شهید محسن فیض در مهرماه سال ۱۳۴۴ در تهران، در خانوادهای متعهد و مذهبی به دنیا آمد؛ روز شهادت حضرت زهرا (س). وی از نوادگان ملأ محسن فیض کاشانی بود. وجهتسمیه محسن هم از نام ملامحسن فیض کاشانی بود.
همسر شهید حمید باکری تعریف میکرد که حمید زندگی را دوست داشت. وقتی به خانه میآمد با بچه ها بازی میکرد اولین کسی بود که آنتن تلویزیون نصب کرد تا حوصله بچه ها سر نرود. این بخش از زندگی شهدا که دوست داشتند زندگی کنند و زندگی را دوست داشتند نادیده گرفته شده است.
قبل از عملیات بدر حاج اقاى انصاریان آمدن پادگان دوکوهه و تو یه شب بسیار فراموش نشدنى در حسینیه ى شهید همت یه سخنرانى بسیار عالى در مقام شهید داشتند که خیلى از بچهها بعد جلسه آرزو میکردن ایکاش همین امشب شب عملیات بود و زودتر خدا توفیق شهادت رو نصیبمون میکرد.
در جشن ۲۲ بهمن ۵۸ نخستین رژه نیروهای ذخیره سپاه دزفول برگزار شد؛ به دلیل کمبود اسلحه ژ۳، ستونهای یک و ۶ نیروها را مسلح کردند و ستونهای داخلی به صورت غیر مسلح رژه رفتند.
سنگر استراحت ما بر روی دژ قرار داشت یک شب که آنجا خوابیده بودیم، هر لحظه یکبار سنگر از جایش کنده شده دوباره سر جایش قرار میگرفت، هر طوری بود با مزاحمتهای صوتی و لرزهای توپخانه، آن شب را صبح کردیم.
نوجوان ۱۵ سالهای در تدارکات لشکر خدمت میکرد به نام حسنی که مسئولیت آبرسانی را به عهده داشت؛ یک روز یکی از رانندگان تانکرهای بزرگ آب با عصبانیت فریاد میزد: این حسنی کجاست؟! باید امروز او را بکشم! با کامیون او را زیر میکنم.
فریدون عباسیان زیر بارش خمپاره و کاتیوشا میخواند: یار دبستانی من، با من و همراه منی، که خود رفیق نیمه راه شد و در پایگاه موشکی، جلوی هلی کوپتر عراقی مردانه برخاست؛ آر. پی. جی به دست گرفت و... یار دبستانی پرید!