گروه سیاسی «خبرگزاری دانشجو» ـ عبداله گنجی؛ صدور حکم محکومیت جناب رحیمی بهانهای شد تا از این منظر به دیگر مسائل حساس کشور نگریسته شود. سخن درباره مسائلی مانند «تقدم مسائل ملی بر منافع جناحی»، «شایسته سالاری»، «عدم حذف مدیران کار آمد و خدوم»و ... به صورت کلیشهای لوث شده درآمده است؛ چرا که همیشه جریان خارج از قدرت این سخنان را بیان میکند اما هنگام حضور در قدرت عیناً همان راه جریان قبلی را میرود و از موضع پیشین عدول مینماید و این داستان همیشگی است.
آنچه در این میان نباید گم شود، مواجهه دو جریان عمده کشور با تصمیمات دستگاههای اصلی نظام است. جریان موسوم به اصلاحات یا منصفانهتر بگوییم بخش تجدیدنظرطلب آن همیشه تلاش کرده است تصمیمات، تدابیر و سیاستهای کلی نظام را به مثابه سیاستها و تدابیر جریان مقابل معرفی کند تا بتواند از آن عبور کند یا آن را به سخره بگیرد. این روند تاریخی مفهوم دیگری هم دارد که جریان اصلاحات بین اصولگرایی و نظام تفاوتی قائل نیست که اگر این باشد جنبههای مثبتی هم در خود دارد.
اما وقتی صحبت از اصل نظام میشود چه مقولاتی از ذهن آدمی عبور میکند؟ به صورت طبیعی نظام یک موجود جامد و منفعل که شامل ساختمانها و ادارات محیط شود، نیست.
به طور مثال وقتی سخن از وزارت آموزش و پرورش میشود منظور چند ساختمان طویل در شهر تهران نیست که سیاستها،راهبرد و آنچه برای تربیت و آموزش فرزندان آینده کشور تدارک میشود، مدنظر است. بنابراین وقتی میگوییم «ما نظام را قبول داریم» منظور مکتوبات، مسائل تئوریک، کتابنوشتهها... نیست بلکه تدابیر، فرامین و از همه مهمتر سیاستهای کلی نظام است. جریانات سیاسی نمیتوانند در چارچوب سیاستهای کلی نظام حرکت نکنند و مدعی انقلاب، نظام و رهبری باشند.
روزنامه جوان هیچ موقع جریانات موجود کشور را مبتنی بر «تعریف عرفی» موجود مورد مطالعه و قضاوت قرار نداده است و اصولاً نگاه ساختاری – حقوقی به آنها ندارد. معرفت، تفکر، گرایش و نسبت با سیاستهای کلی نظام شاخصهای اساسی است که در رفت و برگشت بین حرف و عمل افراد مؤثر در جناح، مورد تحلیل و قضاوت واقع میشود. همراهی، واگرایی و نفاق نیز در همین نقطه مورد جستوجو قرار میگیرد.
برخی تصمیمات متعلق به مرکزیت و دستگاههای اصلی نظام هستند. بنابراین نمیتوان آنجا که نظام تصمیمی تلخ برای فردی از جریان مقابل ما میگیرد آن را عادل، موجه و صاحب دقتنظر بدانیم. اما آنجا که این تصمیم تلخ شامل حال ما میشود، نظام را همان جناح مقابل تعریف و حملات خود را نسبت به آن شروع نماییم. موارد زیر نشان میدهد که تفکر اصولگرایی در تمکین به سیاستهای کلی و تصمیمات نظام تاکنون نجیبانه رفتار کرده است و تلخی برخی تصمیمات را تحمل و در مقابل نظام صبوری کرده و نه تنها به یأس و تردید نرسیده که از دشمن شادکنی نیز پرهیز کرده است.
1- حکم جناب رحیمی نمونهای بارز برای این موضوع است. با صدور این حکم رسانههای اصلاحطلب و تجدیدنظر طلب چه کف و سوتی برای قوه قضائیه کشیدند و چه احسنتهایی را نثار آن کردند. این کار قابل تقدیر و البته قابل تعمیم است. اگر این حکم برای معاون اول دولت خاتمی یا کرباسچی صادر میشد، اکنون نگاه اصلاحطلبان به قوه قضائیه چگونه بود؟ یادمان نرفته است که عبدالله نوری وزیر وقت کشور نظام جمهوری اسلامی رسماً از سوی دولت وقت، مسئول برگزاری مراسم برای کرباسچی و تقدیر از او و فشار از پایین بر نظام بود. تقریباً اصلاحطلبان هیچ حکم قضایی را تاکنون نپذیرفتهاند. بیانیههای حزب مشارکت و سازمان مجاهدین در دو هفته بعد از انتخابات ریاست جمهوری 1388 را ببینید. کیفرخواست صادره را اینطور توصیف میکردند «مرغ پخته را به خنده وامیدارد.» اما رحیمی چه اصولگرا باشد و چه اصلاحطلب، اصولگرایان و حتی شخص احمدینژاد مقابل قوه قضائیه نخواهند ایستاد و در صدد بیاعتبارسازی این دستگاه و اعتمادزدایی از آن نیستند.
2- در انتخابات ریاست جمهوری گذشته (1392) چند نفر از کاندیداهای اصولگرا رد صلاحیت شدند (زاکانی، لنکرانی، سعیدیکیا، سبحانی. . . ). هیچ پنجهای از سوی این جریان به سمت نظام دراز نشد. اما کافی است به رد صلاحیت اولیه معین و مهرعلیزاده در سال 1384 بنگریم و موج حملات به شورای نگهبان و نظام را ببینیم تازه بعد از تأیید این دو با حکم حکومتی، هاشمی معترض شده که «معین را تأیید کردند که من رأی نیاورم.»
3- در انتخابات ریاست جمهوری 1392 چند کاندیدای منتسب به اصولگرایی شکست خوردند. گویی از فردای انتخابات اصلاً انتخاباتی نبوده است؛ نه اعتراض، نه پرخاشگری و نه تولید محتوا برای رسانههای غرب و نه اردوکشی خیابانی. به منتخب مردم تبریک گفتند و اعلام همکاری کردند. اما 1388 را بنگرید که اصلاحطلبان با همه وجود وارد انتخاباتی شده بودند که از شش ماه قبل تقلب در آن را حتمی میدانستند و به تذکرات رهبری در اول فروردین و در مشهد مقدس هم توجهی نکردند و آن کردند که مقام معظم رهبری در جمع دانشجویان (شهریور 88) فرمودند «مسئله اصلی را گم نکنید، مسئله اصلی این بود که از فردای انتخابات کاری کردند که نظام جمهوری اسلامی با مشارکت 85درصدی مردم نتوانست سرش را در مقابل چشم ملتهای اسلامی بالا بگیرد و...»
3- فاصله گرفتن از اصول انقلاب توسط هر کس و در هر سطحی باشد منجر به فاصله گرفتن اصولگرایان از وی خواهد شد. احمدینژاد، موسوی و کروبی در این مسیر تفاوتی نمیکند. میزان پایبندی به نظام و ارکان و سیاستهای کلی آن موضوعیت دارد. عدهای در یک بازی کثیف هم میخواهند عملکرد احمدینژاد به پای اصولگرایان نوشته شود و هم هر جا یک فرد اصولگرا نکتهای علیه احمدینژاد میگوید به تیتر یک خود تبدیل میکند. این بازی یعنی تهی کردن سیاست از اخلاق و... .اما در جناح اصلاحات حتی یک بار از فردی دون پایه چون اکبر گنجی به خاطر توهین به امام، نفی مهدویت و عصمت انتقاد نشده است. هنوز بر پیوستگی با ضد انقلاب خارج و داخل به اسم «ایران برای همه ایرانیان» اصرار ورزیده میشود و ...
4- فساد اقتصادی از هر کس و در هر سطحی بوده است، اصولیون در مقابل احکام صادره تمکین کردهاند. از خداداد و رفیق دوست گرفته تا مه آفرید و رحیمی و... هیچ اعتراضی از اصولگرایان به این احکام در تاریخ ثبت نشده است. اما موردی نبوده است که یک اصلاحطلب در فسادی بوده باشد و برخورد با وی را برخورد با جریان تلقی نکرده باشند. هیچ اصلاحطلبی به کروبی نگفت تو چرا از شهرام جزایری پول گرفتهای ....
بنابراین شرط پیوستگی با نظام و تعریف خود در درون آن در همین نقاط فهمیده میشود که باید تصمیم نظام را تصمیم نظام بدانیم و تمکین نماییم. نمیتوان هم پرستیژ روشنفکری مقابل غرب را حفظ کرد و مدرن بود و هم از اجرای حدود الهی احساس شرمندگی کنیم و هم هنگام میل به قدرت پرچمدار انقلاب اسلامی و امام باشیم و کاریکاتوری از صدر انقلاب را به امروز منتقل کنیم و پشت آن مخفی شویم.
نمیشود اگر رهبر فرمودند «رأی حق الناس» است، پیرو رهبری شویم. اما اگر فرمودند «این بحث تقلب چیست که میکنید. کی گفته؟ چگونه قرار است تقلب شود؟» به کلی نشنیده بگیریم. وقتی رهبری فرمودند: «ای کسانی که نظام را قبول ندارید به خاطر کشورتان رأی دهید» بهبه بگویید اما وقتی شما را از اردوکشی خیابانی منع میکند، منافقانه چیز دیگری میگویند.
این پارادوکسها میتواند جریان اصلاحات را (بهرغم داشتن نخبگان فکری) به عنوان یک جریان منفعتطلب و آتش به اختیار تقلیل دهد. شرط لازم برای عبور از این وضعیت تمسک به «تقوای جمعی» و مرزبندی هویتی است.