به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری دانشجو- الهام عرشیزاده، حفر چاههای عمیق در دریاهای بیشمار ادبیات فارسی همچون شاهنامه، بوستان، گلستان، مثنوی، دیوان حافظ، لیلی و مجنون و... مسئله مهم و ضروری و سخت است که قابلیت آن را دارد تا برای یافتن جلوه-های زندگی ایرانی به کار آید. توصیفاتی که از جنگاوری، یکتاپرستی، عفت پیشگی، قناعت ورزی، میهن دوستی، عاشقانگی، از جان گذشتگی، ژرف نگری و دیگر صفات (و البته صفات مذموم) ایرانیان در این قصهها آمده است به ما میگوید کم و بیش این ویژگیها در طول تاریخ جزوی از ساختمان شخصیت ایرانیان بوده است.
نمایش «هفت خان اسفندیار» یک بازتولید هنری است که با اقتباسی آزاد از یکی از اعلاترین نمونههای داستان ایرانی آگاهانه یا ناآگاهانه متکفل بار سه گانه شناخت، روایت و تربیت انسان ایرانی شده است. او با نمایش سرگذشت اسفندیار برای آزاد کردن خواهرانش از دست اغیار در طی هفت مرحله، ما را مهمان روایتی میکند که برای بیگانگان با این انسان یا آنها که هویت این انسان را در کوران انسان سازیهای تقلبی فراموش کردهاند، میتواند منجر به شناخت انسان ایرانی شود. در این قصه اسفندیار – نماد انسان ایرانی- شخصیت اصلی است و پدرش گشتاسپِ پادشاه و مادرش و برادرش دیگر افرادی هستند که نمیتوان آنها را مصداق اتم انسان ایرانی دانست، اما تعامل و رابطه اسفندیار با آنان آشکار کننده وجوه مختلفی از زندگی ایرانی است. برای مثال در خانی که اسفندیار در برف و بوران گیر کرده است و چیزی نمانده تا از پا درآید، مهر مادرانه است که او را نجات میدهد.
شخصیت مهم دیگر این نمایش گرگسار است که به گمان نویسنده این متن باید او را تجلی نفس اسفندیار و یا بطور کلی نفس انسانی دانست. وجه بارز او وسوسه و اغواست. از آنجا که کارگردان نمایش، سفر اسفندیار را نه یک سفر قهرمانی صرف بلکه سفر شناخت، کشف و شهود می¬داند باید گفت ترسیم و جای گذاری شخصیت گرگسار و موانعی که او بر سر راه اسفندیار ایجاد میکند بسیار درست انجام شده است، زیرا یکی دیگر از وجوه انسان ایرانی همین باور ضد مادیگرای او مبنی بر وجود دشمن درونی و بیرونی است. هم دشمن تورانی و اژدها و رباینده ناموس ایرانی دشمن اوست و هم شهوت و قدرت طلبی و بیغیرتی. اساسا انسان ایرانی به این دلیل حماسهساز است و دلاوری در وجودش نهادینه شده که پیش از رویارویی با خصم عنود متجاوز بیرونی، در مدرسه فتوت و جوانمردی سنگهایش را با خودش وا کنده و دست از صفات شیطانی درونش شسته است. باید یادآور شد که نمایشهایی از این دست چقدر میتواند در شناخت انسان ایرانی برای غیر ایرانیان مفید باشد تا با دیدن آن، مغرضانه و جعلی بودن نسخههایی همچون فیلم سیصد و... را متوجه شد.
کارکرد سوم داستان ایرانی یعنی تربیت انسان ایرانی نیز در این اثر با بازخوانی ویژگیهای آنان که ما آنها را اساطیر و دلاوران این سرزمین میشناسیم صورت گرفته است. اسفندیار وطنش را دوست دارد و برای کم کردن شر طمع ورزان از جان مایه می-گذارد؛ قهرمان ایرانی داستان از شکست کشورش خوشحال نمیشود و برای نمادهای آن احترام قائل است، اسفندیار به خود اتکایی غیر موحدانه باور ندارد و در لحظه لحظه زندگیاش از خداوند استمداد میطلبد. اسفندیار به خانواده تعلق خاطر دارد و قوام و مانایی آن دغدغه اوست، غیرت از آن جهت که حافظ خانواده است محرک او برای گذر از هفت خان جان فرساست. بازگویی این ویژگیها و صفات دیگر در این نمایش موزیکال، ناخودآگاه مخاطب ایرانی امروز را به سنجش میزان تطابق و تمایلش در همسانی با قهرمان داستان وا میدارد.
موزیکال بودن این نمایش نیز بر قوت و تاثیرگذاری آن افزوده است و به خوبی خودش را با نمایش همگام کرده و تک تک بازیگران با مضمون و صدایی نزدیک به خودشان، آوازی را لب خوانی یا خوانندگی میکنند. کار سختی که بنظر با نهایت هماهنگی به نتیجه شایستهای رسیده است.
هفت خان را بدون بزرگنمایی باید یک نقطه عطف دانست. تجربیاتی که از طراحی، اجرا و استقبال قابل توجه این نمایش بدست آمد میتواند اولویتهای موضوعی و رویکردی هنرمندان را از این مقطع به بعد دستخوش تغییر کند. یک قصه اصیل ایرانی بر جان مخاطب ایرانی نشسته و پیامش هم دریافت شده است. حال چه میزان از این قصهها در تاریخ و ادبیات کهن و معاصر ما وجود دارد که قابلیت بازآفرینی و بازطراحی در انواع مختلف هنرها را دارد و تاکنون به آن توجهی نشده است؟ نوید این نمایش برای اهالی فرهنگ و هنر این سرزمین این میتواند باشد که داستان ایرانی که ما منابع سرشار دست نخوردهای از آن را داریم به تجربه اثبات شد که بر ذوق ایرانی جماعت خوش آمده و استعداد بیشتری برای ارتقا مخاطب خودش دارد و نیازی به سوژهها و الگوهای تکراری تقلیدی برای جذابیت نیست. باید منتظر بود دید رجعت اساسی هنرپردازان ایرانی به سمت قصههای بومی کی آغاز میشود.