نمایش ایوانف نوشتۀ آنتوان چخوف به كارگرداني اميررضا كوهستاني در حال اجراست؛ نمايشي كه كوهستاني به فرهنگ ايراني نزديك كرده است تا مخاطب درك بهتري داشته باشد.
گروه فرهنگي «خبرگزاري دانشجو»؛ ایوانف، داستان مرد جوانی به همین نام است که در گذشته کارهای بزرگی در زندگی شغلی انجام داده و ثروتی به دست آورده و دیگران را هم از آن بی بهره نگذاشته؛ ولی حالا احساس خستگی و ملال از زندگی، او را در سراشیب سقوط انداخته است.
نمایش «ایوانف» نوشته آنتوان چخوف، یازدهمین تجربه کارگردانی امیر رضا کوهستانی است که این روزها در تماشاخانه ایرانشهر به روی صحنه رفته است.
انتخاب متن های چخوف برای اجرا، همیشه به راه رفتن بر روی طناب می ماند و جسارت ویژه ای را طلب می کند. در واقع آزمونی است برای کارگردان تا ابتدا فهم خود از درام و ویژگی های حساسِ تِماتیک آن و بعد توان دراماتورژی یا بازخوانی اش را از یک متن قوی روسی به نمایش بگذارد.
کارگردانان بسیاری در کشورمان هستند که متن های چخوف را برای اجرا بر می گزینند ولی بعضا در اجرا سعی دارند عین به عین متن را اجرا کنند که این باعث می شود تماشاگر راهی برای درک جنبه های مختلف متن نیابد و فکر کند که از فهم یک اثر هنری عاجز و خدای نکرده مشاعرش در زمینه ی هنر مختل است.
متن های چخوف در هر جای دنیا که بخواهند اجرا بشوند، _حتی در روسیه_ نیاز به دراماتورژی دارند؛ زیرا جزئیات رفتاری آدمهای چخوف از لحاظ فرهنگی، سیاسی و روانشناسانه و همچنین روایت های کنایی درام، آنقدر وسیع و بعضا بومی هستند که تماشاگر بدون تبدیل شدن آن ها به متناسب هایی هم سنخ و آشنا، نمی تواند عمق ایده درام را درک کند. مشکل دیگری که کارگردانان به آن دچار می شوند باز خوانی های اشتباه است.
این دسته از کارگردانان، دست به تغییرات و دراماتورژی متن می زنند اما به دلیل کج فهمی ایده های اصلی متن، از تِم مد نظر چخوف دور می شوند یا متناسب هایی مدرن و گاه ایرانی برای المان ها انتخاب می کنند که عملا کارکردی در هدف درام ندارند و یا به جای پرداختن به همۀ جنبه های متن، یک مضمون را پررنگ می کنند و باقی را وا می گذارند.
مثلا تنها، جنبۀ روانشناسانه را یا سیاسی را پرداخت می کنند. یا طنز موجود در متن های چخوف را آنقدر بسط می دهند که مایه های جدی نمایشنامه خنثی می شود. در این میان اجرای امیر رضا کوهستانی از نمایشنامۀ ایوانف از معدود اجراهای خوب چخوف است.
ایوانف، داستان مرد جوانی به همین نام است که در گذشته کارهای بزرگی در زندگی شغلی انجام داده و ثروتی به دست آورده و دیگران را هم از آن بی بهره نگذاشته؛ ولی حالا احساس خستگی و ملال از زندگی، او را در سراشیب سقوط انداخته است.
ایوانف نمای مردی مفلوک است که نه دیگر علاقه ای به همسر بیمارش دارد و نه احساس گناهش به او اجازه می دهد، با «ساشا»، دختر جوانی که عاشق ایوانف است دست به ماجرای عشقی تازه ای بزند.«ایوانف:این ماجرای عشقی ما هم همه اش مبتذل و مزخرف است:«آن مرد دل از دست داد و عنان اختیار از کفش به در شد. زن ظاهر شد، شادمان و قویدل، و دست یاری دراز کرد» قشنگ است ساشا! اما فقط عین آن چیزهایی است که در داستان ها اتفاق می افتد. در زندگی واقعیِ آدم نمی تواند...»
از طرفی تا خرخره زیر بار قرض و بهره ی آن رفته است. اطرافیانش جز مشتی مهمل گوی رذل نیستند. ایوانف مردی خوش قلب است اما ملال، جوری بر او سایه افکنده که هیچ دلخوشی در زندگی ندارد و با اینکه راه هایی برای نجات خود می بیند، اما قدمی برای بیرون رفتن از این سکون و رخوت بر نمی دارد و نا خواسته، دیگران را هم در ملال خود شریک کرده یا به معنای بهتر ملال خودشان را به خودشان نشان داده است.
کوهستانی برای بازخوانی این متن به نکات ویژه ای توجه کرده.اجرای او مدرن است؛ در روسیۀ قرن نوزدهم نمی گذرد.
در آن صحبت از «موبایل» و «فیس بوک» و «اتومبیل» ـ به جای کالسکه و اسب ـ و «بانکداری بدون ربا» و... به میان می آید. علاوه بر این، متن تا حدودی ایرانیزه نیز شده است. مثلا او بین ویژگی های تیپیکال روسی و خلق وخوی ایرانی مشترکاتی پیدا کرده و با آن در راه فهم ایده و برقراری ارتباط مخاطب با مضمون درام پلی ایجاد کرده است.
کوهستانی مقصود چخوف را فهم کرده و می توان گفت هنر ویژۀ او در کشف و به کارگیری متناسب های امروزی و بعضا ایرانیِ دقیق است که چون با مرجع خود در متن اصلی قرابت دارند، تماشاگر، آن ها را پس نمی زند و وقتی از سالن بیرون می آید می تواند ادعا کند ایوانف چخوف را دیده است.
مثلا در متن اصلی می بینیم که در طول پردۀ دوم نمایش، چندین شخص به عنوان مهمان در یک مهمانی حضور دارند و به بازی ورق و عیش و نوش و حرف های بیهوده مشغولند؛ کوهستانی همۀ مهمان ها را به یک نفر تقلیل داده که عصارۀ اشخاص حذف شده است و موبایلی به دست این شخص داده، که مرتب با آن «گیم» بازی می کند. یعنی بازی ورق را هم به بازی موبایل تبدیل کرده است.
به جز این ها، کوهستانی تغیراتی هم در قصۀ نمایش ایجاد کرده است. بارزترین این تغییرات در پایان نمایش است. در متن اصلی سرانجام ایوانف خودکشی می کند اما در اجرای کوهستانی این اتفاق رخ نمی دهد. البته این هم نهایتا در راستای تحقق سبک رئالیستی چخوف است. کوهستانی با زیرکی دریافته که تماشاگر ایرانی سال هزار و سیصد و نودِ ایوانف پایان متن اصلی را سخت تر باور می کند پس در نتیجه این بار هم به نفع واقعیت تسلیم شده است.
اجرای کوهستانی سرشار از بازی های سکوت، نگاه، حالات چهره و مکث های طولانی است کاراکترها جملاتی کوتاه و مقطّع به کار می برند. اگر می توانند احساس خود را در حد یک جملۀ کوتاه بیان کنند همان را می گویند. فلسفه بافی و پرحرفی نمی کنند. کارگردان تک گویی های طولانی آدم های درام را درون حسِ نگاه و چهره و فضای نمایشنامه خُرد کرده است.
نیازی نیست بازیگران به ما التماس کنند که باور کنیم افسرده و دردمندند یا یکدیگر را درک نمی کنند. ما این را از چهرۀ آن ها در می یابیم. انتخاب حسن معجونی برای ایفای نقش ایوانف بسیار مناسب است. بازیگران دیگر ـ نگار جوا هریان رضا بهبودی سعید چنگیزیان مهین صدری فریبا کامران و... ـ نیز روان و تقریبا خارج از تصنع بازی می کنند.
اما استفاده از میکروفن «هاش اف» برای رساندن صدای بازیگر ها به تماشاچی باعث شده است که کمی از حال و هوای نمایش کاسته شود. شاید بهتر بود در این کار از امکانات طبیعی صدای بازیگران استفاده می شد. باید به خاطر داشت استفاده از تکنولوژی به شرطی جواب دلخواه ما را می دهد که از دید مخاطب پنهان بماند.
در این اثر امیر رضا کوهستانی در انتقال حس تکان دهندۀ متن، به تماشاگر موفق عمل کرده است.