به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، به بهانه چاپ چهارم کتاب «نیهیلیسم ابسورد در ادبیات؛ داستایوفسکی، کافکا، کامو، سارتر» نوشته استاد شهریار زرشناس، نشست نقد و بررسی این کتاب در فرهنگسرای اندیشه با مشارکت گروه ادبیات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی برگزار شد. در این نشست استاد علیاکبر اشعری، دکتر فرامرز میرزایی(عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس) و محمدحسن شاهنگی(عضو شورای علمی گروه ادبیات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی) به سخنرانی پرداختند.
استاد علیاکبر اشعری در ابتدای این نشست طی سخنانی اظهار کرد: کتاب «نیهیلیسم ابسورد در ادبیات» را اگر از زاویه حکمت معنوی تاریخ نگاه کنیم، باید اشاره نماییم که بعضی طبقات اجتماعی در طول حیات انسان و در مقاطع مختلف از تاریخ حیات انسانی، دارای نقشهای ویژهای هستند، معمولاً از این موضوع با عنوان رسالت تاریخی یک ملت حرف میزنند. در هنر و ادبیات میتوان رویکرد فهم تأویلی معنوی نسبت به تاریخ بشر داشت و با همین فرمان گفت همه اقوام بشر به سوی اهداف عالی در حال حرکت هستند و میل به بهترشدن دارند؛ آنها در این مسیر خوش بینی میکنند و آرمانپروری انجام میدهند و هیچوقت متوقف در شکستها و سرخوردگیهای دیروزی خود نمیشوند. این وضعیت منجر به رشد افکار و رفتارها میشود. رویکرد حکمت معنوی و فهم تأویلی تاریخ، به مردم یک کشور و یا یک قوم جسارت پیشرفت میدهد و انگیزههای پیشران و فوقالعاده برای طی حرکت محسوب میشود. ادبیات و رمان در این زمینه نقش یک کاتالیزور را میتوانند داشته باشند و مثبت و جهتدهنده شوند و نه عامل تخدیری.
این نویسنده پیشکسوت ادامه داد: زمانی که در قرن نوزدهم مکتب رمانتیسم در حوزه ادبیات داستانی به ویژه در ادبیات روسیه شکل گرفت، نویسندگان رئالنویس هم بیکار ننشستند؛ این نویسندگان پرکار، از نویسندگان آلمانی و فرانسوی تحت تاثیر قرار گرفتند. این اتفاق در کتاب کتاب «نیهیلیسم ابسورد در ادبیات؛ داستایوفسکی، کافکا، کامو، سارتر» مورد اشاره نویسنده قرار دارد. ولتمان و ولادیمیر آدویفسکی مورد توجه بخش زیادی از نویسندگان روس قرار گرفتند و از روی دست آنها آثار زیادی در روسیه خلق شد. حتی افرادی مانند ویلهلم هوفمان که در بادی امر رماننویس معروف و مطرحی نبودند و بیشتر ژورنالیست بودند، در کانون توجه نویسندگان روس قرار میگیرند. افرادی مانند آدویفسکی از زندگی خسته و ماندهاند و انگیزه به زیستن در آنها اصلاً به چشم نمیخورد. این افراد زودتر میخواهند به هر طریقی که شده مرگ برسند و از شر این زندگی نکبتبار راحت شوند. این نگاه دلسردکننده منجر به تحقیر مقام و کلیت انسان میشود و او را از تحرک و پویایی باز میدارد.
در ادامه دکتر فرامرز میرزایی گفت: اگزیستانسیالیسم در ادبیات رخنه نمود و بحران های اخلاقی و فکری ناشی از آن در ادبیات غرب خود را نشان داده است. در قرن بیستم این موضوع به اوج خود میرسد. یرکهگور را به عنوان یکی از نویسندگان اصلی این موج معرفی میکنند و آثار این فرد به شدت قابل نقد و بررسی است. فضای سرد و ویرانکننده دو جنگ جهانی در ترویج این جریان بیتاثیر نبوده است. رگههای فکری و سبکی شخصیتی مانند ژانپل سارتر در این میان مشهود است و زیاد به چشم می آید. مثلاً در رمان تهوع، نگاهی که سارتر منعکس میکند نگاهی مشمئزکننده، ناامیدکننده و در بهترین حالت، خنثی نسبت به شیرینیهای زندگی و خاطرات خوش آن است. بعد از سارتر افراد دیگری مانند آلبرکامو همین مسیر را ادامه میدهند و جریان را از تکاپو نمیاندازند.
میرزایی ادامه داد: البته نویسندگانی مانند سارتر از واقعیت زندگی در غرب حرف زدهاند. هم معاش غربیان و هم زندگی افرادی که متمایل به غرب هستند، در قلم این افراد به روایت در میآید همین موضع، باعث میشود تا به تعبیر اقای زرشناس در کتاب «نیهیلیسم ابسورد در ادبیات؛ داستایوفسکی، کافکا، کامو، سارتر» سادیسم و مازوخیسم ملاحظه شود که از ادبیات به جامعه سرریز می شود. این اندیشه علناً فریاد میزند: که آزادی هر فرد انسانی، مزاحمتی برای آزادی دیگران است! فلسفه انحرافی از حیات در قلم رماننویسان جولان میدهد و در همین مسیر چیزی به نام تعهد به رسمیت شناخته نمیشود؛ بلکه آزادی بیقید و بند تبلیغ میشود. سارتر در کتاب موجود و معدوم از آزادی مطلق حرف میزند، اما خودش اعتراف میکند که روابط بشری ذاتاً و به گونهای غیرقابل انکار بر پایه سادیسم و مازوخیسم قرار گرفتهاند و آزادی مطلق، سرابی بیش نیست. اگر زندگی این افراد را مروری کنیم، به حوادث دلخراشی مانند خودکشی، فرزندکشی، همسرآزاری، شکنجهکردن حیوانات و... بر میخوریم که واقعاً جای تامل دارد.
در بخش دیگری از این نشست محمدحسن شاهنگی طی سخنانی اظهار کرد: در کتاب «نیهیلیسم ابسورد در ادبیات؛ داستایوفسکی، کافکا، کامو، سارتر» توصيف و تعريف نيهيليسم و ابسورديته به خوبی انجام شده است و بيان نسبت ميان اين دو و برخي ظهورات ادبي آن نیز مورد توجه نویسنده بوده است. استاد زرشناس ماحصل سالها مطالعات خود را در این اثر منعکس کرده است. مصادیق و نمونههای نيستانگاري ابسورد در ادبيات معاصر غرب به قدری گسترده و فراوان است که محدودکردن آن به آثار تعداد انگشتشمار رماننویسان غربی شاید در وهله نخست درست نباشد، مگر اینکه بخواهیم مطالعه موردی انجام بدهیم. البته نویسندگان شاخصی مانند كافكا و سارتر و كامو پرچمداران اصلی این جریان محسوب میشوند. امواج جدید این جریان هماکنون وجود دارد.
شاهنگی گفت: نیهیلیسم ابسورد، سیر تطور خاص خود را داشته است و پس از کامو، مسیری متفاوت به خود گرفت و تلاش نمود ظاهر خود را اندکی بهتر کند. از همین مقطع به بعد شاهد ساختارشکنیهای فرمی و روایی در آثار منتسب به این جریان میشویم. مثلاً در رمان طاعون، فضای کلّی حاکم بر کتاب، سیاه و ابزورد است. دیالوگها سرشار از بلاتکلیفی هستند و راوی خودش نمیداند چه اتفاقی خواهد افتاد! شخصیتها در هالهای از تردید به سر میبرند و اکثر خردهروایت ها عاقبت خیری ندارند، بلکه بدون هیچ توجیه فنی، منقطع می شوند. این ادعا توسط برخی منتقدان مطرح شده است که ابزوردنویسان ناخواسته به این سیاق می نویسند، اما بررسی دقیق آثار افرادی مانند کامو و مصاحبههای این افراد با نشریات زمانشان خلاف این ادعا را ثابت میکند. خاصبودن نیهیلیسم ابسورد، یکی از دلایل اصلی گرایش نوقلمان به این مکتب بوده است؛ این وضعیت موجب دلزدگی نویسنده در سالهای پختگی و میانسالیاش میشود و نویسندگان زیادی را میتوان نام برد که از میانه راه نیهیلیسم ابسورد باز میگردند و ابراز پشیمانی میکنند.