کد خبر:۴۷۸۳۵۴
مادر شهیدان بذرافکن در گفت‌وگو با خبرگزاری دانشجو:

شهیدانی که در ۶ سالگی خواب شهادتشان را دیده بودند/ خود شهید بعد شهادت گفت «ما زنده هستیم»

مادر شهیدان بذرافکن می‌گفت: زمانی که فرزندان پنج و شش ساله بودند خواب دیدم که قندهایی را در قطعه یک شهدا، می‌کارند که دو قند از آن، من بود و زمانی که به شهادت رسیدند خوابی که دیدم تعبیر شد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجو از بیرجند، با دو تن از دوستان به دنبال کوچه‌ای بودیم که در آن کوچه، منزل شهیدی از شهدای دانشجو قرار داشت، می‌خواستیم به دیدار مادر و پدر این شهید برویم.

 

به منزل شان که رسیدیم قاب‌های عکس شهدا خودنمایی می‌کرد، مادر 80 ساله شهیدان بذرافکن از ما به گرمی استقبال کرد و دقایقی بعد با او همکلام شدیم.

 

بنازاده، مادر شهیدان بذرافکن می گفت: شش فرزند داشتم که دو دختر و چهار پسر بودند که دو پسرم، غلامعلی و محمد فرزندان پنجم و ششم ما، به شهادت رسیده‌اند.

 

وی افزود: فرزندان شهیدم در همین خانه متولد شدند و همین جا بودیم که خبر شهادتش را آوردند و هنوز هم همین جا ماندگاریم.

 

مادر شهیدان بذرافکن در حالی که با یادآوری فرزندانش، اشک در چشمانش حلقه زده بود؛ گفت: محمد، سال 1344 در بیرجند متولد شد، قبل از این‌که به دنیا بیاید به خدا، متوسل شدم نذر کردم، چنانچه زنده به دنیا آمد سه شب در حرم امام رضا(ع) دعا و نماز بخوانم.

 

بنازاده افزود: محمد به دنیا آمد؛ اما در ابتدا کبود کبود بود؛ اما بعد از یک روز خوب شد و هنگامی که در مشهد تحصیل می‌کرد به همراه وی به مشهد رفتم تا نذرم را ادا کنم.

 

وی با بیان این‌که فرزندان شهیدم، برایم افتخاری هستند؛ گفت: محمد نماز صبح اش قضا نمی‌شد پس از خواندن نماز به مدرسه می‌رفت در مدت تحصیل اش حتی یک بار به مدرسه‌اش نرفتم خداروشکر درس اش بسیار خوب بود.

 

وی تصریح کرد: زمانی که در کنارم بودند نمی‌دانستم که قرار است مدتی محدود را با آن‌ها بگذرانم؛ چراکه آن‌ها انتخاب شده بودند.

 

مادر شهیدان بذرافکن افزود: محمد نماز شب می‌خواند از وی می‌خواستم استراحت کند؛ اما می‌گفت برای استراحت وقت زیاد است و  به میزانی، آرام و باوقار بود که پیش از آن‌که حرف بزند عمل می‌کرد و قبل از این‌که کاری انجام دهد؛ راجع به آن کار فکر می‌کرد.

 

بنازاده با بیان این‌که محمد در تمام کارهای خانه به من و پدرش کمک می‌کرد، گفت: تمام اتاق‌ها را جارو می‌کرد با این‌که بقیه اعضای خانواده می‌گفتند چرا تو جارو می‌کنی می‌گفت «مادر گناه دارد».

 

وی تصریح کرد: زمانی که فرزندانم پنج و شش ساله بودند خواب دیدم که قندهایی را در قطعه یک شهدا، می‌کارند که دو قند از آن من بود و زمانی که به شهادت رسیدند خوابی که دیدم تعبیر شد.

 

مادر شهیدان بذرافکن افزود: علی و محمد هر دو در تظاهرات شرکت می‌کردند و لحظه‌ای دست از مبارزه برنداشتند و در همان ایام نتایج کنکور آمد و محمدم در دانشگاه رضوی مشهد قبول شد.

 

بنازاده تصریح کرد: قبل از قبولی در دانشگاه، محمد در سال 62، مسئولیت انجمن اسلامی دبیرستان شهید رجائی را برعهده داشت و در همان ایام، قبل از این‌که بردارش غلامعلی در عملیات خیبر مفقودالاثر شود در صحنه جنگ حضور یافت.

 

وی با بیان این‌که در ابتدای رفتنش به جبهه از من و پدرش اجازه گرفت، تصریح کرد: از وی پرسیدم «محمد تو می‌خواهی به جبهه بروی در حالی که دو برادر بزرگترت در جبهه هستند، لطفا مراعات مرا بکن؛ اما چادرم را بوسید گفت مادر عزیزم، برادرم غلامعلی راه خودش را رفته، من هم راه خودم را می‌روم، در حال حاضر امر واحبی است که به جبهه بروم چنانچه نروم دشمن وارد خانه ما می‌شود و شما هم باید پیرو حضرت زینب(س) باشید و صبر را پیشه کنید»

 

مادر شهیدان بذرافکن افزود: بارها برای محمد حلقه عقد می‌خواستیم ببریم که می‌گفت مادر شاید شهید شدم و چنانچه مرا داماد کنید بعد از شهید شدنم باید خانوده‌ام را هم نگهداری کنید؛ اما چنانچه برگشتم مرا داماد کنید.

 

بنازاده به لحظه خداحافظی محمد اشاره کرد و گفت: او بسیار فرزند متین و با اخلاقی بود؛ لحظه آخر دیدارمان، خداحافظی کوتاهی کرد و رفت؛ اما همان حین اشک‌هایم سرازیر شد دلم فهمیده بود که آخرین دیدار ما است، بعد از دو یا سه روز با ما تماس گرفت و خداحافظی کرد و گفت «دعا کنید اسیر و جانباز نشوم».

 

وی بیان داشت: محمد همیشه به من می‌گفت «مادر دلم می‌خواهد خبر شهادتم را که به شما می‌دهند شما نیز خدا را شکر کنید که پسرتان شهید شده و زینب‌وار و آرام باشید و راضی نیستم برای خبر شهادتم گریه کنید و خدا را شکر کنید که امانت خدا را به او دادید».

 

مادر شهیدان بذرافکن افزود: پیکر محمد 9 ماه مفقود بود و شبی پدرش خواب دید در منزل را می‌زنند در را باز می‌‌کند محمد را می‌بیند محمد می‌گوید «ما زنده هستیم» و پدرش از وی می‌پرسد «چنانچه زنده‌ای خبری به مادرت بده چرا که او نارحتی قلبی دارد فردای همان شب پیکر محمد را می‌آورند».

 

بنازاده با بیان این‌که محمد در 12 مهر 65، در منطقه حاج عمران، حین بالا رفتن از ارتفاعات در برف‌ها فرو رفته بود و بدنش یخ زده بود؛ گفت: حتی پس از یک سال که پیکرش را یافتند با استفاده از ضد یخ پیکرش را از میان یخ ها درآورند دیدند وصیتنامه اش را در جیبش گذاشته است.

 

خواهر شهید تصریح کرد: محمد نخستین بار در سال 1360 به جبهه اعزام شد در حالی‌که که برادر بزرگتر وی غلامعلی بذرافکن مدتی قبل در جبهه و عملیات خیبر مفقود شده بود و به مدت سه سال، از غلامعلی خبری نداشتیم.

 

مادر شهید در مورد شهید غلامعلی که اولین فرزند شهیدش بود برای ما گفت: غلامعلی در سال 1341 به دنیا آمد و در یگان مخابرات کار می‌کرد.

 

بنازاده در مورد اولین باری که غلامعلی به جبهه رفت؛ گفت: ابتدا اجازه نمی‌دادیم غلامعلی به جبهه برود؛ اما او به شوخی می‌گفت «مادر جان خمس به شما تعلق گرفته، حال چنانچه خمس را از صندوق بردارند بهتر است یا خود شما بدهید؟ و  شش فرزند دارید من خمسش می‌شوم باید بروم به جبهه و شهید شوم».

 

وی بیان داشت: او در 6 اسفند 1362 در منطقه شلمچه، حین عقب نشینی، پیکرش جاماند و 17 سال منتظرش بودیم بالأخره او را در یک گور دسته جمعی یافتند و به آرزوی خودش رسید.

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار