به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، سردار سرتیپ دوم زینالعابدین رضوی خرم در سال ۱۳۴۵ شمسی در شهرستان شاهیندژ متولد شد. او از ۱۲ سالگی به فعالیتهای انقلابی روی آورد و در طول هشت سال دفاع مقدس در جبهههای جنگ حضور داشت.
این فرمانده، دانشآموخته رشته «مدیریت برنامهریزی» در مقطع کارشناسی و «مدیریت استراتژیک» در مقطع کارشناسی ارشد بود. سردار خرم پس از طی دورههای آموزشی تخصصی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، از ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۱ جانشین فرمانده «سپاه شهدا» آذربایجانغربی و در فاصله سالهای ۱۳۹۱ تا ۱۳۹۶ به عنوان فرمانده آن سپاه فعالیت میکرد.
سردار خرم از ۱۳۹۶ تا ۱۴۰۰ فرماندهی «سپاه عاشورا» در آذربایجانشرقی را بر عهده داشت. سردار خرم با آغاز تهاجم جبهه غربی- عربی علیه مردم سوریه، از اوایل دهه ۱۳۹۰ به عنوان مستشار در جبهه دفاع از حرم اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) حضور داشت و مدت هشت ماه در اسارت تروریستهای داعش بود.
هیئت دولت، بیست و پنجم مهر ماه ۱۴۰۰ شمسی با توجه به سوابق درخشان مدیریتی سردار خرم در عرصههای مختلف، وی را به مسئولیت استاندار آذربایجانشرقی و نماینده عالی دولت در این استان منصوب کرده بود.
کتاب «شام برفی» و «ضیافت مدیترانهای» راوی صبر بصیر و مقاومت کمنظیر او در سختترین شرایط است».
عابدین خرم به علت مشکلات ریوی بهجامانده از دوران جنگ و عفونت تنفسی ناشی از بیماری کرونا در بیمارستان امام رضا(ع) تبریز بستری بود.
محمد محمودی نورآبادی پیش از این در یادداشتی نوشته بود:
سردار عابدین خرم را از سال ۹۲ میشناسم. از همان وقتی که مشغول تحقیق و مصاحبه برای کتاب «شام برفی» بودم. سردار خرم هم یکی از شخصیتهای شام برفی بود که باید با او مصاحبه میشد. یکی از همان ۴۸ ایرانی که مرداد ۱۳۹۱ در مسیر فرودگاه دمشق به هتل فرادیس توسط نیروهای تکفیری(عوامل موساد) ربوده شدند و ۱۵۹ شبانه روز در چهارده منزل در ریف دمشق شکنجه شدند.
اتفاقا خرم از لحاظ جایگاه سازمانی ارشدترین فرد آن کاروان بود. در واقع فرمانده سپاه استان آذربایجانغربی اسیر شده بود که البته در بازجوییهای همراه با شکنجه با شوکر و شلاق، خود را معلم جغرافیا و زائر معرفی کرده بود و تا آخر هم پای حرفش ماند. او بارها تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت. در منزل ششم دیگر نایی برایش نمانده بود. اما وقتی لب به اعتراف نگشود، نقیب عبدالناصر شامیر، فرمانده هنگ تکفیری البرا همه چیز را به شب بعد موکول کرد.
تا شب بعد، جماعت اسیر راهی جز دعا و توسل نداشتند. آنها در زیرزمینی که پیشتر باشگاه ورزشی بود، به حضرت زهرا سلام الله علیها متوسل شدند و آنقدر توسل و دعا را ادامه دادند تا شب به نیمه رسید و نقیب هم راه رسید. صدای گوش خراش موتور برق مانع از شنیده شدن صدای پاهای نقیب و جلادهای همراهش میشد. اما اسرا، او و سمیر و بقیه را میدیدند که با شوکر و کابل از پلهها پایین میآمدند. هنوز پای نقیب شامیر به آخرین پله نرسیده بود که موتور برق خاموش شد و زیرزمین در تاریکی فرو رفت. فریاد نقیب شامیر بلند بود. همراهانش را ملامت کرد و همزمان چند پله را به عقب برگشت.
نور موبایل «سمیر اردنی» بود که به دادش رسید. نقیب سرش داد کشید و دلیل خاموش شدن موتور برق را جویا شد. سمیر هم مثل او بیاطلاع بود. پشت سر نور ضعیف موبایل، سراغ موتور برق رفتند. سمیر چند بار طناب هندل را کشید اما موتور نفس نکشید. او مهندس کهربا را به کمک طلبید. مهندس کهربا (صادق ادیبی) اهل سیمکان جهرم و فرمانده آماد «تیپ ۳۳ المهدی» که خود را مهندس کهربا معرفی کرده بود. صادق پاورچین و در حالی که ذکر یا زهرا بر لب داشت، خود را به جمع و موتور برق رساند.
خونسرد به چند قطعه موتور برق دست کشید و سپس سراغ طناب هندل رفت. خدا خدا میکرد که روشن نشود. کشید و باز موتور نفس نکشید. نقیب عصبی و نگران به سمیر گفت: همه برنامهها به هم ریخت. جمله عربی او را سید طاهر افغانی، مترجمی که از قضا با جمع اسیر شده بود، برای دور و بریها ترجمه کرد.
نقیب همه چیز را به شب بعد موکول کرد. از این ستون تا آن ستون فرج بود. تا شب بعد بیست و چهار ساعت فرصت بود. آن هم اگر نقیب شامیر گرفتار عملیات و درگیری نمی شد و میتوانست خودش را به زیرزمین برساند.