وقتی یک تیکه از مغز سعید که روی لباسم مانده بود ...
روایتی از یک راوی جنگ؛
وقتی به داخل مقر برگشتم یکی از بچه ها با حالتی تند به من گفت سرجایت بمان و تکان نخور یک لحظه ترسیدم احساس کردم که عقرب یا رتیل ...
ارسال نظرات
captcha
آخرین اخبار