گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، جبهه حال و هوای عجیبی به بچه ها داده، خیلی ها را از خود بیخود کرده بود و وارستگی از وجودشان موج می زد.
جبهه از بسیاری رزمندگان بویژه جوانان این سرزمین مقدس و ارزشمند، افرادی فرهیخته و وارسته ساخته بود. بچه های رزمنده ای که در همه حال ایثار و خودگذشتگی از خود بجای می گذاشتند؛ نمونه های بارز آن را می توان از جان فشانی و ایثارگری از خوابیدن روی مین، بازکردن راه برای عبور رزمنده ها با برداشتن موانع، شستن لباس رزمندگان، واکس زدن پوتین ها و حتی در آشامیدن و غذاخوردن و بسیاری موارد دیگر مثال زد.
«خبرگزاری دانشجو» در شیراز، به مناسبت یادواره 295 شهید عرصه گمنامی سپاه فجر استان فارس که قرار است 21 دی ماه جاری در شیراز برگزار شود به بازگویی خاطره ای از شهید 16 ساله لشکر 19 فجر در زمان جنگ تحمیلی به زبان دبیر این یادواره پرداخت.
ابراهیم بیانی که خود از یادگاران دفاع مقدس است، ماجرای شهید اقلیدی نژاد را این گونه تعریف کرد:
این شهید عزیز 16 ساله بود، از جوانان مومن و متدین جبهه به شمار می رفت و به یک وارستگی بالایی رسیده بود که شاید یک عارف برای رسیدن به آن باید 70 سال از عمر خود را در این مسیرطی می کرد.
تابستان بود، هوای خوزستان بسیار گرم و خاکش هم داغ و سوزناک. چند نفر در سنگر نشسته بودند، تعدادی کمپوت خنک به میان آوردند که در آن هوای گرم خوردنش به دل می نشست.
شهید اقلیدی نژاد دستش را برای بار اول دراز کرد تا یکی را بردارد، دستش را عقب کشید و منصرف شد. برای بار دوم دستش را دراز کرد باز هم عقب کشید.
برای بار سوم آن موقع که خیلی دیگر هوس خوردن کمپوت را در دل داشت، دستش را جلو برد؛ ولی باز هم منصرف شد و دست خود را عقب کشید و از سنگر بیرون رفت.
یکی از بچه ها دنبالش رفت تا اینکه پس از کلی تلاش پیدایش کرد، دید شهید در هوای گرم و سوزان تابستان پشت سنگر سر به خاک گذاشته و سجده رفته است.
به اقلیدی نژاد گفت: من می خواهم علت اینکه چند بار دستت را به طرف کمپوت ها بردی و آخرش هم چیزی برنداشتی و بیرون آمدی بدانم و تا نگویی از کنارت نمی روم.
شهید هم گفت: یکی از این کمپوت ها گیلاس بود و من خیلی وسوسه شده و دوست داشتم بخورم، اما دوباره دست کشیدم، گفتم: شاید یکی از بچه های دیگر بخواهد بخورد.
نتوانستم به نفسم غلبه کنم، بیرون آمدم و این را شنیده بودم که برای غلبه بر نفس، باید سجده کرد!!
بیانی تاکید کرد: شهدای ما به چنین درجه ای رسیده بودند که در خاک گرم تابستان حاضر بودند سجده کنند تا بر نفس خود غلبه کنند.
وی بیان کرد: این شهید که به نوعی در کارهای دیگر خود نیز چنین رفتارهایی داشت روزی که قرار بود به مشهد برود نرفت و منصرف شد تا اینکه به خط رفت و شهد شیرین شهادت را نوشید.