به مناسبت فرا رسیدن ایام فاطمیه و سالروز شهادت دخت نبی مکرم اسلام حضرت زهرا سلام الله علیها عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، به مناسبت فرا رسیدن ایام فاطمیه و سالروز شهادت دخت نبی مکرم اسلام حضرت زهرا سلام الله علیها عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر میکند:
محسن ناصحی:
درد داری، دست بر بازو بگیر، اما بمان پیش چشمم دست بر پهلو بگیر، اما بمان
من که میدانم برایت راه رفتن مشکل است باشد اصلا دست بر زانو بگیر، اما بمان
گرچه سختی میکشی در خانه، باشد کار کن فضه را بنشان و خود جارو بگیر، اما بمان
با غروبت خانه ام تاریک شد، لطفا نرو مثل شمعی نیمه جان سوسو بگیر، اما بمان
غربت من گرچه سنگین است روی شانه ات با غم تنهایی من خو بگیر، اما بمان
چهره میپوشانی از من، گرچه دلخونم، ولی جان حیدر! هر شب از من رو بگیر، اما بمان
حسن لطفی:
انتها نیست در آن جلوه که با فاطمه است نقطهی "فا" علی و نقطهی "با "فاطمه است
کیست او حضرت حق یا که نبی یا که علی کیست او فاطمه یا فاطمه یا فاطمه است
بارها محضر او خورد زمین جبرائیل بارها گفت: محمد به حرا فاطمه است
بیش از کعبه پیمبر به طوافش میرفت یعنیای قوم فقط قبله نما فاطمه است
من از اَمرش به علی یادِ حدیثی کردم حجت الله عَلی حُجَّتنا فاطمه است
گفت: سوگند به مظلومی تو کم نشود یک سرِ موت در این معرکه تا فاطمه است
آنچنان رویِ زمین ریخت چهل تَن را که همه گفتند مگر شیرخدا فاطمه است
همه گفتند که در شهر دو حیدر باشد همه گفتند که در شهر دوتا فاطمه است
مرتضی گفت: بمان ورنه خودش میفهماند که اذازُلزلتِ الاَرض و سَما فاطمه است
چادرش را نتکاند آخ ببینید همه نام او مردم نامرد چرا فاطمه است
روز محشر شود؛ از آمدنش معلوم است که چرا کارِ خلائق همه با فاطمه است
تا که او هست شفاعت به شفیعی نرسد تا که او هست فقط نالهی ما فاطمه است
محمد مهدی سیار:
قرار بود که عمری قرار هم باشیم که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم
اگر زمین و زمان هم به هم بریزد باز من و تو تا به ابد در مدار هم باشیم
کنون بیا که بگرییم بر غریبی هم غریبه نیست، بیا سوگوار هم باشیم
نگفتیام ز. چه خون گریه میکند دیوار مگر قرار نشد رازدار هم باشیم
نگفتیام ز. چه رو، رو گرفتهای از من مگر چه شد که چنین شرمسار هم باشیم
به دست خستۀ تو دست بستهام نرسید نشد که مثل همیشه کنار هم باشیم
شکسته است دلم مثل پهلویت آری شکستهایم که آیینهدار هم باشیم
محسن کاویانی:
رفتی و خاطرهها پنجره را وا کردند هی نشستند و فقط گریه تماشا کردند
صورتِ مرد در این هیمنه دیدن دارد گونه وقتی بشَوَد آینه دیدن دارد
گونه اش آینه بندان به نظر میآید چقَدَر عشق به چشمانِ پدر میآید
اشک و لبخندِ علی، آه عجب تلفیقی نیست برّندهتر از تیغِ سکوتش تیغی
بوی بدر و احد و خیبر و خندق دارد ذولفقاری که اگر دق بکند حقّ دارد
قسمت این بود که من همدمِ بابا باشم بعد از این مثلِ خودَت اُمِ ابیها باشم
بعد از این داغ که آتش به همه عالم زد i. من خودم شانه به موهای خودم خواهم زد
رفتی و مبدأ غم را به دلم آوردی با همه کودکی ام خوب بزرگم کردی
میروم در دلِ آتش، به خدا باکی نیست راستی مادرِ من! چادرِ من خاکی نیست
آتش از داغِ غَمَت سوخته، بی تاب شده از خجالت زده گی خاکِ رَهَت آب شده
آب گفتم چقَدَر حرف به ذهنم آمد یک کفن باز از این چند کفن کم آمد
غم نباید به گلِ فاطمه غالب بشود مانده تا زینبِ تو اُمِ مصائب بشود
داغِ محسن چقَدَر زود زمین گیرت کرد پیش از آنی که خودت پیر شوی پیرت کرد
جای آن لاله خدا یاس به ما خواهد داد محسنت رفته و عباس به ما خواهد داد
آه... افتاده کنون بند به دستانِ پدر بعد از این حادثه سوگند به دستانِ پدر
که منم شیرترین دخترِ این خطّه... منم دخترِ شیرِ خدا هستم و خود شیر زنم
با همه دختری ام مردتر از مردانم تا ابد پای حسین ابن علی میمانم
شهر در سیطرهی شومِ شبی تاریک است باید آماده شَوَم روزِ دهم نزدیک است...
غلامرضا سازگار:
هر شب ستاره ریزم و شب را سحر کنم بر آفتاب گریم و بی ماه سر کنم
زهرای کوچک علی ام کز امام خویش در موج غم چو فاطمه دفع خطر کنم
شبها به موج غصّه زنم خویش را به خواب تا گریه مخفیانه برای پدر کنم
بابا برو ز. خانه برون روزها که من بنشینم و نگاه به دیوار و در کنم
فضّه تو ساعتی پدرم را به حرف گیر تا من به جای خالی مادر نظر کنم
هر چند کودکم، بگذارید نیمه شب وقت نماز چادر او را به سر کنم
دیدم که ریخت خصم ستمکار بر سرت قدّم نمیرسید که خود را سپر کنم
همرنگ صورت تو شده رخت ماتمم این جامۀ من است که باید به بر کنم