به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، کتاب «نقطه تسلیم؛ خاطرات شفاهی فرمانده بسیجی محمود امینی از انقلاب اسلامی تا دفاع مقدس» نوشته حسین بهزاد، مرداد ۱۴۰۲ توسط نشر ۲۷ بعثت منتشر شد و روایت یکی از فرماندهان جنگ را در بر میگیرد که از بازماندگان تیپ و لشکر ۲۷ محسوب میشود و خاطرات شفاهیاش دربرگیرنده تاریخ تشکیل تیپ ۲۷ از بهمن ۱۳۶۰ تا آخرینروز جنگ است. او فرماندهگردانی است که ۹ مرتبه در جنگ مجروح شد و مدیریت گردانهای مختلف لشکر ۲۷ را به عهده پاشت. سالهای پایانی جنگ هم به سمت فرماندهی تیپ سلمان رسید.
امینی از فرماندهگردانهای جسور و منتقد است که هرجا راه را اشتباه تشخیص داده، صدایش را به گوش فرماندهان رسانده یا بهطور مستقیم با آنها گفت وگو کرده است. فرماندهیگردان هم باعث شده در معرکههای زیادی از دفاع مقدس حضور داشته باشد و شهادتها، مجروحیتها و حوادث مهم را از نزدیک شاهد باشد.
در سلسلهمطالبی که منتشر میکنیم، ابتدا کتاب «نقطه تسلیم» را مرور کرده و سپس با راویاش به گفتگو مینشینیم.
در ادامه کتاب «نقطه تسلیم» را از نظر میگذرانیم؛
* از ابتدای کودکی تا پایان سربازی
محمود امینی دوم تیر ۱۳۳۵ در روستای کمالبیک از توابع دهستان جزه استان اصفهان متولد شد. سال ۱۳۴۰ در حالیکه چهار تا پنجسال از تولدش میگذشت، پدرش به تهران مهاجرت کرد و در محله قیطریه شمیران مقیم شد. قیطریه، آن زمان خارج از تهران قرار داشت و امینی میگوید تا سالهای ۱۳۵۶ و ۵۷ وقتی میخواستند از آنجا به تهران بروند میگفتند «میرویم شهر.» او روایت میکند تا اوایل دهه ۱۳۴۰ عمده شهرستانهای تهران، هنوز آب لولهکشی نداشتند و منازل این شهرستانها فاقد آب شرب سالم و برق بودند.
با شروع تابستان ۱۳۴۵ یا ۴۶، امینی کلاس پنجم را تمام کرده بود و در کوچه و خیابان بستنی آلاسکا میفروخت. در سالهای دبیرستان، علاقهاش به شعر و ادبیات گل کرد و با پیدا کردن یکنسخه از دیوان میرزاده عشقی، وارد عالم سیاست شد. امینی در آن سالها عضو کتابخانه عمومی باغ فردوس بود و میگوید هرکتابی به دستش میرسید، میخواند. تابستان بعدی هم که از راه رسید، در مغازه کفاشی، و تابستانهای بعد در خیاطی، فرشفروشی و سپس چینش نمای سنگی ساختمان مشغول شد. او تا پیش از رفتن به خدمت سربازی در اسفند ۱۳۵۴ در کار چیدن نمای سنگ ساختمان، جای پا محکم کرده و اوایل پیروزی انقلاب، استادکار این شغل شده بود.
برای خدمت سربازی، امینی در تیرماه ۱۳۵۵ به لشکر ۹۲ زرهی اهواز رفت و با تقسیم نیروها، به تیپ ۲ زرهی هفتگل اهواز رفت. در آنجا خدمه خمپارهانداز ۱۲۰ میلیمتری بود و کنار آن، با موشکانداز آرپیجی و کلت هم آموزش دید. او ضمن روایت خاطرات آن روزها میگوید افراد ناشناس بهطور مخفیانه در نمازخانه کوچک پادگان، کتابهای دکتر علی شریعتی را میگذاشتند. همچنین میگوید «فرماندهان تیپ، در مورد روزهگرفتن سربازها در ماه رمضان ممانعتی نمیکردند، بلکه وقتی متوجه شدند که عدهای مثل من روزه میگیرند، به آشپزخانه سفارش کردند تا برای سحری این عده غذای گرم نگه دارند.» (صفحه ۲۸)
* از انقلاب تا جنگ
خاطرات پس از سربازی و مبارزات انقلابی محمود امینی به مسجد صاحبالامر در خیابان حکمت (خیابان برادران شهید سلیمانی فعلی) برمیگردد که پیشنمازی به نام شیخ مهدی کروبی داشت و هر شب پس از اقامه نماز جماعت مغرب و عشا، سخنرانیهایی با مضامین و کنایههای سیاسی برای نمازگران میکرد. کروبی که آن زمان بهتازگی از زندان آزاد شده بود، به گفته امینی، لحنی داغ و آتشین داشت. امینی میگوید همه دندانهای کروبی براثر شکنجههای زندان شاه شکسته بود و وقتی همسرش به ملاقاتش رفت، بهدلیل این تغییرات جسمی او را نشناخت. راوی کتاب «نقطه تسلیم» از مسجد دیگری هم بهنام همت در سرپل تجریش یاد کرده که شخصیتهای ملیمذهبی چون حبیبالله پیمان، مهدی بازرگان، جواد باهنر، محمدعلی رجایی و مهدی چمران در آن سخنرانی میکردند.
* گذراندن دوره ۶ ماهه احتیاط در ارتش و بازگشت به تهران
با شروع جنگ تحمیلی، امینی تردید داشت به سپاه برود یا ارتش. اما بهتعبیر خودش چون تعداد عناصر داوطلب مذهبی ارتش در آن زمان کمتر بود، تصمیم گرفت به ارتش برود. ضمن اینکه ستاد مشترک ارتش هم فراخوان اعاده به خدمت سربازان منقضی خدمت سال ۱۳۵۶ را داده بود. او هم که منقضی خدمت سال ۵۶ بود، ثبت نام کرد و به پادگان تیپ ۸۴ مستقل خرم آباد رفت.
امینی دوره خدمت ۶ ماهه احتیاط مربوط به سربازان منقضی خدمت را ضمن حضور در خطوط پدافندی ارتفاعات دال پری و مورموری استان ایلام، با بطالت، روزمرگی و اتلاف وقت پشت سر گذاشت و به تهران برگشت. سپس در محله خود به کارهای سنگکاری ساختمانی مشغول شد.
* اعزام بهعنوان بسیجی و جا گرفتن در جمع رزمندگان تیپ ۲۷
سال ۱۳۶۰، هشتماه پس از بازگشت به تهران، محمود امینی در بسیج ثبتنام کرد. این کار در پایگاه سپاه شمیرانات که منزل مصادرهشده میلیاردر معدوم هژبر یزدانی بود، انجام شد. سپس از آنجا به مرکز بسیج در الهیه که منزل مصادره شده دکتر منوچهر اقبال رئیس شرکت نفت دوره طاغوت بود مراجعه کرد و برای طی دوره آموزشی ۴۵ روزه به پادگان آموزشی امام حسین (ع) منتقل شد. او دوره ۱۳ آموزشی را پشت سر گذاشته و به جبهه اعزام شد. آن روزها اعزام نیروهای بسیج به جبهه، بهصورت متمرکز، زیر نظر واحد اعزام نیروی سپاه منطقه ۱۰ تهران در لانه جاسوسی (سفارت سابق آمریکا) انجام میشد.
امینی روز ۲۶ بهمن ۱۳۶۰ اعزام شد و به پادگان گلف اهواز رفت و با (شهید) محمدرضا دستواره بهمسوول واحد پرسنلی تیپ ۲۷ محمدرسولالله (ص) روبرو شد که نیروهای اعزامی را تحویل گرفته و با خود به پادگان دوکوهه میبرد. این نیروها در دو گردان سلمان فارسی و حمزه سیدالشهدای تیپ ۲۷ که دو گردان اولیه این تیپ محسوب میشوند، تحویل داده شدند و با ورود این نیروها بود که دو گردان یادشده تشکیل شدند. مدتی بعد هم گردانهای عمار، مسلم بن عقیل، انصارالرسول، ابوذر، مالک اشتر و بلال شکل گرفتند. نهمین گردان تیپ ۲۷ هم گردان حبیب بود که با فرماندهی محسن وزوایی تشکیل شد.
فرمانده گردانی که امینی عضو آن بود، (شهید) حسین قجهای بود. با ورود به گردان سلمان، منشی گردان، نام امینی را بهعنوان فرمانده دسته ثبت کرد. نیروهای سلمان در ۳ گردان که ۴ دسته ۲۲ نفره داشتند، تقسیمبندی شدند. در آن مقطع در هر گروهانِ گردان، ۳ دسته پیاده رزمی وجود داشت و دسته چهارم، پشتیبانی نامیده میشد. امینی در ابتدای امر، نیروی جمعی گروهان دوم گردان سلمان و مسئول دسته یکِ گروهان دوم بود. او خاطرات جالبی از روزهای تشکیل گردانهای تیپ ۲۷ در پادگان دوکوهه دارد که بخشی از آنها مربوط به (شهید) محمدابراهیم همت است: «بارها و بارها دیده بودم که خود حاج همت بیل دست گرفته و مشغول تمیز کردن محدوده اطراف دستشوییهای صحرایی شده است.» (صفحه ۶۳) امینی میگوید شهیدهمت در آن ایام، بهمحض حاج همت به محض اینکه میدید یکی از گروهانها وقت آزاد دارد و در محوطه پراکنده است، برای نیروهایش کلاس توجیهی سیاسی میگذاشت و مشخص بود مطالبی که بیان میکند با مطالعه هستند. بهقول امینی و دیگر راویان، همت چون معلم بود، تسلط زیادی به کلاسداری و سخنرانی داشت.
* حضور در فتحالمبین / متوسلیان: برادرهای من بهجان امام به مرخصی بروید!
با گذشت چندروز از ورود نیروها به پادگان، آموزشها در دوکوهه شروع شد که شامل بدنسازی و آموزشهای نظامی بود. احمد متوسلیان هم بهعنوان فرمانده تیپ ۲۷ بین رزمندهای بسیجی و مسئولان سپاهی تیپ فرقی قائل نبود.
برای شرکت در عملیات فتحالمبین، گردان سلمان تیپ ۲۷ با گردان ۱۴۱ ارتش ادغام شد. نیروهای گردان حمزه سیدالشهدا هم با گردان ۱۶۹ و گردان حبیب هم با گردان ۱۴۴ ارتش ادغام شدند. امینی میگوید در جریان انجام فتحالمبین، پس از عبور از جاده آسفالت اندیشمک_دهلران از فرمانده گروهانش (آقای رجبی) در گردان سلمان خبری نشد. در نتیجه ناچار شد خود پای بیسیم با حسین قجهای فرمانده گردان صحبت کرده و دستورات را به اعضای گروهانی برساند که عضوش بود.
امینی میگوید نیروهای ارتشی ادغامشده و همرزم در فتحالمبین بهقدری دستگاه بیسیم داشتند که کموکسریهای بیسیم گردان سلمان و دیگر گردانهای تیپ ۲۷ را رفع کردند.
با انجام موفقیتآمیز مرحله سوم عملیات فتحالمبین، تعداد بسیار زیادی تانک، نفربر و قبضه توپ از لشکر ۱ مکانیزه دشمن در زمین باتلاقی نبرد به جا ماند. به همیندلیل تصمیم گرفته شد این ادوات با جرثقیل از گل بیرون آمده و به عقبه بکسل شوند.
نیروهای گردان سلمان و نیروهای شرکتکننده تیپ ۲۷ در مرحله سوم فتحالمبین، روز ۱۲ فروردین ۱۳۶۱ به پادگان دوکوهه بازگشتند. یکی از خاطرات جالب امینی هم از آن روز، امتناع نیروها برای رفتن به مرخصی است که باعث شد متوسلیان بهعنوان فرمانده تیپ، نیروها را به جان امام (ره) قسم داده و بگوید: «برادرهای من، به مرخصی بروید! منتهی با همینسازمانی که میروید برگردید!» به این ترتیب نیروها برای مرخصی به تهران برگشتند و برای این کار سوال قطارهای مسافربری درجه ۳ و ۴ شدند. امینی میگوید مسئولین راهآهن حتی حاضر نمیشدند واگنهای درجه ۲ را به اعزام نیرو اختصاص دهند.
* گفتند اول باید حقوقتان را بگیرید!
مدت مرخصی مورد اشاره ۱۰ روز بود و وقتی امینی به محل اعزام بازگشت، با این جمله روبرو شد که «فعلا از اعزام خبری نیست!» همچنین به او و دیگران اعلام شد مبلغی حدود ۲ هزار تا ۲ هزار و ۴۰۰ تومان بهعنوان حقوق ماهیانه آنها در نظر گرفته شده که بناست به آنها تحویل داده شود. خیلی از نیروها با شنیدن این مطلب، اظهار ناراحتی کرده و گفتند مبلغ موردنظر را دریافت نمیکنند. اما این پاسخ را شنیدند: «اعزام شما به جبهه سهماهه بوده و برای انجام امور اداری اول باید حقوق تان را بگیرید!»
روایت ایندوخاطره (اصرار متوسلیان برای مرخصیرفتن نیروها و امتناع از گرفتن حقوق) باعث شده امینی در کتاب خاطراتش به دو نکته اشاره کند. نکته اول درباره رنگعوضکردن برخی مسئولان در سالهای پس از جنگ است. او به مسئولینی مسوولیتنشناس و منفعتطلب اشاره میکند که «تا جنگ بود میگفتند رزمندهها وظیفهشان است باید بروند بجنگند و از فردای آغاز آتشبس در جنگ، ریشهایشان را پرفسوری زدند و کت و شلوار گاباردین به تن کردند و تا همین امروزه روز به بچههای جبهه زخم زبان میزنند و میگویند چشمتان کور، دندتان نرم، مگر ما گفتیم جبهه بروید؟ میخواستید نروید!» (صفحه ۸۶) نکته دومی که این فرمانده جنگ یادآوری میکند اینچنین است: «در سالهای بعد از جنگ که خاطرهگویی و خاطرهنویسی خیلی باب شد؛ از این نکته غافل شدهایم که در راه آزادسازی خرمشهر و طی مقدمات سنگین آن پیروزی با شکوه که یک قلماش پایداری در برابر پاتکهای سنگین دشمن برای بازپسگیری جاده بود، حدود ۶ هزار نفر شهید دادیم.» (صفحه ۱۰۳ و ۱۰۴)
* حضور در تیپ ۸ نجف و مجروحیت اول
روز ۳۰ یا ۳۱ فروردین ۱۳۶۱، امینی دوباره از تهران به جبهه جنوب اعزام شد. با رسیدن به مقر تیپ ۲۷ به امینی و همراهانش گفته شد ظرفیت نیروی انسانی تیپ تکمیل است و آنها را به تیپ ۸ نجف معرفی کردند. با ورود به این تیپ، امینی به گردان ثامنالائمه این تیپ رفت که کل نیروی انسانی این گردان با نفرات اعزامی مورد اشاره شکل گرفت. امینی در این مقطع، تبدیل به نیروی گروهان یکم گردان ثامنالائمه شد.
حضور امینی در تیپ نجف مصادف با شروع عملیات «الی بیتالمقدس» و فتح خرمشهر است. او میگوید بنا نبود این عملیات بیستوچند روز طول بکشد و مرحله سومش هم در قالب یکماموریت برونمرزی برای حمله به بصره تعریف شده بود. علت استمرار تک ایران بهسمت بصره هم، جلوگیری از تک مجدد دشمن برای بازپسگیری خرمشهر بود.
در گرماگرم نبرد بیتالمقدس، روز شنبه ۱۱ اردیبهشت، پاتکهای لشکر ۹ زرهی عراق آغاز شد که سنگینترین سلاح رزمندگان گردان ثامنالائمه مقابل اینهجومها، توپ ۱۰۶ میلیمتری بود. در این بخش از نبرد سمت چپ نیروهای تیپ ۸ که بنا بود توسط تیپ ۷ ولیعصر دزفول پر شود، خالی ماند که علتش درگیری نیروهای تیپ ۷ در نقطهای دیگر بود. در نتیجه بخش مهندسی تیپ نجف بهسرعت خاکریزی در سمت چپ نیروهایش کشید که بهسمت جنوب غرب امتداد داشت. سپس در بامداد روز ۱۲ اردیبهشت، الحاق نیروهای چپ تیپ نجف با نیروهای راست تیپ ۷ ولیعصر انجام شد.
پس از الحاق نیروهای دو تیپ رزمی ایران، در حجم انبوه آتش تانکهای دشمن، یکی از تانکهای دشمن اقدام به شلیک توپ مستقیم بهسمت خاکریز نیروهای تیپ ۸ کرد که ترکش این گلوله توپ به پشت ساق پای چپ محمود امینی خورد. او سوار نفربری شد که تعدادی از شهدا و مجروحین را به عقب منتقل میکرد و به اهواز منتقل شد.
امینی در بیمارستان اهواز اصرار کرد همانجا پایش را مداوا کنند اما به اصفهان منتقل شد و سپس به تهران و بیمارستان طرفه. او در بیمارستان بود که خبر آزادی خرمشهر را شنید. دوران بستری امینی در بیمارستان تا اواسط خرداد ۱۳۶۱ طول کشید و سپس با عصا مرخص شد.
ادامه دارد...