به گزارش خبرنگار فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، محمدرضا سرشار، در وبلاگ شخصی خود با ذکر خاطرهای از حسین اسرافیلی، شاعر توامند کشورمان، مطلبی دربارۀ بازنشستگی خود نوشت.
متن این نوشتار به شرح ذیل است:
چهار سال پیش - در دهه فجر - به دعوت آقای منتظری، مدیرکل فهیم و اخلاقی اداره ارشاد استان گلستان، به اتفاق آقای حسین اسرافیلی - که خداوند شفای خیر و عاجلش بدهد- سفری سه روزه به گرگان داشتیم. با آقای اسرافیلی، از همان نیمه اول دهه 1360, از طریق حوزه هنری و جلسات شعر آن، آشنایی در حد سلام و علیک دوستانه داشتم. اما در این سفر، فرصتی دست داد تا از نزدیک، بیشتر با این شاعر پیشکسوت اصلا ترک زبان پارسی سرای خوش اخلاق و سلیم النفس دمخورشوم. یکی از خاطرات جالبی که ایشان در این سفر تعریف کرد در باره روز بازنشستگی اش - در سالها قبل - بود.
آقای اسرافیلی می گفت: آن روز پسرم وقتی خبر را شنید، با اعجاب گفت: یعنی شما واقعا سی سال خدمت کرده اید؟!
گفتم: پسرم؛ سی سال نه؛ در حقیقت نود سال!
و برایش توضیح دادم: در این سی سال، من همزمان، روزانه سه شیفت کار می کردم: از صبح تا دوی بعد از ظهر که سر همین کار و شغل رسمی ام بودم. بعد به سر کار دومم - که برای کمک خرج خانواده به آن اشتغال داشتم – می رفتم. شب هم که به خانه برمی گشتم، بعد از خوردن شام و استراحت کوتاهی، تازه مشغول کار دلی ام، یعنی همان شعر و ادبیات می شدم. به این ترتیب، در این مدت، با احتساب این سه کار، من عملا نود سال کار کرده ام!....
جز معدودی بچه مایه دارهایی که دارای پدران سرمایه دار یا صاحب مشاغل پردرآمد هستند و دغدغه معاش یا برداشتن باری از بارهای زمین مانده انقلاب را هم از زمین نداشته اند و ندارند، با کم و زیادهایی، این شاید حکایت عده قابل توجهی از اهالی قلم متعهد ما در دوران پس از انقلاب بوده است. (هر چند این احتمال هم هست که، عده ای از آنها، به دلایل دیگری خود را گرفتار مشاغل متعدد کرده باشند.)
این خاطره اما، از حدود بیست روز پیش، از آن رو برای من تداعی شد، که سرانجام خود نیز، پس از حدود هشتاد سال کار، اسما به بازنشستگی رسیدم!
ماجرا از این قرار است که، من از سال 1351 که به عنوان سپاهی دانش(سرباز- معلم) به خدمت اعزام شدم، تا پایان شهریور امسال که عملا با پرداخت سی و چند سال حق بیمه می بایست بازنشسته می شدم، بالغ بر چهل سال سابقه کار بی وقفه برای این کشور را داشتم. هر چند به علت بوروکراسی حاکم بر بیمه و گرفتاری و لاقیدی شخصی برای پیگیری این قبیل کارها، خود برای انتقال چند سال سابقه پرداخت حق بیمه خدمات درمانی به بیمه تامین اجتماعی اقدام نکردم. و از طرفی، به علت اشتباه کارگزینی حوزه هنری در دوره های قبل، و نیز تامین اجتماعی، در دوران اشتغال در آنجا سه ماه حق بیمه من دو بار پرداخت شده بود و در عوض سه ماه پرداخت نشده بود. اما کارشناس بیمه(!) حاضر نشد - طبق مقررات(!) - آن سه ماه را به جای این سه ماه در نظر بگیرد. درنتیجه، از این طرف هم مجبور شدم سه ماه بیشتر سر کار بمانم و حق بیمه پرداخت کنم؛ تا مثلا سی سال پر شود! و به این ترتیب، عاقبت در پایان آذر ماه سال جاری، اسما، به افتخار(!) بازنشستگی، نایل آمدم.