به گزارش گروه فرهنگي خبرگزاري دانشجو؛ بر اساس یک سنت قدیمی در میان نوحه خوان های دستگاه امام حسین(علیه السلام) هر روز از دهه اول ماه محرم به نام یکی از اصحاب نامگذاری شده و در آن روز برای او اقامه عزا می کنند. طبق این سنت شب و روز اول محرم را به اقامه عزا برای حضرت مسلم (علیه السلام) و روضه ورود کاروان به کربلا را میخوانند. به همین مناسبت روضه خوانی جمعی از شعرای جوان کشورمان در قالب اشعاری که برخی از مداحان کشور نیز آن ها را قرائت کرده اند را در ادامه می خوانیم.
دوباره ولوله در لشگر عدو انداخت
کسی که فکر زدن بین گفتگو انداخت
همان که دست پدر شیر خواره را می دید
چرا نگاه به باریکیِ گلو انداخت؟
نشست و... تیر میان کمان گرفت و کشید
نشست تیر و سرش را ز رو به رو انداخت
امید بود حرم آرزو به دل نشود
میان این همه امید و آرزو انداخت
تو را حسین چه ناباورانه می نگرد
که بود غنچۀ او را زِ رنگ و رو انداخت؟
تو تشنه بودی و بابا فقط برای خدا
به قوم سنگدل رو سیاه رو انداخت
تو تشنه بودی و این خشکی لبت همه را
به یاد علقمه و قصه ی عمو انداخت
حسین خون گلو را به آسمان پاشید
سپس عبای خودش را به روی او انداخت
یه پشت خیمه همین دفن کردنش بس بود
به نیش نیزه عدو را به جستجو انداخت
خدا به گریه کنان تو آبرو بخشید
و آب بود که خود را از آبرو انداخت
هادی ملکپور
****
در زیر آفتاب فقط گریه میکند
از کربلا رباب فقط گریه میکند
گفتند از حسین بگو، پاسخی نداد
یعنی که در جواب فقط گریه میکند
این چند ماهه کار شب و روز او یکی است
بیدار یا که خواب فقط گریه میکند
حالا نشسته پشت در خانه حسین
با سوز آب و تاب فقط گریه میکند
در طشت دیده است سر همسرش چه شد
از مجلس شراب فقط گریه میکند
یک دفعه آب خورد، کمی شیر جمع شد
دیگر نخورده آب فقط گریه میکند
از بسکه لطمه زد به خودش دستهاش را
بستند با طناب فقط گریه میکند
آرش براری
****
گریه ها حلقه شده پا به رکابش کردند
کِل کشان اهل حرم مرد ربابش کردند
بی زره آمده از بس که شجاعت دارد
کس حریفش نشد و زود جوابش کردند
تیر مرد افکن بر طفلک شش ماهه زدند
یعنی اندازه ی عباس حسابش کردند
زودرس بود بزرگ همه ی قوم شدن
چون خدا خواست بدین شیوه خضابش کردند
سر شب شیر نمی خورد، نمی خفت علی
این که خوابیده، گُمانم که عتابش کردند
شورِ چشمِ تر او داشت اثر می بخشید
کوفیان هلهله کردند و خرابش کردند
باخت چون سر، به تراش نوک نی منزل کرد
این نگین را ز درون برده رکابش کردند
بعد از این خاک سرِ هر چه ثواب است که قوم
هر چه کردند به شه بهر ثوابش کردند
نخریدند دلِ سوخته ی سلطان را
لیک اصغر جگری داشت که آبش کردند
مادر تشنه ی شش ماهه خود اقیانوس است
ربِّ آب است و در این جلوه سرابش کردند
محمد سهرابی
****
بال و پر میزنی اما چه کنم پر نکشی؟
ناخنت را به روی سینه ی مادر نکشی
قطره ای آب نمانده است بخواب عمر رباب
شدم از خشکی لبهات کباب عمر رباب
جگرت سوخت من از سوختنم افتادم
مثل بابات منم به "چه کُنم" افتادم
روزگار تو چرا اینهمه نامرد شده
ای بمیرم چه قَدَر صورت تو زرد شده
شده ای با پر قنداق کفن پوشِ پدر
من دگر تاب ندارم برو آغوشِ پدر
روی دستان پدر تاب بخور زود بیا
پسرم زود برو آب بخور زود بیا
مثل اکبر نشود پیش تو زانو بزند
نگذاری که برای عطشت رو بزند
نگذاری که بیفتد نفسش گیر کسی
نگذاری که به بابا برسد تیر کسی
هر چه شد زود مرا نیز خبر کن مادر
گلویت را جلوی تیر سپر کن مادر
کوفیان هلهله کردند سپس خندیدند
تو شدی بی سر و زود اهل حرم فهمیدند
پدرت کشته ی این خونِ جگر می گردد
دو قدم سمت حرم آمده بر میگردد
دست و پا کم بزن اصغر که پریشان نشود
پدر پیر تو آزرده و حیران نشود
ای جوانه زده ی رو به خزانم برگرد
جلوی خیمه نشستم نگرانم برگرد
بعد تو بی سر و سامان شده ام ای پسرم
مثل موی تو پریشان شده ام ای پسرم
باورم نیست که با اشک پدر پاک شدی
با همین دست عزیز دل من خاک شدی
تیر خوردی عوض شیر، چرا خندیدی؟
در دل خیمه نشد پشت حرم خوابیدی
ریسمان آمده وقتی که شدم خسته علی
دست من نه ، شده گهواره ی تو بسته علی
کوچکی سر تو اوج بد اقبالی بود
همه گفتند سر نیزه ی تو خالی بود
تو نباشی همه به گریه ی من میخندند
راه را بر روی ما خنده کنان می بندند
آب آزاد شده شیر فراهم دارم
شیرخوارِ به روی نیزه تو را کم دارم
حامد خاکی
****
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادعای خودت
از آسمانیِ گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای خودت
پدر قنوت گرفته تو را برای خدا
ولی هنوز تو مشغول ربّنای خودت
که شاید آخر سیر تکامل حَلقات
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت
یکی به جای عمویت که از تو تشنهتر است
یکی به جای رباب و یکی به جای خودت
بده تمام خودت را به نیزهها و بگیر
برای عمه کمی سایه در ازای خودت
و بعد، همسفر کاروان برو بالا
برو به قصد رسیدن، به انتهای خودت
و در نهایت معراج خویش میبینی
که تازه آخر عرش است، ابتدای خودت
سه روزِ بعد، در افلاک دفن خواهیشد
کنار قلب پدر، خاک کربلای خودت
در داغ تو کوه از کمر میشکند
محمل نشکست بلکه سر میشکند
تو از دل من چه انتظاری داری؟
وقتی که نماز در سفر میشکند
هادی جانفدا