کد خبر:۶۳۰۲۲۴
نامه همسر شهيد حججي به همسرش:

سلام بر سفیر امام حسین(ع)/ همسرم! پسرمان انگار فهمیده پدرش می‌آید

محسن جان؛ سفیر امام حسین(ع). خبر داری روز عرفه نزدیک است، نمی‌دانم امسال دعای عرفه را به یاد حاج احمد کاظمی بخوانم یا به یاد تو. چقدر زرنگ بودی و من تازه فهمیدم.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو؛ همسر شهید محسن حججی پس از اعلام بازگشت پیکر مطهر شهید به ایران، نامه‌ای به شهید نوشت.

متن این نامه در زیر آمده است:

بسم رب الشهداء و‌الصدیقین

سلام بر حسین و یارانش و سلام بر محسن عزیزم.


۴۲ روز پیش راهی سفرت کردم. سفری پر از خطر، اما پر از عشق. سفری که بازگشت از آن یا برگشتن بود یا ماندن. سفری که برگشتنش زندگی بود و ماندنش هم زندگی. اولی زندگی در دنیا و دومی زندگی هم در دنیا و هم در آخرت. هر چه بود عشق بود و عشق.

خودم هم ساکت را بستم و وسایلت را جمع کردم. از زیر قرآن ردت کردم. آخرین نگاهت هنوز پیش چشمانم هست.‌ای کاش بیشتر نگاهت کرده بودم، هم چشمانت را، هم قد و بالایت را، هم سرت را.

راستش را بخواهی فکر نمی‌کردم این قدر پر سر و صدا شود رفتنت. نه فقط رفتنت، حتی آمدنت.

عزیز دلم؛ دروغ چرا؟ خیلی دلم برایت تنگ شده است. می‌دانم که تو هم همین حس و حال را داشته‌ای. شب قبل از عملیات زنگ زدی و گفتی: «دلتنگتان شده‌ام».

آمدم بی‌تابی کنم. اما باز کربلا نگذاشت. آخرین دیدار رباب و همسرش.

آمدم بی قراری کنم... اما، به یاد روضه حضرت رباب افتادم. روضه رباب خداحافظی‌اش فرق می‌کند. وداع آخرش فرق می‌کند. خودت هم قبول داری، اصلاً رباب جنس غمش فرق می‌کند. رباب سر، هم سرش را بریده دید. بالای نیزه دید. به دنبالش هم رفت. نمی‌دانم من هم سر، هم سرم را می‌بینم یا نه؟! اما، می‌دانم به اسارت نمی‌روم.

همسر خوبم؛ اگر عشق به تو نبود آرامش من هم نبود. قبل از رفتنت به من گفتی: «صبور باش، بی‌تابی نکن، محکم باش، قوی باش، شیر زن باش». من هم گوش کردم. عشق به تو مرا به این اطاعت رساند.

محسن جان؛ سفیر امام حسین. خبر داری روز عرفه نزدیک است. نمی‌دانم امسال دعای عرفه را به یاد حاج احمد کاظمی بخوانم یا به یاد تو. چقدر زرنگ بودی و من تازه فهمیدم. عرفه، مسلم، حاج احمد، تو و شهادت. یک رازی پشت پرده هست که شما را به هم گره زده.

می‌گفتی: «یک شهید را انتخاب کنید، با هم رفیق باشید و تا آخر هم با هم بمانید».

گفتی: «زندگی‌ات را مدیون حاج احمد هستی».

گفتی: «من سر این سفره نشسته‌ام و رزق شهادتم را هم از این سفره بر می‌دارم».

تو حاج احمد را انتخاب کردی و حاج احمد هم تو را. مثل خودش هم رفتی؛ با عزت و سربلندی.

همسر عزیز و پدر مهربان، این روز‌ها حضورت را بیشتر از قبل احساس می‌کنم. به این باور رسیده‌ام که شهدا زنده‌اند. خودت که شاهد بودی. بعضی مواقع علی آقا، پسرمان گریه می‌کرد، خیلی بی‌تابی می‌کرد. خسته که می‌شدم با تو حرف می‌زدم و می‌گفتم: «محسنم، علی را چه کار کنم؟ خودت بیا». تو می‌آمدی، چون علی آرام آرام می‌شد.

می‌دانم که همیشه هم قرار است پیشمان باشی. اصلاً خودمانی‌تر بگویم، زندگی جدیدی را شروع کرده‌ایم. مثل همه زندگی‌ها سختی‌هایی دارد، مشکلاتی دارد. اما، مهم این است که من فقط تو را دارم. این زندگی هم تفاوت‌هایی دارد، چون زندگی‌مان با بقیه فرق می‌کند، مثل همان روزها. پیوند این زندگی آسمانی است.

اما می‌دانم که باز برایم قرآن می‌خوانی، آن هم با ترجمه. کتاب خواندن‌هایمان ادامه دارد. گلستان شهدا هم که می‌رویم. مداحی هم برایم می‌کنی.

یادت هست چقدر این شعر را دوست داشتی. منم باید برم... آره، برم سرم بره.... آن قدر گفتی و خواندی و گریه کردی و به سینه زدی که آخر هم رفتی. هم خودت و هم سرت.

راستی برایت نگفته‌ام، علی دیگر مثل قبل نیست. آرام‌تر شده. انگار فهمیده که بابایش قرار است بیاید و هر روز باید سنگ مزار پدرش را ببوسد تا خود صورتت را. همین هم برایش کافی است.

شب‌ها برایش قصه می‌گویم. یکی بود، یکی نبود. پدری بود به نام محسن و. با خودم قرار گذاشته‌ام هر شب یک داستان از تو برایش بگویم. موضوع‌های زیادی دارم. مثل، داستان روزهای گذشت و فداکاری‌ات در اردوهای جهادی. داستان عروس و دامادهایی که زندگی‌شان با عکس تو شروع شد. داستان فرزندی به نام امیرحسین که مادرش نامش را تغییر داد و شد محسن. داستان مشکلاتی که به واسطه متوسل شدن به تو حل شد. داستان مرد بودنت، نه ببخشید شیر مرد بودنت.

قصه‌ها را برایش می‌گویم تا بزرگ شود، مرد شود، جهادگر شود، ولایتی شود، پاسدار شود، شهید شود و مثل تو شود.

محسن دوست داشتنی‌ام؛ چه انقلابی به پا کرده‌ای؟! ببین. دنیا را زیر و رو کرده‌ای. دل‌ها را تکان داده‌ای. نه فقط در دنیای مجازی بیا و ببین برایت چکار کردند. برای آمدنت هم سنگ تمام می‌گذارند. رهبرمان هم گفتند: «محسن حججی، حجت بر همگان شد».

همسر مهربانم؛ بگذار از سکوت این شب‌ها هم برایت بگویم. با خودم فکر می‌کردم که اصلاً مگر محسن من چند سال داشته؟ محسن جان، مرد من؛ جوان دهه هفتادی امروز علم اسلام افتاده است به دست تو، به نام تو. چگونه زندگی کرده‌ای، که خدا عاشقت شد. خدا که عاشقت شد تو را انتخاب کرد. وقتی خدا تو را خرید، اهل بیت هم به بازار آمدند. دوستت داشتند که تو هم عاشق آن‌ها شده‌ای. عاشق که نه، اصلاً تو مثل خودشان شده‌ای. دل نوشته‌هایت را خوانده‌ام. دوست دارم مثل حضرت علی‌اکبر در جوانی فدای اسلام بشوم... که شدی. می‌خواهم گوشه‌ای از مصائب حضرت زهرا (س) را بفهمم؛ که فهمیدی.

درد بازو و پهلو را احساس کنم؛ که حس کردی. شهادت بی درد هم نمی‌خواهم. دوست دارم مثل ارباب بی کفن بی سر بشوم.... بی کفن شدی، بی سر هم شدی.

سر دادی و سردار شدی.

مردانگی را در چشمانت دیدم وقتی که در دست آن ملعون وحشی اسیر بودی و پهلویت زخمی بود. ولی، تو ایستاده بودی. اصلاً مگر می‌شود؟! اما نه، تعجب هم ندارد. از مادرت حضرت زهرا (س) به ارث برده‌ای. مظلومیت را هم از پدرت امیرالمومنین (ع).

با شنیدن نام تو، عاشورا برای من تکرار می‌شود. تکرار که نه، تجسم هم می‌شود. غریب گیر آوردنت.

خنجر... پهلو... زخم... اسارت... تشنگی... رجز خوانی... خیمه... آتش... دود... سر جدا... بدن بی سر.... روضه‌ام تکه تکه شده. هر کلمه‌ای خودش زیارت ناحیه مقدسه است. یک نفر بگوید مگر امروز، روز عاشوراست.

اما همسرم، نگران نباش. ما را به مجلس و بزم شراب یزید نبردند. در حرم امام رضا (ع) برایت مجلس آبرومندانه‌ای گرفتند. همه این اتفاقات هم از همان‌جا شروع شد. حرم امام رضا (ع)؛ شب قدر. تقدیرات تو آنجا رقم خورد و چقدر هم زیبا.

هنوز ادامه‌اش مانده. با آمدنت داری دلبری می‌کنی برای امام‌زمانت.

محسن جان؛ مرد من، در این مدت که نبودی، ولی بودی اتفاقات زیادی افتاد. چقدر برایت حرف دارم. ناگفته‌هایی به اندازه تمام سال‌های با هم بودنمان.

تو هم بیا و برایم بگو. از لحظه لحظه شیرینی‌های این سفر.
ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
نظرات شما
منتظر
-
۰۸ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۳:۰۰
دیدن این رویشها در انقثلاب اسلامی زنده بودن و تداوم این انقلاب رو تضمین میکنم.
2
0
سید
United States of America
۰۸ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۴:۰۸
«رباب بودن و زینبانه تشریح حادثه کردن»:
این تنها جمله ای است که بعد از خواندن این متن در ذهن تداعی می شود
2
0
تقی
Iran (Islamic Republic of)
۰۸ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۵:۱۹
شادی روح ملکوتی شهید دشت نینوا محسن حججی صلوات.
3
0
روح اله
Iran (Islamic Republic of)
۰۸ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۶:۰۲
بسیار زیبا، احساسی و پر محتوا بود، به حال خودم و بدی های درونی ام گریستم و به حال محسن حججی عزیز و همسر قهرمانش غبطه خوردم.
2
0
محسن
Iran, Islamic Republic of
۰۸ شهريور ۱۳۹۶ - ۲۱:۰۳
درود خداوند بر روح پاکش و آفرین بر این بصیرت و شجاعت همسر بزرگوارش
0
0
رضا
Iran (Islamic Republic of)
۰۹ شهريور ۱۳۹۶ - ۰۸:۲۸
ماشاالله
شهدا شرمنده ایم
0
0
محمد
Iran (Islamic Republic of)
۰۹ شهريور ۱۳۹۶ - ۰۹:۳۵
چندین مرتبه تا پایان متن اشک نمیگذاشت ادامه دهم
محسن جان تو دعا کن همسر من هم مانند شیرزن شما ، اسلام شناس شود و شهید پرور
مادری که فرزندش را بزرگ میکند به امید اینکه مثل پدر شهید شود ، الله اکبر از این ژرفای اعتقاد و بینش
خدایا ممنونم که چنین مادرانی در بین دختران امروزی هستند
شادر روح شهید بی سر وطن صلوات صلوات صلوات
0
0
محمد
Iran (Islamic Republic of)
۰۹ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۷
از دامن زن مرد به معراج رسد...
درود بر همسر آقا محسن و مادرش

هروقت دلم از این زمونه میگیره یه شهیدی میاد و حال و هوام رو عوض میکنه
شهدای غواص شهدای گمنام شهدای مدافع حرم و این آخری هم که دیگه مجنون مون کرد
منم باید برم...

جوری زندگی کنیم که شرمنده شهدا نباشیم
0
0
جواد
Iran (Islamic Republic of)
۰۹ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۰:۲۷
یاالله
یا الرحمن
یاالرحیم
تعجیل درظهورآقایمان،مولایمان،آن ماءمعین
آمین یارب العالمین
0
0
بجستان
Iran (Islamic Republic of)
۰۹ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۱:۵۰
خنجر... پهلو... زخم... اسارت... تشنگی... رجز خوانی... خیمه... آتش... دود... سر جدا... بدن بی سر.... روضه‌ام تکه تکه شده. هر کلمه‌ای خودش زیارت ناحیه مقدسه است. یک نفر بگوید مگر امروز، روز عاشوراست. به حال خودم گربستم...
0
0
رحمانی
Iran (Islamic Republic of)
۰۹ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۳:۰۲
چقدر زیبا و احساسی
روز عرفه و عید قربانه خدا این قربانی را برای اسلام عزیز قبول بفرما و در ظهر آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تعجیل بفرما و رهبر عزیزمان را تا ظهور حجتت طور عمر باعزت همراه با صحت و سلامتی و توفیقات روزافزون عنایت فرما
0
0
پربازدیدترین آخرین اخبار