گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو-محمدصالح سلطانی؛ گلدان زینتی سرنگون شده و خاکش، گله به گله ریخته کف سالن، روی فرشهای قرمز. از این فاصله نمیبینیم رئیسجمهور چطور از سالن خارج شده و الان کجا رفته. تنها چیزی که در تیررس چشمهای ماست، دویست سیصد دانشجوست که پشت در خروجی ریختهاند روی سروکله هم و کوچکترین حرف و حرکت تحریکآمیزی میتواند منفجرشان کند. چهرههای پر از «علامتسوال» غیرشریفیها را میبینم و تنها کاری که از دستم بر میآید، این است که بابت این اوضاع عذرخواهی کنم و در ادامه بیفزایم که «باور کنید رفتار واقعی شریفیها این نیست.» هنوز جمله افزودهشدهام تمام نشده، یکی از آن طرف سالن هوار میزند:«پیام ما روشنه....» که از این طرف به سکوت دعوت میشود. خدا خدا میکنیم زودتر جمعیت خالی شود و در سرمای زیر صفر آن بیرون حل شود و آبروریزی امروز ابعاد تازهای به خودش نگیرد. تنها کسی که انگار قضیه را خیلی جدی نگرفته، «حاجی»است.
***
با کفش نیمپاشنه روی برفهای در آستانهی یخزدگی قدم بر میدارم و برگشت ِ نفسهایم را میبینم که در هوای سرد ساعت 6 صبح 16 آذر 94 دود میشود و میرود بالا. امروز مراسم ویژهای داریم و من هم باید تیپ ویژهای میزدم. برای همین، عقل و منطق را کنار گذاشتم و جای پوتین، نیمپاشنهی قهوهایِ مناسب مجالس عروسی را پا کردهام. امری که باعث شده سرعت راه رفتنم روی یخبندان کوچه به نصف کاهش پیدا کند. واقعیت این است که اگر قید حضور در مراسم بزرگداشت 16 آذر با حضور رئیسجمهور را میزدم، نه نیازی به تیپ زدن بودن و نه 6 صبح از خانه بیرون آمدن. اما این قید، زدنی نبود و وقتی فهمیدم سهمیه تشکل را قرعهکشی کردهاند و به من چیزی نرسیده، راه ورود به مراسم از پنجره را امتحان کردم و برای پذیرش یکی از سهمیههای «انتظامات» مراسم داوطلب شدم. حالا من و چهار نفر از رفقا، نمایندگان بسیج بودیم در میان انتظامات مراسم امروز. «حاجی» گفته بود باید هفت و نیم صبح دوشنبه دانشگاه باشید و از دو ساعت مانده به شروع مراسم بروید داخل سالن و اوضاع را مدیریت کنید. آهنگ «ماموریت غیرممکن» توی سرم تکرار میشود و سرمای سوزآور و برفآلود، صورتم را سرد و سرخ میکند.
سیاست حراست و دختر-پسرهای انجمنی!
حدوداً بیست نفریم. از «بسیج» و «انجمن» هرکدام شش،هفت نفر و از «مستقل» و «جامعه» دو،سه نفر. سیاست حاجی و دوستانش در حراست دانشگاه برای حفظ نظم مراسم امروز، استفاده از ظرفیت خود گروهها و تشکلهاست. لابد با این محاسبه که اگر خود بچهها به دوستانشان تذکر بدهند، کسی شلوغبازی نمیکند و مراسم در کمال آرامش برگزار میشود! «جباری» را هیچوقت اینقدر شیک و تمیز ندیده بودم. تنها سالن ورزشی و شکیل دانشگاه است که ظرفیت برگزاری مراسمهای بزرگ را دارد و در طول سال بیش از آنکه برای تربیتبدنی استفاده شود، به کار ِ پُز و مراسم مسئولین دانشگاه میآید. همه چیز برای آغاز مراسم باشکوه گرامیداشت روز دانشجو در دانشگاه صنعتی شریف با حضور رئیسجمهور دکتر حسن روحانی آماده است. کارت دعوتها بین دانشجویان نخبه هر دانشکده توزیع شده و یک تعدادی سهمیه هم دادهاند به تشکلهای دانشجویی. تمام کلاسهای دانشگاه قرار است طبق برنامه برگزار شود و حضور پرزیدنت هم خللی در روند آموزشی شریف ایجاد نکند. من اما قید همه کلاسهای صبح را زدهام و اینجا، وسط ردیف M و N سالن با کارت «انتظامات» ایستادهام، و منتظر که درها را باز کنند تا دانشجویان بیایند و بنشینند به تماشا. دختر-پسرهایی که از طرف انجمن آمدهاند برای انتظامات بودن، آن طرف سالن هستند و مشغول بگوبخندهای صمیمانه همیشگیشان!
وقتی سد میشکند
یک ساعتی هست که درها را باز کردهاند اما نصف سالن هم پر نشده. استاد کریمخانی پشت تریبون است و دارد «آمدم ای شاه پناهم بده» میخواند. میگویند برف سنگین امروز کار خودش را کرده و خیلی از مهمانان مراسم، خاصه آنهایی که قرار بود از دیگر دانشگاهها بیایند، نمیتوانند به مراسم برسند. وسط خواندنِ کریمخانی است که میبینیم سد شکسته. حفاظت ریاستجمهوری اجازه داده تا برای خالی نماندن سالن، همه دانشجویان شریفی اجازه داشته باشند با ارائه کارت دانشجویی وارد سالن شوند. بچههای بسیج و انجمن به تکاپو افتادهاند و دانهدانه بچههایشان را خبر میکنند. چند دقیقهای مانده به شروع مراسم، سالن تقریبا قوام گرفته. جلوی نردهها مال از ما بهتران، ردیفهای میانی مال همان نخبههای دانشکدهای، و انتهای سالن هم در اختیار تشکلهاست. راست بسیج و چپ هم انجمن. بچههای بسیج کاغذ، ماژیک بنفش و چسب آوردهاند و تا مجری مراسم خوشآمدش را بگوید، برای خودشان کلی شعار و پلاکارد نوشتهاند. چند نفری هم با چسب، کاغذ بنفش چسباندهاند به دهانشان که یعنی روحانی دهانمان را بسته. انجمنیها مبهوت این حرکت بسیجیها شدهاند.
انفجار به سبک خشایار
اولین بار است که جناب پرزیدنت حاضر شده رودرروی دانشجویان منتقد بنشیند و صدایشان را بشنود. اولین سخنران، احسان ِ خودمان است. مسئول بسیج شریف و نماینده بسیج دانشجویی. آرام و بدون مجادله چند نقد ریز و درشت حواله روحانی میکند. بچههای بسیج هم هیچ کدام از جملههایش را بی «احسنت» نمیگذارند. خون خونم را میخورد که کنار بچهها نیستم و باید با استیلِ انتظامات، فقط نظارهگر مراسم باشم و نه بازیگر. اواخر صحبتهای احسان است که یکی دوتا از انجمنیها میخواهند فحش و متلک حواله کنند. نمیگیرد. هنوز توی شوک پلاکاردها و نوشتههای بچههای بسیج هستند و قوام نگرفتهاند انگار.
سخنران بعدی، نماینده انجمنهای علمی است. تنها حرفی که نمیزند، حرف علمی است! متلکهایش را به سر تاپای نظام میاندازد. انجمنیها از بازی نماینده انجمنهای علمی جان میگیرند و حالا صدایشان در سالن شنیده میشود. این هم از پلتیکهای وزارت علوم است که تریبونهای بیطرف را به آدمهای نشانهدار میسپرد. نام «آرمان ذاکری» را کمی بعد در میان نشاندارهای ضد انقلابی ِ دانشگاهها میبینم و به عنوان آغازگر جنجال 16آذر 94 به خاطر میسپارم.
سخنران به سخنران، حرارت سالن بالاتر میرود. نماینده نشریات و نماینده گروههای فرهنگی هم دست کمی از انجمنیها ندارند. این وسط فقط نقدهای دقیق و نقطهزن ِ «علی عبدی»ِ مستقل و حرفهای جاندار ِ «جواد جلالفرد» خدابیامرز است که حال بچههای مذهبی را خوب میکند. خشونتها در حد کلامی است و هنوز عملی نشده. این به آن تکه میاندازد و آن علیه این شعار میدهد. روحانی هم آن جلو نشسته و البته صدای بلبشوها را وسط خندههایش خوب میشنود.
بمب را اما «خشایار» منفجر میکند. از انجمن اسلامی شریف، متولد امریکا و البته حالا نماینده انجمناسلامیهای اصلاح طلب. تقریباً تمام آنچیزی که از یک اصلاحطلبِ فتنهدوست انتظار میرود را پشت تریبون میگوید. صدای «هووو» از طرف بسیجیها بلند است و صدای شعارهای حمایت از سران فتنه از سوی انجمنیها. وسط این بلبشو، یکی از آنوریها، تصویر خاتمی را سر دست میگیرد. از طرف بسیجیها اعتراض بلند میشود که شما،یعنی ما انتظاماتیها، باید بروید و جمعش کنید! با یکی دوتا از بچههای انتظامات در حال فکر کردن به راهکار هستیم که «محسن» میپرد، عکس را میگیرد، پاره میکند و خونسرد بر میگردد سمت ما. دلم میخواهد فریاد بزنم و حمایتش کنم، ولی «انتظامات» هستم و نمیشود. تف به این بیطرفی!
ماجراهای «آقا زرده»
هفت، هشت دانشجو رفتهاند پشت تریبون، حرفهایشان را زدهاند و حالا نوبت روحانی است که بالا برود. خونسرد و مصمم پشت تریبون میایستد و «بسم الله» نگفته، انبوه کف و سوت است که برایش حواله میشود. هر کلمه، یک کف و سوت. بچههای بسیج هم اگر ببینند حرف خوبی میزند، تشویقش میکنند. حرفهای روحانی چندان بوی فتنه و تفرقه نمیدهد. بیشتر تعریف از خود و برجامش است. اواخر حرفهای روحانی، یک نفر میرود روی صندلی میایستد و شروع میکند به خطاب کردن رئیسجمهور. کاپشن سبزی به تن دارد و بعداً میفهمیم از انجمن اسلامی دانشگاه تهران است. اسم سران فتنه را میآورد و از روحانی تقاضای پیگیری وضعیتشان را میکند. رئیسجمهور اعتنایی ندارد و در حال جمعبندی حرفهایش است که از این طرف، یکی دیگر بلند میشود. سبیلش تا مرز بناگوش رسیده و پولیور زرد پوشیده. این یکی از دانشجویان مواد شریف با گرایشهای شبهمارکسیستی است و تا مدتها به «آقا زرده» معروف میماند. چند جملهای هوار میزند و بعد میرود سمت یکی از بسیجیها. حالا زد و خورد هم به افتخارات برنامه امروز اضافه شده.
«آقا زرده» و دوستانش با بچههای بسیج گلاویز میشوند و عکاسان خبری همه جمع میشوند اینجا ته سالن. حال و انگیزه ورود به دعوا را ندارم و ترجیح میدهم فاصله بگیرم که با هجوم یکی دوتا از آنوریها به اینور، گلدان زینتی چپ میشود و خاکش میریزد روی فرشهای قرمز. روحانی همچنان دارد حرف میزند و تا «والسلام» را میگوید، چراغهای سالن برای لحظاتی خاموش میشوند. نور که برگردد، روحانی و وزرایش در سالن نیستند و حتی شاید در دانشگاه هم نباشند. ما میمانیم و دویست سیصد دانشجو که پشت در خروجی ریختهاند روی سروکله هم و کوچکترین حرف و حرکت تحریکآمیزی میتواند منفجرشان کند.
تنها کسی که این وسط خونسرد است «حاجی» است. با چشمانی آرام و نگاهی خونسرد، خیره به معرکه است و یکی دوتا از نیروهایش را برای فیلمبرداری از ماجرا فرستاده توی دل جمعیت. توی این همه سال، هزار هزار دانشجو آمدهاند به این دانشگاه، دعوا کردهاند، زدهاند به سروکله هم، گلدانهای زینتی را انداختهاند و رفتهاند پی زندگیشان. حاجی این را خوب میداند و برای همین، قصه را خیلی جدی نگرفته.
یک «روز دانشجو»ی اعتدالی
صلات ظهر است که دیگر هیچکس در «جباری» نیست و مراسم با تمام حواشیاش تمام شده. شبیه انبار باروتی هستم که هنوز پر است. سه چهار ساعتِ تمام با ژست بیطرفی ایستادهبودم وسط معرکه و نه اجازه شعار دادن داشتم و نه حتی اجازه یک «احسنت» بلند گفتن به بروبچههای خودمان. مهمترین 16 آذر دوران دانشجویی من، با بیطرفی و «اعتدال» گذشت.