نخبگان قدرت جهانی دو کارکرد متحد کننده کلیدی را به اجرا میگذاراند: توجیهات ایدئولوژیک لازم را برای منافع مشترک خود فراهم میکنند و معیارهای اقداماتی را که سازمانهای دولتی و ملت ـ. دولتهای کاپیتالیستی باید انجام دهند تعریف میکنند.
به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری دانشجو، پرفسور پیترفیلیپ در جدیدترین کتاب خود، روایت سی رایت میلز را در کتاب کلاسیک سال ۱۹۵۶ خود «نخبگان قدرت» بسط داده و ضمن بررسی نخبگان قدرت ملت ـ. دولت، از انتقال این قدرت به یک گروه نخبه صاحب قدرت فراملیتی که عمده تمرکز آنها بر کنترل سرمایههای جهانی است سخن میگوید. به این ترتیب فیلیپ که استاد جامعه شناسی سیاسی در دانشگاه ایالتی سوناما در آمریکاست، در تازهترین مطالعه منتشر شده اش «غول ها: نخبگان قدرت جهانی» از ۱۷ موسسه برتر مدیریت سرمایه جهانی نظیر بلک راک و جی. پی مورگان چیس نام میبرد که هر یک به عنوان «غول های» کاپیتالیسم جهانی، بیشتر از یک تریلیون دلار سرمایه سرمایه گذاری شده تحت مدیریت خود را در اختیاردارند. این ۱۷ موسسه در مجموع بیش از ۴۱ تریلیون دلار را در شبکهای از سرمایههای مرتبط با هم که در سطح جهان درگردش است، مدیریت میکنند. این ۴۱ تریلیون دلار معرف ثروتی است که هزاران میلیونر، میلیاردر و شرکت برای کسب سود در این شبکه سرمایه گذاری کرده اند. این ۱۷ غول در تقریبا تمام کشورهای جهان فعالیت دارند و «نهادهای محوری سرمایه مالی هستند که قدرت سیستم اقتصاد جهانی را تامین میکند.» آنها درهر چیزی که سود قابل توجهی به همراه دارد سرمایه گذاری میکنند، از اراضی کشاورزی که سرمایه گذاران نخبگان قدرت جهانی با بیرون راندن کشاورزان بومی از زمین هایشان از چنگ آنها درآورده اند تا داراییهای عمومی (نظیر تاسیسات تامین انرژی و آب) تا جنگ. علاوه بر این، فیلیپ مهمترین شبکههای نخبگان قدرت جهانی و افراد مرتبط با آن را نیز مورد شناسایی قرار میدهد. او از ۳۹ فرد (که شمار اندکی از آنان زن و تعداد انگشت شماری از آنها نیز از کشورهایی جز آمریکا و کشورهای ثروتمندتر اروپای غربی هستند) نام میبرد که در هسته شبکههای غیردولتی برنامه ریزی و سیاستگذاریهایی قرار دارند که تمرکز مداوم سرمایه جهانی را مدیریت، تسهیل و از آن دفاع میکنند. به گفته فیلیپ نخبگان قدرت جهانی دو کارکرد متحد کننده کلیدی را به اجرا میگذاراند: توجیهات ایدئولوژیک لازم را برای منافع مشترک خود فراهم میکنند (که از طریق رسانههای شرکتی شان منتشر میشود) و معیارهای اقداماتی را که سازمانهای دولتی و ملت ـ. دولتهای کاپیتالیستی باید انجام دهند تعریف میکنند. دقیقتر آنکه فیلیپ ۱۱۹ مدیر این ۱۷ غول مالی جهانی را شناسایی میکند و بیوگرافی و اطلاعات عمومی مختصری را درباره ثروت خالص شخصی شان ارائه میدهد. این افراد از طریق شبکههای متعدد همکاری از جمله فروم اقتصادی جهانی، کنفرانس پولی بین المللی، موسسات وابسته به دانشگاه ها، شوراهای سیاستگذاری متعدد، باشگاههای اجتماعی و کارآفرینیهای فرهنگی با یکدیگر ارتباط متقابل نزدیکی دارند. آن طور که فیلیپ توضیح میدهد: «قطعا این نتیجه گیری دور از واقعیت نیست که همه آنها یکدیگر را شخصا میشناسند یا در چهارچوب مشترک پستهای قدرتی که در اختیار دارند، با یکدیگر آشنایند.» غولهایی که فیلیپ از آنها نام میبرد، روی یکدیگر سرمایه گذاری میکنند، اما در صدها موسسه مدیریت سرمایه گذاری دیگر نیز که بسیاری از آنها با این غولها روابط نزدیکی دارند نیز دست به سرمایه گذاری میزنند. این روند به دهها تریلیون دلار منجر میشود که در یک شبکه پهناور واحد از سرمایه جهانی که شمار بسیار اندکی از افراد آن را در کنترل خود دارند، هماهنگیهای لازم در مورد آن صورت میگیرد. «هدف فوری آنها یافتن فرصتهای امن کافی برای برخورداری از یک بازده سرمایه است که اجازه رشدی مداوم را بدهد.» به این دلیل که مدیران این ۱۷ موسسه مدیریت سرمایه نماینده هسته مرکزی سرمایه بین المللی هستند، «در صورت بازنشسته شدن یا مرگ این افراد، دیگر افراد مشابه جای آنها را خواهند گرفت و ساختار کلی یک شبکه کنترل سرمایه جهانی به قوت خود باقی میماند. هدف مشترک این ۱۹۹ فرد، به حداکثر رساندن بازده سرمایه گذاریهای خودشان و موکلانشان و یافتن راهی برای دستیابی به بازده بیشتر از هر طریق لازم، قانونی یا غیرقانونی است... ترتیبات نهادی و ساختاری در درون سیستمهای مدیریت پولی سرمایه جهانی، بی امان در پی یافتن راههایی برای دست یافتن به حداکثر بازده از سرمایه گذاریها هستند و... شرایط لازم برای دستکاری - قانونی یا غیرقانونی – همواره فراهم است.» فیلیپ نیز همچون محققان پیش از خود اهمیت این نهادهای فراملیتی را چنین عنوان میکند که در خدمت یک کارکرد منسجم هستند. بانک جهانی، صندوق بین المللی پول، گروه ۲۰، گروه ۷، سازمان تجارت جهانی، فوروم اقتصادی جهانی، کمیسیون سه جانبه، گروه بیلدربرگ، بانک تسویه حسابهای بین المللی، گروه ۳۰، شورای روابط خارجی و کنفرانس پولی بین المللی به عنوان مکانیسمهای نهادی برای اجماع سازی در درون طبقه سرمایه داری فراملیتی و قدرت فرموله کردن و اجرای سیاستها عمل میکنند. «این نهادهای بین المللی از طریق حمایت از سیاستها و مقرراتی که هدف آنها حفاظت از جریان آزاد و بدون مانع سرمایه در سطح جهانی است، درخدمت منافع غولهای مالی جهانی قرار دارند.». اما دردرون این شبکه از نهادهای فراملیتی، فیلیپ دو سازمان بسیار مهم سیاستگذاری و برنامه ریزی نخبگان جهانی را شناسایی میکند: گروه ۳۰ (که ۳۲ عضو دارد) و کمیته اجرایی بسط یافته کمیسیون سه جانبه (که ۵۵ عضو دارد). این شرکتهای غیرانتفاعی که هر یک کارکنان تحقیقی و پشتیبانی خود را دارند، سیاستگذاریهای نخبگان را فرموله میکنند و دستورالعملهایی را برای به کار گیری آنها از سوی نهادهای دولتی فراملیتی نظیر گروه ۷، گروه ۲۰، صندوق بین المللی پول، سازمان تجارت جانی و بانک جهانی صادر میکنند. سیاستهای نخبگان نیز به دنبال دستورالعمل عامل مربوطه از جمله دولت ها، در این بستر به اجرا گذاشته میشود. سپس این عاملان کاری را که به آنها دستور داده شده انجام میدهند. در نتیجه این ۸۵ عضو (چون هر دو همپوشانی دارند) گروه ۳۰ و کمیسیون سه جانبه، یک گروه مرکزی تسهیل کنندگان سرمایه داری جهانی را تشکیل میدهند و تضمین میکنند که سرمایه جهانی ایمن، مطمئن و رو به رشد باقی میماند؛ بنابراین اگرچه بسیاری از نهادهای بین المللی بزرگ تحت کنترل نمایندگان ملت ـ. دولتها و بانکداران مرکزی قرار دارند (با قدرت بی تناسبی که از سوی پشتیبانان مالی مسلط نظیر ایالات متحده و کشورهای اتحادیه اروپا اعمال میشود) فیلیپ بیشتر نگران گروههای سیاستگذاری فراملیتی است که غیردولتی هستند، چون این سازمانها «به متحد شدن نخبگان قدرت جهانی به عنوان یک طبقه کمک میکند و افراد دخیل در این سازمان ها، کاپیتالیسم جهانی را تسهیل میکنند.» فیلیپ با تهیه این فهرست از ۱۹۹ مدیر بزرگترین موسسات مدیریت پولی در جهان، میگوید این کار گام مهمی به سمت درک نحوه کارکردن سرمایه داری امروزین در سطح جهانی است. این نخبگان قدرت جهانی تصمیماتی را در ارتباط با سرمایه گذاری تریلیونها دلار اتخاذ میکنند. ثروت متمرکزی که آنها در آن سهیم هستند، با فرض در رقابت بودن، آنها را ملزم به همکاری در راستای مصلحت بزرگتر خودشان از طریق شناسایی فرصتهای سرمایه گذاری و توافقات ریسک مشترک، و کار کردن جمعی برای ترتیبات سیاسی میکند که مزایایی را برای سیستم سود ساخته آنها در کلیت خود به همراه دارد. اولویت ابتدایی آنها تضمین یک میانگین بازده سرمایه گذاری به نسبت ۳۰ تا ۱۰ یا حتی بیشتر است. ماهیت هر سرمایه گذاری از آنچه که حاصل میکند اهمیت کمتری دارد: بازده مداومی که رشد را در بازارهای کلی پشتیبانی کند. از این رو سرمایه گذاری در تولیدات دخانی، تسلیحات جنگی، مواد شیمیایی سمی، آلودگی و دیگر کالاها و خدمات از نظر اجتماعی مخرب، صرفا بر اساس سودآوری آنهاست که قضاوت میشوند. آنها نسبت به هزینههای اجتماعی و زیست محیطی سرمایه گذاری هایشان هیچ دغدغهای از خود نشان نمیدهند. به عبارت دیگر باعث مرگ و ویرانی شدن از نظر آنها اشکالی ندارد، چون سودآور است. اما هدف نخبگان جهانی چیست؟ فیلیپ در چند جمله این هدف را چنین توضیح میدهد: «نخبگان عمدتا در پشتیبانی از امپراتوری نظامی آمریکا / ناتو با هم متحد شده اند که به دنبال جنگی دائمی علیه گروههای مقاومت – که نوعا با برچسب «تروریست» از آنها یاد میشود- در گوشه و کنار جهان هستند. هدف واقعی «جنگ با ترور»، دفاع از جهانی سازی فراملیتی، به جریان انداختن سرمایه مالی در اطراف جهان، سیطره دلار و دسترسی به نفت است؛ این کار هیچ ربطی به سرکوب تروریسمی ندارد که خود این سیستم به وجود آورنده آن است، مرتکب آن میشود و هزینههای آن را به منظور لاپوشانی دستور کار واقعی آنها تامین میکند. به همین دلیل است که ایالات متحده تاریخچهای طولانی از مداخلات از سوی سیا و ارتش در گوشه و کنار جهان و ظاهرا در دفاع از «منافع ملی» خود دارد. ثروت و قدرت نکته جالب توجهی که از مطالعه تجزیه و تحلیل تفکربرانگیر فیلیپ به ذهن متبادر میشود، این است که او تمایز واضحی بین این افراد و خانوادههایی که دارای ثروت هستند و افرادی که ثروت (گاه بسیار) کمتری دارند (که با این حال باز هم قابل توجه است) میگذارد، اما این عده ازطریق جایگاهها و ارتباطاتی که دارند، قدرت قابل ملاحظهای کسب کرده اند. آنطور که فیلیپ در توضیح این تمایز میگوید «جامعه شناسی نخبگان از افراد نخبه خاص و خانواده هایشان اهمیت بیشتری دارد.» فقط ۱۹۹ نفر تصمیم میگیرند که این بالغ بر ۴۰ تریلیون دلار چگونه سرمایه گذاری شود؛ و این همان نکته محوری است. اجازه دهید توضیح بیشتری دهم: چند خانواده واقعا ثروتمند در جهان وجود دارند که به طور خاص میتوان به خانوادههای روچیلد (فرانسه و بریتانیا)، راکفلر (آمریکا)، گلدن ساکس (آمریکا)، واربرگز (آلمان)، لهمان (آمریکا)، لازاردز (فرانسه)، کان لوبس (آمریکا) موزس سیفز اسرائیلی (ایتالیا)، آل سعود (عربستان سعودی)، والتون (آمریکا)، کوچ (آمریکا)، مارس (آمریکا)، کارجیل مک میللان (آمریکا)، و کاکس (آمریکا). اشاره کرد. با این حال تمام این خانوادهها علنا در پی کسب قدرت برای شکل دادن به جهانی که آرزویش را دارند نیستند. به همین ترتیب افراد به شدت ثروتمند جهان مثل جف بزوس (آمریکا)، بیل گیتس (آمریکا)، وارن بافت (آمریکا)، برنارد آرنالت (فرانسه) کارلوس اسلیم هلو (مکزیک) و فرانسیسکو بتنکورت میرز (فرانسه) ضرورتا به شکلی به یکدیگر مرتبط نیستند که واجد قدرت هنگفتی شوند. در واقع با وجود تمایل آشکار آنها به ثروت، ممکن است منافع اندکی در قدرت داشته باشند. در واقع برخی افراد و خانوادهها صرفا برای بهرهمند شدن از نحوه عملکرد سرمایه داری و ابزارهای دولتی و نهادی جنبی آن به یکدیگر مرتبط میشوند، در حالی که دیگران از نظر سیاسی دخالت بیشتری دارند و در پی دستکاری در نهادهای بزرگتر برای دستیابی به نتایجی هستند که نه تنها سود آنها را به حداکثر برساند و در نتیجه ثروتشان را به حداکثر برساند، بلکه خود جهان را نیز شکل دهد. پس اگر به دنبال فهرستی از ۱۹۹ فردی هستید که فیلیپ آنها را در مرکز سرمایه جهانی شناسایی میکند، این اسامی با وجود ثروت کاملا شناخته شده و چشمگیر آنها، شامل کسانی، چون بزوس، گیتس، بافت، کوچ، والتون یا حتی روچیلد، راکفلر یا ویندزور (ملکه انگلستان) نمیشود، همچنین خیلی از این اسامی از فهرستهای تهیه شده توسط گروه های، چون فوربس و بلومبرگ نیز مفقود هستند، اما با توجه به علاقه بسیاری از افراد و خانوادههای به شدت ثروتمند به اجتناب از انواع خاصی از تبلیغات و حضور اجتماعی و قدرت آنها در انجام این کار، نبود آنها در این فهرستها دلیلی بسیار متفاوت دارد. برعکس اسامی فهرست شده در بالا، در تجزیه و تحلیل فیلیپ نام هایی، چون لارنس (لری) فینک (رئیس و مدیرعامل بلک راک)، جیمز (جیمی) دایمن (رئیس و مدیر عامل جی پی مورگان چیس)، و جان مک فارلن (رئیس بارکلیز بانک) دیده میشود، در حالی که به اندازه کسانی که کمی پیشتر ذکر شده ثروتمند نیستند، ولی قدرت بسیار بیشتری را به دلیل پستها و ارتباطاتشان دردرون شبکه ۱۹۹ نفره نخبگان جهانی کسب کرده اند. پس همانطور که انتظار میرود فیلیپ معتقد است که این سه فرد شیوه زندگی و جهت گیریهای ایدئولوژیک مشابهی دارند. آنها معتقدند که سرمایه داری به خیر و صلاح جهان است و در حالی که نابرابری و فقر مسائل مهمی محسوب میشوند، به اعتقاد آنها رشد سرمایه در نهایت این مشکلات را حل خواهد کرد. آنها درباره مسائل زیست محیطی تقریبا هیچ ابرازنظری نمیکنند، اما بر این باورند که فرصتهای سرمایه گذاری ممکن است در واکنش به «تغییر و تبدیلات» آب و هوایی تغییر کند. آنها به عنوان افرادی میلیونر مالک خانههای متعدد هستند. در دانشگاههای مخصوص نخبگان تحصیل کرده اند و برای رسیدن به جایگاه فعلی خود به عنوان غولهای نخبگان قدرت جهانی، به سرعت در حوزه فاینانس بین المللی رشد کرده و خود را بالا کشیده اند. موسساتی که آنها مدیریت میکنند نشان داده اند که در تبانیهای غیرقانونی با دیگران دست داشته اند، اما دولتها این جرایم قانونی را ضرورتا به عنوان بخشی از کسب و کار ورزی میبینند. به طور خلاصه من آنها را اینطور توصیف میکنم: آنها از یک چهارچوب قانونی یا اخلاقی به عنوان قطب نمایی برای اقداماتشان، چه درارتباط با کسب و کار و چه انسانهای دیگر، جنگ، محیط زیست و آب و هوا اجتناب میکنند. آنها به وضوح نمونه یک فرد نخبه هستند. فقدان نگرانی نسبت به مردم و مسائلی که میتواند نگرانی بسیاری از ما را برانگیزد نیز از نگاه به دستور کار گردهماییهای نخبگان مشهود میشود. مثلا کنفرانس پولی بین المللی را در نظر بگیرید. این کنفرانس که در سال ۱۹۵۶ تاسیس شده، یک گردهمایی خصوصی سالانه از چند صد بانکدار رده بالا درجهان است. انجمن بانکداران آمریکا به عنوان دبیرخانه این کنفرانس عمل میکند. اما آنطور که فیلیپ اشاره میکند: «به نظر میآید که هیچ چیز در دستور کار آنها وجود ندارد که پیامدهای اجتماعی و اقتصادی سرمایه گذاریهای آنها را به منظور شناسایی اثرات مضر آنها بر انسانها و محیط زیست مد نظر قرار دهد.» نگاهی تصادفی به دستور کار هر یک از این گردهماییهای نخبگان، نشان میدهد که این اظهار نظر در مورد تمام نشستهای آنها صدق میکند. برای مثال به دستورکار نشست اخیر کنفرانس جهانی اقتصاد در داووس نگاه کنید. هر سخنی از «دغدغه» در دستور کار آنها، شعاری گمراه کننده بیش نیست. اما مشکلات ناشی از این وضعیت چیست؟ فلیپ چنین پاسخ میدهد: «این تمرکز ثروت حفاظت شده به یک بحران بشری و در نتیجه به فقر، جنگ، گرسنگی، از خود بیگانگی توده ها، تبلیغات رسانهای و تخریب محیط زیست منجر میشود که همگی تهدیدی را متوجه موجودیت انسان میکنند. ما باید بدانیم که بشریت در خطر انقراض احتمالی قرار دارد.» وی در ادامه میگوید که نخبگان قدرت جهانی احتمالا تنها مجموعهای است که بدون ناآرامیهای مدنی بزرگ، جنگ و هرج و مرج، قادر به اصلاح این وضعیت است و از این رو این هدف عمده این کتاب را تشکیل میدهد: افزایش آگاهیها نسبت به اهمیت تغییری نظاممند در این عرصه و بازتوزیع ثروتها در میان هم خوانندگان عام این کتاب و همچنین نخبگان، به این امید که آنها بتوانند دست به کارنجات بشریت شوند. در ضمیمه این کتاب «نامهای به نخبگان قدرت جهانی» آمده است که به امضای فیلیپ و ۹۰ نفر دیگر رسیده و از نخبگان میخواهد که در این راستا دست به عمل بزنند. درقسمتی از این نامه آمده است: «دیگر قابل قبول نیست که شما معتقد باشید میتوانید سرمایه داری را برای رشد و تداوم مسیر خود از میان نابرابریهای بزرگی که هم اکنون همگی ما با آن مواجه ایم اداره کنید. محیط زیست دیگر تاب آلودگی و زباله بیشتر را ندارد و بروز ناآرامی مدنی در همه جا در نقطهای اجتناب ناپذیر میشود. بشریت به شما نیاز دارد تا قدم پیش بگذارید و این اطمینان را به وجود آورید که اقتصاد سرمایه داری، به رودی از منابعی تبدیل میشود که به تک تک کودکان، تک تک خانوادهها و تمام بشریت میرسد. ما از شما میخواهیم که از قدرت خود برای انجام تغییرات لازم جهت بقای بشریت استفاده کنید.» پیترفیلیپ کتاب مهمی نوشته است. برای آن دسته از ما که به شناخت بیشتر کنترل نخبگان بر جهان علاقه مندیم، این کتابی است که حتما باید در قفسه کتابخانه مان وجود داشته باشد؛ و مثل هر کتاب خوب دیگری، اگرچه به پرسشهای زیادی جواب میدهد، اما چند سئوال تازه را نیز برایم مطرح میکند. همانطور که روایت پرمغز فیلیپ را از رفتار نخبگان در این ارتباط میخواندم، بار دیگر به یاد آوردم که قدرت نخبگان جهانی به طرز چشمگیری خشونت بار و به شدت دیوانه وار است: رضایت دادن به کشته شدن انسانها در شمار زیاد (چه از طریق گرسنگی و یا خشونت نظامی) و نابود کردن جو زمین برای سود بردن بیشتر، بدون کمترین حس انسانی، هم اکنون چشم اندازی تیره و تار را از آینده به دست میدهد. به این دلیل من دراین باور او شریک نیستم که میتوان اخلاقیات نخبگان را برانگیخت. بسیار خوب میشد اگر میتوانستیم چنین کنیم، اما تاریخ هیچ شاهد و مدرکی نشان نمیدهد که بگوید نتیجه قابل توجهی از این کار گرفته خواهد شد. مرگ و نابودی که نخبگان برمی انگیزند و به آن دامن میزنند کاری به شدت سودآور است، کاری که قرنها از عمر آن میگذرد و همچنان ادامه دارد. نویسنده: رابرت جی. باروز (Robert J. Burrowes) فعال اجتماعی که خود را متعهد به شناخت و خاتمه دادن به خشونت انسانی میداند.