گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو» ـ حامد حاجیحیدری؛ تز 1. طنز مهران مدیری، از آن رو که طنز است، مطابق تعریف فنی طنز، همان طور که انتظار میرود، حاوی تقابل غیر منتظره معانی است. خب؛ طنز همین است؛ طنز عبارت است از تصویر هنری غیر مترقبه اجتماع نقیضها و ضدها.
یک نوع از طنز، یک شخصیت واحد یا یک مفهوم واحد مانند «چارلی چاپلین» را، به شیوه ای غیر منتظره در تقابل با سایر شخصیتها و مفاهیم روزگار قرار میدهد، که بسته به عمق و جامع الاطراف بودن آن شخصیت یا مفهوم واحد، طنز نیز عمق و رفعت مییابد.
سنخ دیگری از طنز، که بویژه با تیپ استن لورل و اولیور هاردی شناخته میشود، صحنه تقابل دو یا چند شخصیت و مفهوم با یکدیگر است. و در این سنخ، عمدتاً دو گانۀ تراژیک میان تیپ آپولونی (تیپ خردمند) و دیونیزوسی (تیپ جسور و هتاک) تکرار میشود، منتهی نه با عظمت و هارمونی و شکوه، بلکه با ریشخند و گوشزد کردن ناهماهنگیها و ناقضها و تضادها، و نه لزوماً فرومایگیها.
در سنخ اخیر، که در فکاهه متداول در تلویزیون و سینمای ما بسیار اقتباس شده است، نحوی ژانر و امر مخاطب پسند شکل گرفته است، که بویژه از طنز مهران مدیری از ساعت خوش آغاز شد، و حتی در اجراهای تلویزیونی مانند دو گانه احمدزاده-حسینی، احمدزاده-شهریاری، یا شهریاری-فیتیله ایها تکرار شد؛ میتوان به این توقع مخاطب، ژانر «بیچاره آن کسی که گرفتار عقل شد...خوشبخت آن که کره خر آمد الاغ رفت» اطلاق کرد.
تز 2. در ژانر «بیچاره آن کسی که گرفتار عقل شد...خوشبخت آن که کره خر آمد الاغ رفت»، توقع مخاطب آن است که شخصیتی معقول، اما سادهدل را مشاهده کند که در تقابل با یک یا چند شخصیت محوری دیگر که به طرزی اغراق شده، نا معقول، به نظر میرسند، نهایتاً، بپذیرد که بینش معقول خود را کنار بگذارد، و بر وفق رقیب فایق نامعقول، قدم بردارد. مخاطب این طنز، روزی چند بار، این بیت مشهور شاعر ناشناس را تکرار میکند که «بیچاره آن کسی که گرفتار عقل شد...خوشبخت آن که کره خر آمد الاغ رفت».
خب؛ سخن از خواست سیری ناپذیر مخاطبان در جماعت نوشهرنشین، برای مشاهده یک اثر نمایشی است که انفعالی از جنس خنده و مطایبه بر میآورد. بیست سال است که این نحو طنزپردازی به رغم حضور سایر اقلام طنز بر سلیقه مردم وفق یافته است. بخشی از توافق سلایق مردم و طنز مهران مدیری به خصال جماعت نوشهرنشین باز میگردد که اثر هنری را برای فرار و آسایش آخر شب از مصائب خود میخواهد، نه یافتن عمق معنا. این هم باز میگردد به این که جماعت نوشهرنشین، از دغدغههای تاریخی طبقه فرودست برای «عدالت» رسته است، و البته در یک پیچ تاریخی، از فرهنگ عمیق آبا و اجدادی خود در جریان مهاجرت به شهرها گسیخته، و هنوز، به عمق فرهنگی خود راه نبرده است.
این میان حالی، عامل اصلی کم توقعی جماعت نوشهرنشین از اثر هنری است. او میخواهد پس از گذران یک روز سخت در یک محیط غریبه، در گوشهای از خانه از دشواریهای زندگی خود بگریزد، و هیچ چیز برای او بهتر از طنزی نیست که شکستهای او در برخورد معقول با زندگی نامعقول شهری را نهایتاً «موفق» جلوه دهد. بله؛ آن چه طنز مهران مدیری صورت میدهد، این است. این: طنز مهران مدیری، شکستهای نوشهرنشینان در برخورد معقول با زندگی نامعقول شهری را نهایتاً «موفق» جلوه میدهد.
تز 3. بنیان فوت و فن طنز مهران مدیری، دور شخصیت ثابت «سیامک انصاری» میگردد که نوشهرنشینان، عملاً خود را در مقابل او تعریف میکنند. «سیامک انصاری»، همان چهره ثابت رئال و معقولی است که منفک از ساختار طنز، اثر چندانی از مطایبه در منش او نیست. همه چیز او همان است که باید باشد، درست مانند حیات ذهنی که نوشهرنشینان هیچ گاه نمیتوانند به آن دست یابند، و نهایتاً بر وفق شرایط روزگار به آن خیانت میورزند. به رغم یک اثر هنری رئال یا تراژیک یا حتی یک کمدی فاخر که مقاومت شخصیت صحیح و درست کار، باعظمت و هماهنگ و با فرجامی قابل قبول جلوه میکند، مقاومتهای «سیامک انصاری»، در هر قسمت از نود قسمت، و در نهایت سریال، احمقانه، دن کیشوت وار، و بیفرجام میماند، و دنیا به کام کسانی میشود که همه چیز زمانه را پشت هم میاندازند، به وفور دروغ میگویند، حیله میورزند بسیار، از دنیا جز خور و خواب و خشم و شهوت نمیخواهند، و پیر و جوان و زن و مردشان همگی کودکانی هستند که پیکر بزرگ کردهاند. عاقبت همه رقابتها به کام فرومایگان است، و به زیان «سیامک انصاری».
«سیامک انصاری»، نمود حیات ذهنی نافرجام نوشهرنشینان، برای درستکاری است، و شخصیتهای دیگر مخلوق مهران مدیری، حیات عملی نوشهرنشینان است که به حیات ذهنی آنان خیانت میورزد.
بدین سان، طنز مهران مدیری، حکایت تلاشهای مذبوحانه نوشهرنشینان برای انطباق با ساختاری است که هیچ جور صحیح از آب در نمیآید. هر ورش را درست میکنی، جای دیگرش گیر دارد، و در نهایت، باید آرمانهای یک زندگی درست کار را کنار بگذاری و به خفت یک زندگی غیر اخلاقی تن دهی، که البته با تسلط شخصیتهای فرومایه بر «سیامک انصاری»، چهرهای «موفق» و قابل قبول به خود میگیرد. در پایان طنز، مخاطب نوشهرنشین، اینچنین تسکین مییابد، که هر چند مانند «مهران مدیری» یا «جواد رضویان» یا ...، با خیانت به مسیر صحیح «سیامک انصاری» راه زندگی خود را از کوره راه گشوده است، اما میتواند به دلیل داشتن یک زندگی «موفق» بر خود ببالد. این، حس خوبی است که نوشهرنشین را تسکین میدهد و برای تحمل روز بعد، مشحون از بی عدالتی و دروغ و خیانت و... آماده میکند.
تز 4. خوب که ملاحظه میکنیم، میبینیم که این سنخ از طنز، نحوی«ساز و کار» است که در آن هنرمند و مخاطب، خواسته یا ناخواسته در آن مقصرند. نمیتوان مهران مدیری را تنها مقصر این «ساز و کار» هنری معیوب شمرد، چرا که همین «ساز و کار» به خواست مخاطبان، در محصولات مهران غفوریان، سعید آقاخانی، رضا عطاران، و اجراهای تلویزیونی احمدزاده-حسینی، احمدزاده-شهریاری، و شهریاری-فیتیلهایها کم و بیش تکرار میشود.
در تمام این سریالها، یک شخصیت معقول و متوازن مانند تیپ «سیامک انصاری» یا تیپ «احمدزاده» در تقابل با انبوهی از تباهیهای اجتماعی قرار میگیرند، که نهایتاً، همه چیز به ریشخند شخصیت معقول و راست کردار ختم میشود.
اگر این «ساز و کار» را مقایسه کنید با آنچه در الگوی کمدی چارلی چاپلین یا طنز استن لورل و اولیور هاردی میگذرد، یا آنچه در کار ایرج طهماسب و حمید جبلی در مجموعه کلاه قرمزی رفت و کم و بیش میرود، در مییابیم که اشکال کار کجاست. اینکه در کمدی معیار، نهایتاً آنچه ریشخند میشود نادرستی و سفلگی و دونی و نان به نرخ روز خواری است، نه مقاومت و درستی و راست کرداری.
تقابل چاپلین با عصر جدید خنده دار و مضحک است، ولی پایان کار با شماتت عصر جدید خاتمه مییابد، نه چاپلین. تقابل کلاه قرمزی و بویژه پسر خاله، با شهر و روابط نژند شهری، نهایتاً به کام کلاه قرمزی و بویژه در خط اخلاقی پسر خاله خاتمه مییابد.
از یک دید وسیعتر...
از یک دید وسیعتر و عمیقتر، طنز فاخر، یا کمدی، علی الاصول در اطراف مضامین، مفاهیم و شخصیتهایی با دلالتهای ضمنی بسیار و عمیق شکل میگیرد که تعابیر نامتعارف از آنها میتواند، معانی را در تقابل با هم قرار دهد و وقوع همین تقابلها در قالب غیر منتظره است که طنز را میسازد. این، عمق چیزی است که باید به درستی فهم شود.
در واقع، رسالت فنی طنزپرداز آن است که به دنبال مفاهیم و موضوعات و شخصیتهای عمیق بگردد، و با تنوع بخشیدن به تعابیر و تفاسیر آنها، تقابلهای بدیع و عجیبی از متن آنها استخراج کند و ضمن ساخت موقعیتهای جذاب و مطایبه آمیز، نقد اجتماعی خود را نیز سامان دهد.
به عنوان مثال، به شخصیت «جگر» و «ببعی» در سری ایرج طهماسب و حمید جبلی بنگرید؛ به نظر میرسد که «جگر» و «ببعی» از روی شخصیت پیچیده روشنفکر و آکادمیسین که قدمتی متجاوز از صد و شصت سال و از تأسیس دارالفنون به سال 1230 (سیزده روز پیش از قتل امیرکبیر) ساخته شدهاند.
«جگر» نمود درس خوانده و همه چیزدانی است که سیاسی هم هست. او تعریف همه چیز را به خوبی میداند، هر مطلب صحیح را بارها تکرار میکند، خشن است، و گرایش بسیار به تفاخر دارد.
«ببعی» نیز نمود مرد دانشگاهی است که گاه و بی گاه با «جگر» سر تعارض دارد، شیفته انگلیس و انگلیسی است، کتاب بسیار میخواند، به سادگی سر جایش مینشیند و زیر بار زور میرود، و بویژه در زمینه ادبیات و هنر دستی دارد. برخورد این دو تیپ با هم از یک سوی، و این دو تیپ با سایر شخصیتهای عروسکی مخلوق ایرج طهماسب و حمید جبلی، مدام، از عمق معانی فرهنگی شخصیت پیچیده روشنفکر و آکادمیسین سیراب میشود و نقد آشکار و بیپرده طهماسب و جبلی به این دو و به نحو برخورد جامعه با این دو تیپ را آشکار میسازد.
در واقع، کلاه قرمزی، نه تنها یک کمدی سرگرم کننده برای کودکان، بلکه نقد اجتماعی پر شوری است که از درگیری فرهنگی و سیاسی دو مغز متفکر خالق اثر سیراب میشود. سر اصلی موفقیت، در عین فاخر بودن آن هم باز میگردد به آموختن مغز کمدی؛ این که: کمدی، در اطراف مضامین، مفاهیم، و شخصیتهایی با دلالتهای ضمنی بسیار و عمیق شکل میگیرد که تعابیر نامتعارف از آنها میتواند، معانی را در تقابل با هم قرار دهد، و وقوع همین تقابلها در قالب غیر منتظره است که طنز را میسازد.
من غالبا راجع به چنین یادداشتهایی اظهار نظر نمیکنم(نه که کلا خیلی اظهار نظراتم تو سایر زمینه ها یا استقبال مواجه میشه!!!!) ولی نقد و تحلیل بسیار دقیق نویسنده، جای تحسین داشت؛
فقط کاش این یادداشت الان، یعنی دقیقا زمانی که ی سریال طنز بخاطر بی ظرفیتی غیرقابل پذیرش ی قشر ب اصطلاح فهیم جامعه داره ذبح میشه طرح نمیشد که ب منزله همنوایی و تایید رفتار بدور از اخلاق و آستانه تحمل پایین اون افراد تلقی نشه...؛
ممنون