گروه دین واندیشه «خبرگزاری دانشجو»، سیده حنانه حسینی؛ سعدبنابى وقاص با خاندان رسول اکرم(ص) رابطه خوشى نداشت، حتى در شوراى عمر حق رأى را به عبدالرحمن بن عوف داد و بعد از کشته شدن عثمان هم با حضرت امیر(ع) بیعت نکرد.
پسر ملعون عمر بن سعد راه پدر را ادامه داد و با این خاندان که هادى امت بودند، رابطه دوستانهای نداشت.
ابن زیاد ملک رى را به عمر سعد داده بود؛ چون ابن زیاد از خبر ورود امام حسین(ع) به عراق مطلع شد، قاصدى نزد عمر فرستاد که اول به جنگ حسین بن على برود و او را بکُشد سپس به سمت شهر رى روانه شود.
عمر سعد نزد ابن زیاد آمد و گفت: مرا عفو نما. وى گفت: عفو مىکنم لکن ملک رى را از تو مىگیرم. عمر سعد گفت: یک شب مهلت بده. در نهایت هواى ریاست رى بر او غلبه کرد و تصمیم به جنگ با امام حسین(ع) گرفت و روز دیگر نزد ابن زیاد آمد و قتل امام حسین(ع) را عهدهدار شد.
ابن زیاد با لشکرى عظیم او را به کربلا روانه کرد تا اینکه که روز سوم محرم وارد کربلا شدند.
در تاریخ آمده است که روزى حضرت امیرالمومنین(ع)بر منبر کوفه خطبه مىخواندند و مىفرمود: آنچه مى خواهید از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید. پس به خدا سوگند هر چه سوال کنید از خبرهاى گذشته و آینده به شما خبر مىدهم. سعد بن ابى وقاص، پدر عمر سعد برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین خبر ده که در سر و ریش من، چقدر مو است؟ حضرت فرمود: که رسول خدا(ص) خبر داده که در بن هر مویى از تو شیطانى است که ترا گمراه مىکند و در خانه تو فرزندى است که فرزند من حسین(ع) را شهید خواهد کرد و اگر خبر دهم عدد موهاى تو چقدر است باز مرا تصدیق نخواهى کرد، لکن به آن خبرى که گفتم حقیقت گفتار من ظاهر مى شود.
ناگفته نماند در آن وقت عمربن سعد کودکى بود که تازه راه مىرفت بعضى مىگویند در کربلاء تقریباً 23 سال داشت، ولى بعضى قائلند 36 ساله بود، سعد بن وقاص در سال 75 هجرى قمرى در سن 74 سالگى مُرد و در بقیع دفن شد.
از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است: « هر کس در این روز روزه بگیرد، خداوند دعایش را اجابت کند.» (عروه الوثقی، ج 2، ص 242؛ وسائل الشیعه، ج 7، ص 348)
امام حسین(ع) قسمتی از زمین کربلا که هماکنون قبر مبارکشان در آنجا واقع شدهاست را از اهالی نینوا و غاضریه به قیمت 60 هزار درهم خریداری کردند و با آنها شرط نمودند که مردم را برای زیارت راهنمایی کرده و زوار او را تا سه روز میهمان کنند.
در این روز عمربن سعد، سر کرده سپاه اموی از سران لشگر خواست تا نزد آن حضرت رفته و بپرسند که برای چه به اینجا آمده و در پی چه هدفی است؟ لذا هیچیک از آنها حاضر به اینکار نشدند؛ چون از کسانی بودند که به آنحضرت نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بودند، اما «کثیر بن عبدالله شعبی» برخاست و بر این ماموریت شوم حاضر شد و به عمر سعد گفت: به خدا سوگند اگر میخواهی او را به طور ناگهانی به قتل می رسانم!
عمر سعد گفت: نه نمیخواهم. ولیکن نزد او برو و بپرس که برای چه به این سرزمین آمده است؟ کثیر در پی ماموریتش به اردوگاه حسینی رفت و خواست به حضور امام (ع) برسد، اما چون مسلح بود، یکی از یاران آنحضرت به نام «ابوثمامه صائدی» متوجه میشود، به امام عرض کرد: این مرد که از بدترین مردم اهل زمین و خونریزترین آنها است، میخواهد نزد شما آید و از این رو مانع شد و در مقابل کثیر ایستاد و به او دستور داد که باید سلاح خود را به زمین بگذارد و به خدمت حسین علیه السلام برود!
کثیر گفت: لا والله، من مامورم که نزد او بروم و هرگز شمشیرم را زمین نمیگذارم. ابوثمامه گفت: پس قبضه شمشیرت را به دست من بده و برو، زیرا تو مرد فاجر و تبهکاری ولی کثیر باز هم قبول نکرد و ابوثمامه از او خواست تا حرفش را به او زند و او خدمت امام حسین گوید، کثیر نپذیرفت. آنگاه مدتی با یکدیگر بحث و جدل کردند و کثیر بن عبدالله بدون نتیجه، نزد عمر بن سعد بازگشت.
حضور کثیر در جای دیگر تاریخ، در آن زمان است که سپاه اموی بر لشگر حسین(ع)میتازد، زهیر بن قین، یکی از یاران آن حضرت سخنرانی مفصل برای آن سپاه کرد که علی بن اسعد شامی آن را از کثیر بن عبدالله که در آن صحنه حاضر بوده، نقل میکند، هر چند که سخنان زهیر، در دلهای آنان اثر نمیکند و زهیر بن قین به میدان جنگ میآید و با لشگر عمربن سعد جنگ سختی میکند و دلیرانه مقاومت مینماید، اما کثیر بن عبدالله و مهاجر بن اوس تمیمی، متفقا بر او حمله کرده و او را به شهادت میرسانند.
سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پیکی دیگر از امام پرسید: برای چه به اینجا آمدهای؟ حضرت در جواب فرمودند:«مردم کوفه مرا دعوت کردهاند و پیمان بستهاند، بهسوی کوفه میروم و اگر خوش ندارید بازمیگردم.»
منابع:
1-تاریخ طبری
2-نفسالمهموم
3-منتهی الامال
4-فرهنگ عاشورا
5-ابن قولویه ، صفحه 74
6-حوادث الأیام، صفحه 15