سر به زیرم مکن ای شاه به سر داشتنم
سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست
خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست
راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند
به حرم بر روی بال و پر تو برگردند
له شده مثل علی اکبر تو برگردند
دست خالی اگر از محضر تو برگردند
...
دستمال پدرم را به سرم می بندم
وسط معرکه چادر ،کمرم می بندم
تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم
تو خریداری و من از تو خریدارترم
من که از نرگس چشمان تو بیمارترم
بخدااز همه غیر از تو جگردار ترم
امتحان کن که ببینی چقدر حساسم
بخداوند قسم شیرتر از عباسم
بگذارم بروی،باز شود حنجرتو؟!
یا به دست لبه ای کند بیفتد سر تو
جان انگشت تو افتد پی انگشترتو
می شودجان خودت گفت به من خواهرتو؟
طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد
ذره ذره به روی نیزه سرت می ریزد
علی اکبر لطیفیان