به گزارش خبرگزاری دانشجو، فرانسیس فوکویاما، نظریه پرداز مشهور آمریکایی در مقاله ای برای نشریه "اکونومیست"، از پایان عصر هژمونیِ جهانی آمریکا خبر داده و تاکید دارد که آمریکایِ کنونی عملا در حالِ فروپاشیدن از داخل است. فوکویاما به طور خاص از تشدید و تعمیق قابل توجه شکافهای داخلی در جامعه آمریکا، به عنوان نشانهای جدی از زوال قدرت جهانیِ این کشور یاد می کند.
فوکویاما در این رابطه می نویسد: «انتشار تصاویرِ وحشتناک و فاجعه بارِ مردم ناامید و سرخورده افغانستان در ماه آگوست سال جاری میلادی که به هر نحو ممکن سعی داشتند خود را پس از سقوطِ دولت مورد حمایت آمریکا، از شهر کابل خارج کنند، تا حد زیادی، نمودی عینی از یک مقطع حساس در تاریخ جهان بود. با این حال در واقعیت، این موضوع نشان دهنده پایانِ عصر هژمونی آمریکایی بود که انگار مرگ آن، خیلی زودتر از انتظارها فرا رسیده بود. منابع و محرک های دراز مدتِ ضعف و سقوط و زوال آمریکا، بیش از آنکه بین المللی باشند، داخلی هستند. البته که ایالات متحده آمریکا همچنان برای سال های زیادی یک قدرت بزرگ باقی خواهد ماند، با این حال، شدت و میزانِ نفوذ و اثرگذاری آن بر معادلات بین المللی تا حد زیادی تابعی از توانایی آن در درست کردن و حلِ مشکلات داخلی اش خواهد بود و در این رابطه، حوزه سیاست خارجی را نباید به عنوان اولویت اصلی در نظر گرفت(مسائل داخلی این کشور ارجح هستند).
دورانِ اوج هژمونی آمریکایی چیزی کمتر از 20 سال به طول انجامید. دوره ای که از سقوط دیوار برلین در سال 1989 تا بحران مالی بزرگ جهان در فاصله سال های 2007 تا 2009 را شامل می شود. آمریکا در این دوران، در بسیاری از حوزه ها(نظیر حوزه های نظامی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی) از موقعیتی برتر و هژمونیک برخوردار بود.
در این دوره، نقطه اوجِ غرور و تفاخر آمریکایی در حمله به عراق(در سال 2003) خود را نشان داد. هنگامی که آمریکا امید داشت تا نه تنها عراق و افغانستان(آمریکا دو سال قبل از حمله به عراق، به افغانستان حمله کرده بود)، بلکه منطقه خاورمیانه را نیز بازتعریف کند و شکل و شمایلی که مطلوب آن است را در این منطقه برقرار سازد. در این چهارچوب، آمریکا عملا در مورد اثربخشی قدرت نظامی جهت ایجادِ تغییرات عمیق سیاسی، اشتباهی بنیادین انجام داد و تصویری اغراق گونه را در ذهن داشت.
البته که در این دوره، آمریکا به همان نسبت، اثرگذاریِ مدل اقتصادیِ "بازار آزاد" بر اقتصاد جهانی را نیز دست کم گرفته بود. این دهه در شرایطی به پایان رسید که آمرکیا عملا در دو جنگِ گسترده و باتلاق گونه در عراق و افغانستان گرفتار شده بود و وقوع یک بحران مالی گسترده در جهان نیز تا حد زیادی، جهانی سازیِ تحت رهبری آمریکا را به آیینه ای تمام نما از بدتر کردن وضعیت نابرابری و بی عدالتی ها در جهان تبدیل کرده بود.
*سست شدن بنیان های هژمونی جهانی آمریکا
در این دوره(دوره اوجِ هژمونی جهانی آمریکا)، درجه تک قطبی بودنِ نظم جهانی در کل تاریخ بشر، بی سابقه بوده است. البته که با گذشت زمان، این نظمِ تک قطبی، رفته رفته با قدرت گیری کشورهایی نظیر چین، روسیه، هند، اتحادیه اروپا و دیگر مراکز قدرت، تضعیف شده و به سمت تعادلِ بیشتر حرکت کرد. تاثیرِ نهایی شکست افغانستان برای آمریکا، در حوزه ژئوپلیتیک احتمال کم خواهد بود کما اینکه آمریکا پیشتر نیز در جریان عقب نشینی و خروج از ویتنام(و متعاقبا پذیرش شکست در جنگ نظامی خود علیه این کشور در سال 1975) نیز بار دیگر توانست در کمتر از یک دهه، قدرت و سلطه خود را بازیابد. با این حال، چالش اصلی در شرایط کنونی برای آمریکا، بیش از آنکه ماهیت بین المللی داشته باشد، کاملا داخلی است. چنانکه که گویی موریانه ها به جانِ هژمونی جهانی آمریکا افتاده اند و آن را می خورند.
جامعه آمریکایی، عمیقا قطبی شده و عملا امکان حصول اجماع در آن در مورد تقریبا هر مساله ای، به امری غیرممکن تبدیل شده است. این قطبی شدنِ شدید جامعه آمریکا، با موضوعات سیاستی عادی در حوزه هایی نظیر مالیات و قوانین مرتبط با سقط جنین در آمریکا آغاز شدند با این حال، به تدریج به یک مبارزه تلخ و فراگیر در مورد هویت فرهنگی گسترش یافته و سرایت کرده است. به طور عادی، وقوع حادثه ای بزرگ و بحرانی نظیر پاندمی ویروس کرونا، در بسیاری از کشورهای جهان به فرصتی تبدیل شده تا بار دیگر مردم کشورها، وحدت و انسجامن داخلی خود را جهت مقابله با بحرانِ جدید بازیابند. با این حال، بحران شیوع ویروس کرونا در آمریکا، تا حد زیادی به تعمیق هر چه بیشترِ شکاف ها در این کشور ختم شده است. در این راستا شاهد بودیم که اقدامات و سیاست هایی نظیر رعایت فاصله گذاری اجتماعی و استفاده از ماسک توسط مردم، بیش از آنکه به مثابه رویههای تخصصی که نظام بهداشت و سلامت بایستی آن ها را ترویج کند و مردم نیز جهت مقابله با بحران پاندمی کرونا باید از آن ها تبعیت کنند، به مسائلی کاملا سیاسی و جناحی تبدیل شدند و مردم آمریکا در قالب گروه های اجتماعی مختلف، در مورد آن ها به تقابل با یکدیگر پرداختند. البته که این نوع از منازعات و تنش ها در آمریکا، به کلیه شئون و جنبه های جامعه آمریکایی، از حوزه ورزشی گرفته تا رویه های تجاری و الگوهای مصرفی در این کشور نیز سرایت کرده اند.
*نفوذ و اثرگذاری بین المللی آمریکا، وابسته به توانایی آن در حل مشکلات داخلی اش است
پدیده قطبی شدن به طور مستقیم سیاست خارجی آمریکا را تحت تاثیر قرار داده است. در دوره ریاست جمهوری باراک اوباما، جمهوریخواهان آمریکایی، موضعی افراطی و تهاجمی را اتخاذ کردند و دموکرات ها را به دلیل اوجگیری مجدد قدرت روسیه در جهان و در ذهن داشتنِ ایده های به اصطلاح ساده لوحانه در مورد "ولادیمیر پوتین" رئیس جمهور روسیه، سرزنش و مسخره می کردند. در این چهارچوب، دونالد ترامپ با ایجاد روابط گرم و صمیمی با پوتین، موضع آمریکا را تغییر داد. در شرایط کنونی نیز تقریبا نیمی از جمهوریخواهان اعتقاد دارند که دموکراتها در مقایسه با روسیه، حاملِ تهدیداتی بیشتری علیه سبک زندگیِ آمریکایی هستند.
در این راستا، اینطور به نظر می رسد که در مورد چین، اِجماع آشکارتری نیز وجود دارد. هم دموکرات ها و هم جمهوریخواهان در مورد این نکته که چین تهدیدی علیه ارزش های دموکراتیک است، اجماع نظر دارند. با این حال، ساختار سیاسی آمریکا در شرایط کنونی و در مورد چین، با آزمونی جدی در مساله تایوان و احتمال حمله مستقیم نظامی پکن به آن رو به رو است(مساله تایوان و نزاع آمریکا و چین در مورد آن، به مراتب از بحران افغانستان برای آمریکا خطرناک تر است). در این نقطه باید پرسید که آیا ایالات متحده آمریکا مایل خواهد بود تا فرزندان خود را جهت مقابله با حمله نظامی چین به تایوان قربانی کند؟ آیا این کشور آماده است تا در صورت حمله روسیه به اوکراین نیز دست به اقدامی مشابه بزند؟ اینها سوال هایی جدی هستند که پاسخ های ساده ای به آن ها وجود ندارد با این حال بحث هایی جدی در مورد منافع ملی آمریکا و اینکه چگونه این منافع، بر نزاعهای حزبی در این کشور اثرگذاری خواهند کرد را ایجاد خواهند نمود.
بزرگترین شکست و ناکامی دولت بایدن در سال نخست حضورش در قدرت، سومدیریت وی در عقب نشینی آمریکا از افغانستان و سقوط عجیب و فوری دولت افغانستان بود(دولتی که سال ها با حمایت آمریکا ایجاد شده بود). بایدن اینگونه استدلال کرده که اقدام وی در خارج کردن نظامیان آمریکایی از افغانستان، با هدف تمرکزِ بیشتر بر رویه های روسیه و چین انجام شده است. من امیدوار هستم که بایدن در این رابطه جدی باشد.
پیش از وی، "باراک اوباما" نتوانست موفقیت چندانی در مورد شعارهای ادعایی خود مبنی بر تمرکز بر قاره آسیا کسب کند. دلیل اصلی این مساله نیز این بود که آمریکا تا حد زیادی در عملیات و جنگ های خاورمیانه ای خود غرق شده بود. سال 2022، دولت بایدن شدیدا نیاز خواهد داشت تا منابع و توجهات خود را بر ممانعت از ایجاد رقابت های شدیدِ ژئوپلیتیک و در عین حال تعامل با متحدان آمریکا متمرکز سازد.
بعید است که ایالات متحده آمریکا بار دیگر بتواند موقعیت هژمونیک خود را کسب کند. البته که واشنگتن در این رابطه نباید به رویاپردازی هم دست بزند. شاید تنها چیزی که در این میان آمریکا می تواند به آن امید داشته باشد این است که از طریق همکاریِ این کشور با متحدانش، نظم بین المللیِ کنونی جهان همچنان ادامه یابد. تحقق این مساله تا حد زیادی به این موضوع بستگی دارد که آمریکا بتواند بار دیگر هویت ملی و انسجام داخلی خود را بازیابد».
انتهای پیام/