به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، محمدمهدی سیار در سروده تازه خود غزلی برای شهید یحیی سنوار سروده است.
در ادامه مشروح متن این غزل را میخوانیم.
آخر چه بود این مرگ نو؟ این مرگ عزرائیلکُش!
نبض گلوی کیستی؟ای صور اسرافیلکُش؟
گرم نبردی تن به تن، رخ در رخ مرگی کهن
هایبلِ صورتبستهای، در هیبتی قایبلکُش
لَم داده بر عرشی مگر؟! مابین جنات و نَهَر
عند ملیکِ مقتدر…ای آیه تأویلکُش
در ناگهان واپسین، صد معجزه در آستین
در چشم، خشمی آتشین، در کف عصایی نیلکُش
دیدی نمیمانَد نهان! دار و درفشت بود هان!
ریگی به کفشت بود هان! از ریگهای پیلکُش
این فصل را بیخواب کن، این نسل را بیتاب کن
میراث خود پرتاب کن؛ آن چوب اسرائیلکُش!