به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، گروه بینالمللی هندیران ویژه برنامه شعرخوانی با عنوان «سیمای امام خمینی (ره) در آیینه ادب فارسی» را با حضور شاعران و استادان فارسی زبان در فضای مجازی برگزار کرد.
در این برنامه شاعرانی از ایران، هند، پاکستان، تاجیکستان و بنگلادش به خوانش سرودههای خود به مناسبت ارتحال حضرت امام خمینی پرداختند.
عشق و ارادت به حضرت امام خمینی و بر شمردن خصوصیات ناب شخصیتی این مقام عظمی در سرودههای شاعران هویدا بود.
این برنامه که در آن محمدعلی ربانی و شاعران فارسی زبان پروفسور سیده فاطمه حسینی و مهدی باقر، محمد عرفان، کاظمی لاهور، یاور عباس و جواد عسگری و سرویش تریپاتی و فاطمه صغری زیدی ... و شاعران ایرانی از جمله علیرضا قزوه، عبدالرحیم سعیدی راد، غلامرضا کافی، امیری عاملی، وحیده افضلی، مرضیه فرمانی و... حضور داشتند، به شعرخوانی به مناسبت ارتحال حضرت امام خمینی پرداختند.
من هم از قربانیان عید قربان توام
هندویم در عاشقی اما مسلمان توام
دم به دم این شور حافظ، روح سعدی در من است
روز و شب ای فارسی بنشسته بر خوان توام
هندوی هندم که عقل و عشق و مستی با من است
میکشاند شهر دهلی تا خراسان توام
ای زمین شعر و دانش، مادرِ آتش پرست!
من همیشه دوستدار عشق و عرفان توام
سوی صحراهای تو من تشنه لب پر میزنم
موج بیپروا! ببین دریا و طوفان توام
این قدر شیر و شکر هستیم با هم جملگی
تو مرا جامی و من سرمست رندان توام
هند و ایران غیر جان جان دنیا نیستند
آه ایران تو مرا جانی و من جان توام
*سرویش سرمست از هند
خمینی نازش اهل جهان بود
خمینی مظهر عزم جوان بود
خمینی سرگروه بزم عرفان
خمینی مرجع دانشوران بود
خمینی قهرمان قهرمانان
خمینی رهبر دیده وران بود
خمینی ناشر احکام قرآن
خمینی دوستدار بیکسان بود
زِاوج فکر عزم انقلابی
خمینی موج بحرِ بیکران بود
سلیم الطبع و مردِ نرم گفتار
خمینی حامی امن و امان بود
امام العصر وفخر اهل ایران
خمینی شاعر جادو بیان بود
فروغ صفحۀ تاریخ ایران
خمینی رهبر نام آوران بود
زِ حسن خلق و حسن آدمیت
خمینی غمگسار و مهربان بود
مهدی باقر خان
تو آمدی
با آفتاب نو
تو آمدی
با انوار صبحگاه
تو آمدی
با رویای نوبهار
تو نزد ما
نماد عشق و حقیقت هستی
هر سال به پیشواز تو میآید
فصل بهار و نوروز
احساس میکنم که از سر جهان
ظلمت دور شده ست
خورشید انقلاب اسلامی طلوع کرده است
ایران با تمام دشواریهایش
تبدیل شد به گلستان
در باغهایش گل امید شکفته ست
و مردمان جهان کم کم
دارند به آسایش میرسند
تو آمدی
و انقلاب اسلامی به گل نشست
و پرچم جمهوری اسلامی ایران
شد سایبان بیپناهان جهان
ایران سربلند و عزیز!
خمینی کبیر!
تو تا هنوز رهبر ما هستی
و هر روز
سر میزنی به ما
از قم
تا سرتاسر جهان
نام جاودان... ای
شوجان پرویز از بنگلادش
امام
تویی که بحر تمامی منم چو قطره آب
برای از تو نوشتن نه دست ماند و نه تاب
قریب فصل جدایی که میرسد از راه
لباس سبز بهاران شود به رنگ سیاه
تو آمدی و بتان یک به یک تباه شدند
تبر به دست شدی خرد و بیپناه شدند
تمام نقشه و معیار دشمنان جهان
به یک اشاره تو نیست شد یزید زمان
ز هیبتت دل پوشالی عدو لرزید
به چشم سرد یتیمان امیدها تابید
مثال حیدر کرار بود کردارت
یتیم پرور و عالم، شجاع و با غیرت
مگر بلندی افلاک میشود پنهان
ویا که کوه گران خورد میشود یک آن
تو رفتی و دل هر عاشقی پریشان شد
سیاه گشت جهان عرش و فرش گریان شد
علی که رفت، یتیمان شدند زار و حزین
امام من ز غمت خون فشان زمان و زمین
امام من پدرم غصهات چه سنگین است
به هر کجا بروم درد بیدوا این است
ولی به زخم دلم مرهم است نام علی
علی ولی من است و منم غلام علی
فاطمه صغری زیدی ـ دهلی نو
با آن که آبدیده دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم
امروز اگر به سایه راحت نشستهایم
مدیون استقامت آن سرو قامتیم
دیریست چشمها همه مبهوت آن لب است
عمریست سرسپرده آن خال وحدتیم
این دستها ادامه دست وفای توست
امروز اگر بزرگتر از بینهایتیم
باشد که دست دوست تسلایمان دهد
ما را که تا همیشه قدحنوش حسرتیم
رونقفزای میکده عشق بعد از این
تا صبح وصل تشنه جام ولایتیم
علیرضا قزوه
از خویش بیرون نرفتم، امشب به یاد تو ـ آری ـ
شاید درون دل، من یک شعله غیرت بکاری
گفتم بیایم کنارت، ای ابر نستوه و سرکش
باشد بر این قلب مرده، شور شکفتن بباری
سبز است جای تو امشب، سرخ است ردّ عبورت
زیرا که مانند طوفان، فرزندی از ذوالفقاری
گلزخم یاد تو ای مرد! گل کرده در استخوانم
بگذار آتش بگیرم ـ امشب ـ از این زخم کاری
ای کاش میآمدی باز، هرچند دلخسته ... اما
هرگز مبادا دوباره، ما را به خود واگذاری
*
بعد از تو آتش به دامن، با خویشتن در ستیزم
بعد از تو ای پیر عاشق، از خویش هم میگریزم
عبدالرحیم سعیدی راد
تقویم در تقویم؛ این فصلها سرشار باران تو خواهد شد
مجلس به مجلس باز؛ پیمانهها، لبریز پیمان تو خواهد شد
این فصلهای سبز؛ انگار تفسیر غزلهای بدیع توست
این عشقهای پاک؛ مجلسنشین درس عرفان تو خواهد شد
این بادها چندیست؛ عطر تو را در باغ بیداری پراکندهست
این باغ بیپاییز؛ دلبستهٔ لبهای خندان تو خواهد شد
این کاروان اما؛ منزل به منزل میرود تا بانگ بیداری
نسلی که در راه است؛ در آستان صبح مهمان تو خواهد شد
گفتی خدا با ماست؛ گفتی که فردای جهان فردای توحید است
فردا تمام خاک؛ جغرافیای سبز ایمان تو خواهد شد
تو زندهای و عشق؛ در جلوهٔ اندیشههای روشنت زندهست
یک روز این دلها؛ پروانهٔ شمع شبستان تو خواهد شد
این لالههای سرخ؛ یک پرده از شرح کرامات لطیف توست
این دشتها آخر؛ محو تماشای شهیدان تو خواهد شد
نام تو جاوید است؛ نام تو در افسانههای شهر پایندهست
دلهای بعد از این؛ آیینه در آیینه حیران تو خواهد شد...
پیغام تو جاریست؛ پیغام تو در هفت اقلیم زمین جاریست
ای وارث خورشید! فردای این آفاق از آن تو خواهد شد
زکریا اخلاقی
گشودی پلکهایت را رها شد عطر شبدرها
تکاندی دامنت را دانه برچیدند کفترها
صدای آشنایت در ضمیر شهر پیدا شد
نمایان گشت گیسویت به روی دوش منبرها
به سمت خانه میآیی، هوای شهر باران است
پیاده میشوی آرام از بال کبوترها
قدم بگذار بر چشمِ شهیدِ چشم بر راهت
قدم بگذار بر فرشی که گستردند مادرها
دل این کوچهها تنگ است و این مردم عزادارند
بیا دستی بکش بر گونههای خیس دخترها
بیا ای ماهِ بالا سر، عیان کن چشمهایت را
بیاویزان دل ما را به نور آن منورها
چه دلها برد گیسویت، رها در باد و در باران
چه سرها بردی و انداختی در پای دلبرها
قیامت میکنی و سر به زانوی تو میسایند
درختانی فراتر از قد سرو و صنوبرها
عبایت را گشودی و عقاب از سینهات برخاست
شدی بال و پر پرواز ما بیبال و بیپرها
هنوز از پلکهایت نقره میریزد به بام شهر
هنوز از خندههایت سکه میسازند زرگرها
به پای آرمانت ماندهایم، از ما اگر حتی
بگیرد دشمن راه تو، قاسمها و اکبرها
سلام از ما به چشمانت، همان روزی که گل کردند
همان صبحی که در چشمت فراوان بود اخترها
▪️
اگرچه رفتهای اما دوباره باز خواهی گشت
چنان خورشید میتابی به چشم دیرباورها
وحیده افضلی
*به امام کودکیهایم
گفتند که خورشیدتان از آسمان کم شد
آن صبح تاری که خبرآمد محرم شد
آن صبح تاری که گلوها صوت قرآن داشت
در کوچهها ظهر مُحرمها مجسم شد
پیراهن مشکی درختان باز پوشیدند
آن روزها که ناگهان تاریک عالم شد
دیدم پدر فریاد میزد غربت خود را
در ماتمی که قامت پیر و جوان خم شد
دیدم که روی دست مردم آسمان میرفت
دیدم که مرگ آرزوهامان مسلم شد
هر روزنامه شرحی از داغش به ما میداد
داعی که بر دلهایمان دیگر متمم شد
از کودکی تا حال من لبخند او جاری ست
مردی که رفت و عکس او در قاب خاتم شد
فاطمه نانیزاد