به گزارش گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو» در شب یازدهم ماه مبارک رمضان آیت الله قرهی به ادامه شرح دعای ابوحمزه ثمالی پرداخت.
متن زیر مشروح سخنان آیت الله قرهی در شب یازدهم ماه مبارک رمضان، در مهديه القائم المنتظر(عج) حکيميه، ایراد شده است.
چه چیزی عامل شفاعت است؟
اگر معرفت، معرفت حقیقی بود، حبّ حقیقی را به وجود میآورد و خدا هم او را دوست دارد که جلسه گذشته روایات مربوط به آن را عرض کردیم. همانطور که ابیعبدالله فرمود: «مَنْ عَرَفَ اللَّهَ أَحَبَّه»[1]: هرکس معرفت به پررودگار عالم داشته باشد، «احبّه» برای او این حبّ میآید و این حبّ بامعرفت، حبّ حقیقی و همیشگی است و همین حبّ عامل برای شفاعت میشود، نه عمل انسان.
لذا با این که عمل تکلیفیّه است و انسان باید آن را انجام دهد امّا هیچ موقع اهل معرفت و عرفای عظیمالشّأن دلخوش به عملشان نیستند با این که میدانید عمل آنها هم نسبت به ما بیشتر است؛ یعنی وقتی بیان میشود یک آیه قرآن، یک ختم قرآن است، آنها یک جزء نمیخوانند بلکه گاهی روزی سه یا چهار جزء قرآن میخوانند. این طور نیستند که فکر کنید بیکار هستند، کار دارند امّا قرآن هم میخوانند. «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَب »[2]، در حال راه رفتن و در حال مطالب دیگر، قرآنهایشان را هم میخوانند. نمازهای عجیب میخوانند. غیر از ماه مبارک رمضان، روزه اوّل ماه و آخر ماه، روزهای دوشنبه و پنجشنبه، روز نیمه ماه و ...، روزههای مستحبی میگیرند امّا نکته مهم اینجاست که با این که عملشان نسبت به ما بیشتر است امّا اهل معرفت میگویند: « حُبِّي لَكَ شَفِيعِي إِلَيْكَ »، نه «عملی لک شفیعی الیک»، این حب عامل شفاعت است نه عمل.
فکر گناه هم عندالاولیاء گناه است
در باب گناهان در اخلاق عرض کردم که گرچه روایات شریفه تقسیم گناه را به عنوان صغیره و کبیره دارند امّا عندالاولیاء و عندالعرفا هر گناهی کبیره است. خود جرأت به گناه را گناه میدانند. این را که من جرأت پیدا کردم محضر ذوالجلال و الاکرام گناه کنم، یک گناه بزرگ میدانند؛ یعنی غیر از خود گناه، خود جرأت به گناه موضوعیّت دارد. خیلی عجیب است؛ حتّی این را که انسان جرأت کند به فکر و ذهنش خطور کند و به گناه فکر کند، هم گناه میدانند.
عرض کردم آن ولیّ خدا - که الان در حال کما هستند - سه سال پیش به بنده بیان کردند: من در چهارده، پانزده سالگی و همین حدود یک گناهی به ذهنم خطور کرد و از آن موقع تا به حال - که نود و خوردهای سالشان بود- هر شب در نماز شبم گریه میکنم که چرا آن به ذهنم خطور کرد؟! خیلی عجیب است.
گاهی انسان هزار فکر به ذهنش خطور میکند و اصلاً یادش میرود. تازه نستجیربالله، نعوذ بالله، پناه به ذات احدیّت، هزار فعل گناه هم انجام میدهد و فراموش میکند. میگوید: یک «الهی العفو» گفتم و خدا بخشیده. معمول این است که انسان بدیهای خود را فراموش میکند ولی اگر یک خوبی بکند، همیشه در ذهنش هست که مثلاً فلان جا دست فلانی را گرفتم. گاهی سی، چهل سال هم میگذرد امّا یک کار خوبب که کرده همیشه در ذهنش رژه میرود امّا آن ولیّ خدا فرمود: من چون یک گناه به ذهنم خطور کرد، از آن موقع هر شب گریه میکنم. اگر حال بندگی به اینجا رسید، انسان میشود عبدالله.
آیتالله العظمی مرعشی نجفی از چه سنّی نماز شب را ترک نکردند؟
امّا حالا یک نکتهی جدید و بکری را هم چون دل شب است عرض کنم و آن این که همانگونه که گناه عند الاولیاء صغیره و کبیره ندارد، عمل هم عند الاولیاء و عند العرفا به عنوان عمل مستحب و واجب وجود ندارد. ایشان مستحبات را هم برای خودشان (نه برای دیگران) واجب میدانند. نماز شب واجب نیست امّا امثال ایشان یا آیتالله العظمی مرعشی نجفی واجب بر خود میدانند.
ای را چندین بار عرض کردم. اواخر عمر آیتالله العظمی مرعشی نجفی، محضر مبارکشان عرض کردیم: آقا از آن نکات ناب بگویید. ایشان اوّل مزاح کردند و فرمودند: مگر ما تا حالا غیر ناب گفتیم؟! بعد فرمودند: من از قبل از تکلیفم، هفت هشت سالگی که با پدر گرامیشان به حرم امیرالمؤمنین میرفتند، تا به حال نماز شبم قضا نشده است، نه نماز صبحم. این حال یعنی اولیاء مستحب مؤکد را هم برای خودشان واجب میدانند.
حبّ، عامل فرض دانستن مستحبات
امّا همین اولیاء، عرفا، بزرگان و اعاظمی که همهی اعمال، حتّی کوچکترین عمل مستحبی را هم برای خودشان فرض میدانند، نمیگویند: خدایا «عملی لک شفیعی الیک»، میگویند: « وَ حُبِّي لَكَ شَفِيعِي إِلَيْكَ ». این حبّ است.
اصلاً همین « حُبِّي لَكَ » است که باعث شده است که برای خودشان اعمال مستحبی را فرض میکنند – این هم نکتة من النکات است- یعنی اگر محبّتی نداشتند، هیچ موقع نماز شب را برای خودشان فرض نمیدانستند. آن هم آن زمان که باید در سرما میآمدند یخ حوض را میشکستند و وضو میگرفتند. عرض کردم بعضی از این بزرگان و اولیا خدا ما دیده بودیم یک ساعت میخوابد، هنوز چشمش گرم نشده بلند میشود، وضو میگیرد و نماز میخواند و دو مرتبه میخوابد و باز چشمش گرم نشده، دومرتبه بلند میشود و ... . این حال، حال انسان طبیعی نیست و انسان عادی نمیتواند این حال را داشته باشد.
من یک موقع قرار بود مدّتی با آقا، ابوالعرفاء باشم. قبلش یکی از اولیا خدا فرموده بودند که به فلانی بگویید اینجا بیاید. من نزدشان رفتم و ایشان به من گفت: آقاجان! دارید میروید حواستان باشد آقا خواب رو زهرمارت میکند. آن ولی خدا مزاح میکردند اما یعنی حواست باشد اینطور نیست که فکر کنید میروید خیلی به شما خوش میگذرد، خیر.
چطور میشود که اینها این حال را دارند؟ دلیلش حبّ است. آن کسی که اینگونه بلند میشود اتّفاقاً عملش هم دلیل بر حبّش است. لذا نمیگوید «عملی لک شفیعی الیک»میگوید « وَ حُبِّي لَكَ شَفِيعِي إِلَيْكَ ».
عرض کردم همانطور که گناهان صغیره و کبیره عند الاولیاء و عرفا همه کبیره است وحتّی جرئت به گناه را هم برای خود کبیره میدانند، میگویند: بیخود کردی محضر ذوالجلال و الاکرام جرئت به گناه کردی، هر عمل مستحبی را برای خودشان - نه برای من و شما - واجب میدانند. لذا نماز شب برای آنها فرض میشود.
برای همین میفرماید: من از قبل از تکلیف تا به حال نماز شبم قضا نشده، نه نماز صبحم. بالاخره انسان گاهی در سفر است و شرایطش مهیا نیست. مخصوصاً آن زمان که بالاخره خودشان فرمودند بعضی را با درشکه میرفتند، بعضی - عذر میخواهم - با اسب و الاغ میرفتند با آن گرما یا سرمای شدید و آن وضعیت خستگی و کوفتگی. حالا در آپارتمان وقتی بلند میشویم، همه چیز مهیاست منتها اگر بلند شویم.
یکی از جوانها نکته خوبی میگفت. گفت: ما موقعی که وسیله نداشتیم، گاهی دو سه ساعت طول میکشید به جایی برویم امّا بدون وسیله هم میرفتیم امّا حالا که وسیله داریم، کمتر میرویم. مثل این که هر چه شرایط فراهم شود تنبلی بیشتر میشود. گفتم: اتّفاقاً همین است.
مقام محمود چیست؟
پس این حبّ است که عامل برای شفاعت میشود و روایاتش را هم خواندیم و عرض کردیم که این حبّ چه مطالبی را دارد امّا این «شفیعی لک» چیست؟
یکی از مطالبی که ذیل این بحث شفاعت بیین میشود این آیه 79 در سوره شریفه اسراء است که خیلی آن را شنیدید و خواندید، میفرماید: «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُودا » پاسی از شب را زنده بدار تا برای تو به منزله آن نافله باشد که امید برود به مقام محمود برسی.
محمود خود خداست، ما تازه اگر بتوانیم حمد حقیقی داشته باشیم، به مقام حامدیّت میرسیم و حامد میشویم. ما حمد ذوالجلال و الاکرام را میکنیم امّا «هو المحمود» محمود ذوالجلال و الاکرام است منتها اینجا پروردگار عالم میفرماید تا تو را به مقام محمود برسانیم.
در یک روایت شریفه که در کنز العمال هست، پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) میفرماید: «إنَّ الناسَ يَصِيرُونَ يَومَ القِيامَةِ جُثىً » جثا یعنی گروه گروه و تکه تکه شدن، مردم روز قیمت تکّه تکّه میشوند « كُلُّ اُمَّةٍ تَتبَعُ نَبِيَّها » و هر امّتی از پیامبر خودش تبعیت میکند. یعنی ما دنبال پیامبر آخرالزّمان، حضرت محمّد مصطفی(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) هستیم. چه میگویند دنبال پیامبر « يَقولونَ : يا فُلانُ ، اشفَعْ ، يا فُلانُ، اشفَعْ ». دومرتبه حضرت فرمودند. مثلاً یا عیسی، یا موسی، یا یونس، یا زکریا، یا فلان اشفع، « حتّى تَنتَهِيَ الشَّفاعَةُ إلى محمّدٍ فذلكَ يَومُ يَبعَثُهُ اللّهُ المَقامَ المَحمودَ » لذا مقام محمود، مقام شفاعت است.
چه زمانی گناهان کبیره هم شامل شفاعت میشوند؟
دقّت کنید. میخواهم یک روایت دیگری بخوانم و بعد اینها را با یک مطلب بسیار عالی و نغز از بزرگان عرض کنم که ببینیم این « وَ حُبِّي لَكَ شَفِيعِي إِلَيْكَ » یعنی چه. این که در این روز پروردگار عالم او را به مقام محمود مبعوث میکند، حالا فردای قیامت به مقام محمود رسید، چه کار میکنند. خود پیامبر توضیح میدهند. میفرمایند: «إِذَا قُمْتُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ تَشَفَّعْتُ فِي أَصْحَابِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِي فَيُشَفِّعُنِي اللَّهُ فِيهِمْ وَ اللَّهِ لَا تَشَفَّعْتُ فِيمَنْ آذَى ذُرِّيَّتِي»[3]. این « وَ حُبِّي لَكَ شَفِيعِي إِلَيْكَ » این است؛ عرض کردیم چون حبّ به پیامبر، حبّ به خدا میشود. فرمودند: آن موقع که من به مقام محمود مبعوث میشوم، برای مرتکبین به گناهان کبیره قیام میکنم « تَشَفَّعْتُ فِي أَصْحَابِ الْكَبَائِرِ » و خدا هم شفاعت من را نسبت به آنها میپذیرد «فیشفعنی الله فیهم». پیامبر باعظمت، پیامبر رحمت، باب رحمت الهی است دیگر.
به قول همان شاعر که بحث سلطان بایزید و اینها را به شعر بیان میکند
در کنار دجـله سلطــان بایزید در تفرّج بود با اهـــــــل مریــد
نـاگهــــان آوای بــاب کبریا خـورد بر گوشش که ای شـیخ ریا
میل داری تا که بنمایم به خلق آنچه پنهـــان کردهای در زیـر دلق
تا خـلایـق قصـد آزارت کنند سـنگـباران بـر ســر دارت کــننـد
و شروع کرد اینطور با او صحبت کردن که میخواهی همه برنامههایت را برملا کنم و آبرویت را ببرم و پرده را بالا بزنم تا همه بفهمند چه خبر است.
در جوابش گفت رب ذوالمنن شمّهای از رحمتت گویم سخن
تا خـلایق از عبادت کـم کنند از نماز و روزه و حـج رم کنند
گفت: خدا تو گفتی، حالا نوبت من است. اگر من هم از رحمتت بگویم که چه خبر است، دیگر خلایق عبادتت نمیکنند.
پـس ندا آمد که ای شیخ فتن نی ز ما و نی ز تو، رو دم نزن
ندا آمد که من آبروی تو را نمیبرم، تو هم خیلی نمیخواهد از باب رحمت ما حرف بزنی.
واقعاً رحمت پیامبر خیلی است، آن شفیعی که خودش میفرماید من شفیع کبائر هستم. لذا این حبّ عامل است، در عمل ما چیزی نیست.
عرض کردم اولیاء الهی که مستحباّت را برای خود واجب میکنند، هیچ موقع امید به عمل خودشان ندارند. این درس است. یعنی نکند امیدت به این باشد که من نیمه شب آمدم.
البته به این معنا نیست که عمل را انجام ندهیم. عرض کردم آنها این اعمال را برای خودشان واجب میدانند آنها شبخیزی را برای خودشان واجب میدانند. آنها شرکت در دعا و مناجات و ماه مبارک رمضان اصلاً نخوابیدن و خودشان را به عسر و حرج انداختن را واجب میدانند.
حالا بعضی هم میگویند: آقا این حرفها را نزنید، مردم را به زهد بیجا دعوت نکنید. من این را بارها عرض کردم و باز هم عرض میکنم: عزیزان من! برادران و خواهران من! جوانهای عزیز! دختران و پسران من! خدا گواه است ما کسی هم هلمان نداده، خودمان داریم دنبال دنیا میدویم. دیگر بنا نیست کسی هم ما را به سمت دنیا هل دهد. ما باید یک جایی برویم که از دنیا دور شویم، نه این که به دنیا دعوت شویم. این زهدهای بیجا نیست. این مطالب که اولیاء خدا بیان کردند و من نوار عرض میکنم دعوت به پروردگار عالم است، دعوت از این دنیا بریدن است. تازه آن هم بنده که عمل نمیکنم پس اثر هم ندارد. عذر میخواهم جسارت است خدمت شما بزرگواران عرض میکنم امّا بالاخره برای ما نهایتش این است که یک وصف العیشی میکنیم. به آن آقایان هم باید گفت: خاطرتان جمع، جوانها هم خیلی دنبال این چیزها نمیافتند. همه ما به دنبال وصف العیش هستیم امّا این مطالب برای الّا قلیلا است، «وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ »[4].
ظاهری بودن اعمال اولیاء
لذا بزرگان با همه مطالب و اعمالشان، لحظهای به عمل خودشان نگاه نمیکنند و دائم میگویند: میدانیم همه چیز من ناحیه الله است و حبّ. لذا ما این را به خاطر خودش انجام میدهیم، نه به خاطر پاداشش. اگر یک موقع شما بگویید که من نیمه شب آمدم که فردای قیامت چیزی داشته باشم، اشتباه است. البته ما معمولاً اهل معامله هستیم وما که مثل آنها نمیشویم امّا اگر خواستیم بالجد شمّه و رنگی از آنها را بگیریم، صبغه الله بشویم، از این عالم ناسوتی به عالم لاهوتی وارد شویم، از همه آنچه که جسمانی است، فارغ شویم و حال لاهوتیّه داشته باشیم، باید بدانیم حتّی دل به این اعمال ظاهری خود نبندیم.
همه اینها هم میشود اعمال ظاهری. شاید بگویید: آقا من که دارم حقیقی انجام میدهم امّا همان حقیقی هم ظاهری است. همان نماز شب حقیقی، ظاهری حقیقی است. همان دعا و مناجات و قرآن خواندن که کسی واقعاً حقیقتاً به عشقی بلند میشود، خلوت با خدا را فیذاته دوست دارد، هم ظاهری است. لذا بزرگان و اعاظم ما هم که حبّ به عبادت دارند و اینها را برای خودشان واجب میکنند - نه مثل ما که گاهی انجام بدهیم و گاهی خیر، این به درد نمیخورد - دل به این اعمال نمیبندند. دل به این محبّت دارند همین محبّت هم هست که شفاعت میکند. والله عمل ما هیچ کاره است. محبّت به محمّد و آل محمّد است که عامل میشود حتّی اصحاب کبائر هم به شفاعت برسند.
استثنائی برای شفاعت پیامبر
منتها فقط یک عدّه را فرمود که شامل شفاعت نمیشوند که این از یک طرف بسیار خطرناک است برای کسانی که اینگونه هستند و از طرف دیگر بشارت است به من و شما. « وَ اللَّهِ» به اسم جلاله قسم خورده که «لَا تَشَفَّعْتُ فِيمَنْ آذَى ذُرِّيَّتِي» شفاعت من شامل حال آنهایی که فرزندان و ذرّیّه من را اذیّت کنند، نمیشود و آنها از این شفاعت محروم هستند. پیامبری که رحمهللعالمین است، پیامبری که میگوید من کبائر را هم شفاعت میکنم امّا قسم جلاله میخورد و میفرماید کسی اولاد رسول الله را آزار بدهد، من شفاعت نمیکنم. پس این حال شفاعت است.
اهمّیت اعتقاد به شفاعت
یکی از آن مطالب دیگری که باید در این زمینه دقّت کنیم خود معتقد بودن به شفاعت است. این نکته بسیار مهمّی است که اصلاً خود اعتقاد به شفاعت به خودی خود موضوعیّت دارد.
لذا پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) میفرمایند: «مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِشَفَاعَتِي فَلَا أَنَالَهُ اللَّهُ شَفَاعَتِي»[5] خدا شفاعت من را به آن کسی که ایمان به شفاعت من ندارد، باور ندارد که پیامبر شفیع است، نمیرساند.
ما در دعای توسّل هم به پیامبر و هم به یک یک حضرات معصومین عرضه میداریم «یَاوَجِيهاً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّه » که برای بیبی دو عالم « یَاوَجِيهةً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعی لَنَا عِنْدَ اللَّه » است. اینها در درگاه خداوند آبرومند هستند.
لذا فرمود: هر کس به شفاعت من ایمان ندارد، خدا این شفاعت من را به او نمیرساند؛ یعنی من شفاعتش نمیکنم، «مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِشَفَاعَتِي فَلَا أَنَالَهُ اللَّهُ شَفَاعَتِي». پس این نکته بسیار مهمّی است و اولین مطلبی که باعث میشود این حبّ عامل شفاعت شود، ایمان به خود شفاعت و این که چیزی به نام شفاعت وجود دارد، است.
چرا خدا شفاعت را قرار داد؟
یک نکتهای بگویم که بسیار قشنگ است. اولیاء خدا قائل به این هستند که اتّفاقاً پرودرگار عالم شفاعت را قرار داد که به انسانها بگوید به عمل خود مغرور نشوند؛ چون اگر شفاعت نبود، هر کسی میگفت: عمل خود من و مغرور به عمل میشدند و هر کس به ظاهر عملش بیشتر بود، فکر میکرد که من الان دیگر عند الله تبارک و تعالی خیلی مقرّبم. لذا عرض کردم اولیاء خدا حتّی مستحبّات را برای خودشان فرض میگیرند امّا شفاعت را اصل میدانند و آن حبّ که عامل شفاعت است، نه عمل. پس معلوم میشود شفاعت اصل است که اینها میگویند: عمل ما عامل نیست، حبّ عامل است. پس شفاعت هست که به دیگران بگویند مغرور به عمل خود نشوید. هرچه عملت بهتر هم باشد، باز باید امیدت به شفاعت باشد، نه به عملت. نکته بسیار مهم و ظریفی است.
یعنی پس من عمل انجام ندهم؟ خیر. اتّفاقاً عمل دلیل بر حبّ است. هرچه حبّم بیشتر بود، عملم هم بیشتر است امّا خدا من دل به این عملهایم نبستم، دل به آن حبّ بستم که آن حبّ هم شفاعت میکند، همانگونه که آن حبّ باعث شد من بیشتر عمل انجام دهم.
حبّ باعث شد که نماز شب بخواند، چون نماز شب که تکلیف نیست. حبّ باعث میشود که آن زمان بلند شود و یخ را بشکند. حبّ عامل میشود که به جای یک آیه، یک جز و به جای یک جزء هم، دو جزء، سه جزء و گاهی چهار جزء در روز بخواند.
راهی برای بابرکت شدن زمان
خیلی جالب است، این را امتحان کنید. من یک بار به یکی از جوانهای عزیز بیان کردم و او عمل کرد و دید. گفتم: اتّفاقاً هرچه ما بیشتر انجام دهیم، برکت در وقت من ناحیه الله به وجود میآید. اگر میخواهید معنای برکت در وقت را ببینید، این کار را بکنید. چون ساعات که همان ساعات است امّا چطور میشود یکی میتواند سه جزء قرآن بخواند و یکی اصلاً پنجاه آیه هم نخواند. مثلاً بگوید: نصف جزء دیروزم هم مانده است! اگر انسان اشتیاقاً و حبّاً جلو برود؛ یعنی از باب حبّ بخواند و اشتیاق به قرائت داشته باشد، برای او برکت به وجود میآید، اجازه میدهند. امّا وقتی انسان میگوید مگر میشود، نمیشود.
اتّفاقاً این همان است که بارها در مطالب دیگر عرض کردم در احادیث القدسیّه شیخ حر عاملی است که پروردگار عالم میفرماید: «انا فی ظن عبدی» بندهام هرگونه که نسبت به من تصوّر کند، من هم همانگونه با او رفتار میکنم. اگر بگوییم: بعضی سه جزء میخوانند، حالا یعنی میشود؟! برای من هم مینویسد مگر میشود؟! یعنی اجازه نمیدهد. یعنی به ظنّ من نگاه میکند. وقتی من میگویم، مگر میشود؛ یعنی نمیشود. اگر ما باورمان شد، میشود، میشود. پروردگار عالم فرموده: «انا فی ظن عبدی» من در ظنّ و گمان بنده خودم هستم.
ماجرای خادمی که بیست روز قبل از کاروان به مدینه رسید!
در مثال مناقشه نیست. مثل همان داستانی که حاجیان، خادم آن تاجر بزرگوار ماهرویان - که ناصرالدّین شاه این لقب را به او داده و قضایایش مفصّل هست - مسخره کردند و سر به سر او گذاشتند. در یک کاروانی که آن موقع با شتر به حج میرفتند، ت یکی از اینها که به ظاهر بذلهگو بود، این بیچاره را اذیت کرد و گفت: پشت آن تپه مدینه است، تو زودتر برو و تا حاجی میآید، مطالب را آماده کن. او هم بدو بدو رفت پشت تپه و ساعتی گذشت و دیگر یادشان رفت. بعدازظهر مدام منتظرش بودند که کجاست. غروب شد، نیامد. گفتند: گم شد. ترسیدند. شب هم باید حرکت میکردند و خودشان دیگر رفتند. این حاج آقای ماهرویان هم دائم با کسی که این کار را کرده بود دعوا میکرد که ما یک خادم داشتیم که او هم خودش را نمی توانست جمع و جور کند، چرا این کار را کردید و ... . بیست و یکی روز بعد از این ماجرا به مدینه رسیدند. دیدند او دم دروازه مدینه نشسته است. میگوید: شما کجا رفتید؟! تعجّب میکنند و میگویند: تو چطور اینجا آمدی؟ میگوید: مگر نگفتید پشت آن تپه است؟ من رفتم پشت آن تپه و اینجا آمدم دیگر! یکی از اینها هم به من محبّت کرده، هر شب به من غذا میدهد و من را داخل میبرد و آنجا میخوابم و صبح به صبح میآیم با ترس و لرز اینجا مینشینم که یک موقع حاجی نیاید، من را بزند. یعنی بیست روز جلوتر رفته بود، چون باور داشت. «انا فی ظن عبدی».
ما هم باور کنیم که میشود، میشود. وقتی باور نداریم و میگوییم: مگر ...، خدای متعال هم با همان اگر و مگر ما با ما برخورد میکند. این قاعده است.
خدایا! این معرفت حقیقی، توأم با محبّت حقیقی و شفاعت حقیقی به ما مرحمت بفرما.