
کد خبر:۱۷۵۰۱۴
زندگی در دوکوهه
ایستگاه آخر، روبروی پادگان دوکوهه است. وقتی برسید، خودشان تقسیم تان می کنند توی گردان ها و گروهان ها. هر کدام از آن ساختمان های پنج طبقه مال یک گردان است.
گروه فرهنگي «خبرگزاري دانشجو»؛
زندگي در دوكوهه
بسم الله
سلام برادر
امیدوارم خوب و سلامت باشی.
از مادر شنیدم برگه اعزامت را زده اند پادگان دوکوهه. نمی دانم چه حکمتی داشته که حالا که من را اعزام کرده اند غرب، حکم تو را داده اند لشکر 27.
میدانی که دوست داشتم اوّلین بار که جبهه می آیی کنارت باشم، امّا نشد. ولی جای نگرانی نیست برادر. خودم همه چیز را برایت توضیح می دهم. قطارهای امریه ای تهران-اندیمشک را سوار شو؛ همان ایستگاهی که همه بسیجی ها پیاده شدند، تو هم پیاده شو. ایستگاه آخر، روبروی پادگان دوکوهه است. وقتی برسید، خودشان تقسیم تان می کنند توی گردان ها و گروهان ها.
هر کدام از آن ساختمان های پنج طبقه مال یک گردان است. باید بروی توی طبقه گروهان خودتان، خودت یک اتاق که جا داشته باشد پیدا کنی. گفتم که، درست است من پیشت نیستم، ولی زود با بچه ها اخت می شوی.
راستی، هر اتاق هر روز یک شهردار دارد. نوبت تو شد حواست باشد بچه های قدیمی تر را از خودت شاکی نکنی. هر روز شستن ظرفها با شهردار آن روز است، و جارو کردن اتاق، و آب آوردن از تانکرهای دم زمین صبحگاه، و باقی تمیزکاری ها.
راستی، همان اوّل فرمانده دسته و گروهان ات را بشناس. و خب میدانی دیگر، بچه هایی که به فرمانده ها نزدیک ترند، ممکن است زودتر از خبر حمله ها باخبر بشوند. فقط باید خودت را خوب نشان بدهی. مخصوصاً در خشم شب ها.
خوب شد یادم افتاد. بعد نماز مغرب معمولاً گردان ها مراسم عزاداری دارند. بعدش امّا وقت هست چرتکی بزنی. فقط حتماً تجهیزاتت را دم دستت بگذار.
حدود ساعت ده شب خشم شب شروع می شود. سه دقیقه وقت دارید که لباس پوشیده، صف کشیده، پایین ساختمان گردان حاضر باشید.
فقط خوب حواست باشد دست از پا خطا نکنی که رزم شبانه به اندازه کافی جانت را می گیرد که دیگر انرژی ات صرف جریمه های سخت فرمانده گردانتان نشود.
خدا بهتان رحم کند در آن رزم شب های کذایی؛ تا صبح باید توی بیابان های اطراف پادگان توی آن هوای یخ تمرین کنید. دم عملیات ها که می شود، رزم ها سخت تر و سخت تر هم می شوند.
وقتی بر می گردید پادگان، نزدیک به اذان است و کم کم صدای مناجات از بلندگو های پادگان پخش می شود. اگر اتفاقاً دیدی زمین صبحگاه خالی نیست تعجب نکن؛ تمام آن سیاهی ها بچه هایی اند که پتو به دوش آمده اند برای نماز شب و مناجات سحری. آخ که چقدر دلم می خواست پیش بچه ها بودم...
داشتم می گفتم، نماز صبح هم مثل باقی نمازها توی حسینیه پادگان برگزار می شود. بعد نماز صبح هم زیارت عاشوراست و بعد هم مراسم صبحگاه ساعت شش شروع می شود.
برای صبحگاه هم که میدانی، باید تمام تجهییزاتت را با خودت ببری. هر گردانی وقتی وارد زمین می شود، رجزهایی دارد. شعارهای گردان خودتان را هم یاد میگیری همان روزهای اوّل. شانس بیاورید بیشتر از ده-دوازده دور دور زمین صبحگاه ندوانندتان! بعدش هم کمی نرمش و بعد فرمانده محور یا فرمانده لشکر برایتان سخنرانی می کند. صبحگاه که تمام شد و صبحانه خوردید، وقت هست استراحتکی بکنی.
عصرها هم معمولاً تمرین دارید. اگر نزدیک عملیات باشد هم فرمانده دسته و گروهان برایتان جلسه های توجیهی می گذارند.
راستی یادم رفت بگویم، یک پستخانه توی پادگان هست. یادت نرود برای مادر نامه بنویسی. چند تا مغازه صلواتی هم هست که جایشان را یاد میگیری. با بچه های قدیمی تر که دوست بشوی، دیگر کارت لنگ نمی ماند. کمکت می کنند و معمولاً هوای بچه های جدیدتر را دارند.
اگر ندیدمت حلالم کن.
یا علی
15/11/61
دوکوهه
آخرین ایستگاه قطار همین جا بود؛ «دو کوهه»، بچه ها از همین جا به مناطق مختلف اعزام می شدند. دو کوهه نام آشنای همه رزمنده هاست. ردپای همه شهیدان را می توانی تویدو کوهه پیدا کنی. پادگانی نزدیک اندیمشک متعلق به ارتش که زمان جنگ بخش جنوبی آن هم سهم سپاه شد.
این ساختمان های خالی هر کدام گویای حکایتی هستند، گوشت را روی دیوار هر کدام بگذاری چیزی تازه می شنوی. یکی روضه قاسم می خواند. آن یکی روضه علی اکبر ... اینجا دیوارها هنوز هم زخمی اند!
همه بودند اصفهانی، اراکی، همدانی ... صبح ها ورزش صبحگاهی داشتند. یک، دو، سه، ... شهید!
اگر خوب گوش کنی صدای دلنشین شهید گلستانی را هم می شنوی. صدایش از بلندگوهای سرتاسر پادگان می آید:اللهم اجعل صباحنا، صباح الابرار ...
اینجا همه شیطنت می کنند. سربه سر هم می گذارند. شور و حال دارند. به خوبی میدانند که بعد از عملیات خیلی هایشان پرنده می شوند.
بچه ها می گردند تا برای سفر آسمانی اشان، همسفر پیدا کنند. گاهی که برنامه چند عملیات ریخته می شد دوکوهه پر از نیرو می شد آن قدر که فضای اطراف ساختمان ها هم چادرهای بزرگ و کوچک بر پا می کردند.
آن وقت تو فکر کن دم اذان است، دوکوهه است و یک حوض کوچک یک حسینیه کوچک. نمازهای حسینیه حال و هوای دیگری داشت. همه اش تضرع گریه و خوف ... تن آدم می لرزید. این همه یار مهدی(عج)؟!
دوکوهه سردار زیاد داشت، حاج احمد متوسلیان، حاج همت و ...
همت می گفت: فرمانده ای که عقب بنشیند و بخواهد هدایت کند، نداریم.
خودش می رفت خط مقدم. آخرش هم شد سردار بی سر خیبر. اسم حسینیه هم شد «حاج همت»
«دوکوهه مغموم است و دلتنگ یاران عاشورایی خویش است ...» و می توانی بفهمی «شرف المکان بالمکین» یعنی چه؟
«ای کسانی که بعداً به این ساختمان ها می آیید تو را به خدا با وضو وارد شوید». «دوکوهه مغموم مباش که یاران آخرالزمانی ات از راه می رسند ...»
اگر شلمچه را با غروبش می شناسند، دوکوهه را هم با شب هایش می شناسند. دل می خواهد در تاریکی شب، لابلای این ساختمان ها پیچ و تاب بخورد. اینجا اولین ایستگاه آسمان است.
لینک کپی شد
گزارش خطا
۰
ارسال نظر
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.