لاپیتا، اولین تلاش میازاکی و تیمش در ارائه یک داستان با درونمایه نرمش بشریت در مواجهه با طبعیت و گذر از یکجانبهگرایی است.
گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو- سید مجتبی هاشمی؛ قصری در آسمان، اولین اثر استدیو جیبلی به کارگردانی هایائو میازاکی در سال ۱۹۸۶ است. لاپیتا، تجربه موفقیتآمیز میازاکی در تنوع بهرهگیری از ابزارهای داستانی و فنی است.
هایائو میازاکی برای توسعه دنیای داستانی خود، به کمک ایسائو تاکاهاتا، فیلمنامهنویس و انیمیشنساز برجسته ژاپنی، دست به تاسیس استدیو جیبلی زد. جیبلی یعنی میازاکی بتواند بدون وجود موانع سازمانی و دستوری، کار ویژههای خود را توسعه دهد. جیبلی یعنی میازاکی با مجموعهای که در اولین ساخته خود گردهم آورده، از زنان، طبیعت و انسانیت سخن گوید. هدف مشخص استدیو جیبلی، ادامه راه موفقیتآمیز نائوسیکا از دره باد بود. میازاکی در نائوسیکا نشان داد که با تیم خود میتواند تمایزهای ویژهای در تکنیک و محتوا عرضه کند. اولین کار ویژۀ او در دوران پساجیبلی، تولید اثری در سال ۱۹۸۶ بنام لاپیتا، قصری در آسمان، است.
لاپیتا، آرمانشهر یا پادآرمانشهر در دنیای داستان، لاپیتا مطابق با داستانهای خیابانی و مشاهدهای غیرمستقیم به آرمانشهری سراسر ثروت، فنآوری بالا و توام با رفاه مطلوب مشهور شده است. مطابق گفتهها در این دنیا، خاندان لاپیتایی، تمدنی با کیفیت و محوریت سنگ مقدس آسمانی بنا کردند که منبع فیض و رفاه بود و باتوجه به اینکه دیواره ابری خاصی از آنها محافظت میکرد، موجب شد مسیر ترقی را با سرعت بالاتری دنبال کنند. به همینخاطر این سرزمین افسانهای و مرموز باقی ماند. میازاکی با اشارههای گذرا به این تمدن اسرارآمیزی، مخاطب خود را تشنه نگه میدارد و در نقطهای که لاپیتا عیان میشود، به بسط آن میپردازد.
لاپیتا پس از دیده شدن دیگر آن آرمانشهر پیشرفته نبود. اگرچه زیرساخت مقدس خود را داشت، اما حیات انسانی جای خود را به ممات رباتها و فرسودگی کالبدها داده بود. البته میازاکی مجددا در نقطهای از مکالمههای شخصیت قهرمان و شخصیت پلید، به این نکته اشاره میکند که دوران گذار از آرمانشهری به پادآرمانشهری از زمان آخرین حکمرانان این تمدن آغاز شد. زمانیکه طمع و توان فنآورانه و فرابشری آنها عملا لاپیتا را به موتور کشتار جمعی مبدل کرده بود و سرزمینهای بشری را نابود میکرد. نهایت امر موجب شد لاپیتاییها برای حفظ صلح و امنیت بشری به صورت پراکنده طی قرنها به سرزمینهای زمینی مهاجرت کنند و سخنوری از لاپیتا را به داستانهای خیابانی تقلیل دهند.
لاپیتا، مصداقی برای نیل به کنشگری و زیست سیاسی و اجتماعی جوامع است. اگرچه در پادآرمانشهر انسانی لاپیتا، کورسویی از حیات هوش مصنوعی نهفته است، اما میازاکی فارغ از کشمکش انسان دربرابر انسان، توجه ویژهای به فضا و کالبد لاپیتا دارد. او در نماهای درون قصر، موقعیت روباتها، مدفن خاندان لاپیتا و هستههای داخلی این قصر مخاطب را با تیرگی، تاریکی، کهنه بودن و شر بودن فعلی آن آشنا میکند. اینبار او به صورت ضمنی به کشمکش انسان دربرابر فنآوری و هوش مصنوعی یا الهیاتی روی میآورد و در پشت درگیری مخاطب با شخصیتهای قهرمان و شخصیت پلید، به انتقاد از آن میپردازد. تقابلی که به پیامی اخلاقی حاوی خودکنترلی و کنشگری سبز نسبت به محیط است منتج میشود.
مکگافین لاپیتایی میازاکی میازاکی از همان ابتدا سعی کرده است به مکگافینی که متعلق به شخصیت اول داستان است اشاره کند. باتوجه به موقعیت و حرکت دوربین در صحنههای آغازین اثر، مخاطب با کنش و واکنش دو گروهی روبرو است که برای هدف خاصی بدنبال ابزار ویژهای هستند. به تعبیری میازاکی سعی میکند از مبازره مکگافینی برای جذب مخاطب بهره ببرد و او را وادار کند که از همان ابتدا خود را به او بسپارد. با استفاده از این ابزار است که در یک صحنه و چند نما، بخش اعظمی از شخصیتهای حاضر در کل داستان شناسایی میشوند. شیتا، شخصیت اول داستان، حکم گروگانی است در دستان گروه اول که ارتش و مجموعهای وابسته به حاکمیت است. گروه دوم نیز دزدان هوایی است که خواستار دستیابی به مکگافین شخصیت اول داستان و رسیدن به گنج افسانهای لاپیتا است.
گردنبندی از سنگ مقدس لاپیتا، همان مکگافینی است که ریتم داستان را حفظ و سرعت توالی اتفاقات مدیریت میکند و حتی در نقاطی نقش امداد غیبی به خود میگیرد. میازاکی با استفاده از این ابزار، فارغ از آغاز مناسب و تدوام پیوستگی قصهگویی خود، پایانبندی را نیز برپایه آن عملی کرده است؛ که یعنی مبارزه مکگافینی از ابتدا تا انتها در قلب داستان نهفته شده و در نقطه پایان نیز رها نمیشود.
شیتا، یک فلشبک و گرهگشاییهای داستانی او پازو بعنوان شخصیت محوری دوم داستان، وارد کشمکش شیتا و دیگران شد. باتوجه به اینکه میازاکی در کالبد او، کنشگری بسیاربالا و جسورانهای لحاظ کرده بود، به نوعی حکم زنگ خطری برای به حاشیه رفتن و سوخت شدن شخصیت اول داستان، یعنی شیتا محسوب میشد. میازاکی اینبار در دو سکانس در میانه روایت خود، سعی کرد این خطر را تاحدودی پاک کند. او با استفاده از قابلیت فلشبک، شیتا را در اولین موقعیت محوری و سرنوشتساز خود قرار داد. در سکانس مدنظر شیتا مجددا بدست ارتشیها محبوس و پازو آزاد میشود. میازاکی با به کارگیری چند نمای میانه ابتدا وضعیت حسی و بیچارگی شیتا را به رخ میکشد و در ادامه با نمای اینسرت، وارد فلشبکی میشود که مقدمهساز نقطه شکوفایی و حرکت به سمت لاپیتا و اوج قصه است. در مرور خاطرات شیتا، میازاکی از زبان مادر او، پلاتتوئیست خود را اعمال و با یادآوری دو وِرد بیداری و نابودی، تغییر ناگهانی در موقعیت شخصیت و محیط اعمال میکند.
میازاکی با تلفیق فلشبک و پلاتتوئیست، مخاطب را برای همراهی خود تا رسیدن به لاپیتا و فرجام آن حفظ میکند. در این نقطه مخاطب است که میخواهد نسبت به چند محور بیشتر درگیر شود. اول آنکه پس از بزرگنمایی رزمناو هوایی ارتش در چند نما و نبرد ربات زندهشده با ارتشیها سرانجام کنشگری شخصیت پلید با مک گافین داستان به چه صورت خواهد بود. دوم آنکه حرکت حماسی دزدان هوایی با پازو برای نجات شیتا و کنش همگانی شخصیتها برای رسیدن به نقطه مطلوب و آرمانی، میتواند نقطه نهایی شیرینی را فراهم کند.
همچنین به تعبیری میتوان به این نکته اشاره کرد که نقطه اوجی که در پایان میازاکی برای مخاطبان خود تدارک دیده بود، مدیون فلشبکی است که در میانه داستان اعمال کرده است.
لاپیتا، اولین تلاش میازاکی و تیمش در ارائه یک داستان با درونمایه نرمش بشریت درمواجهه با طبعیت و گذر از یکجانبهگرایی است. میازاکی با برجستهسازی عمق بینش و کنش شخصیتهای محوری کمسنوسال خود نسبت به شخصیت منفی، به نقد طمعورزی و یکجانبهگرایی و شرارت نفسانی میپردازد. در قصری در آسمان، کمسنوسالان منجی بشریت و بزرگسالان حریص و مالاندوز در پی تجمیع گنج افسانهای هستند. قصری در آسمان، فراتر از یک ماجراجویی ساده است. لاپیتا از دنیایی عاری از خشونتها سخن میگوید حتی اگر بنا باشد قهرمان داستان نیز جان خود را در این راه فدا میکند.