بالاخره روی واقعی خودش را نشان داد!
گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ «نارگل» نوشته حدیث گل زاده درباره دختری به نام نارگل است که مادرش را که از فعالان انقلاب و جنگ بوده، در مقاومت خرمشهر از دست میدهد و ارزشهای خانوادگیاش به خاطر ازدواج نادرست پدرش فراموش میشود. این کتاب توسط انتشارات «هزاره ققنوس» در سال 91 چاپ و راهی بازار کتاب شد.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
بالاخره روی واقعی خودتو نشون دادی، برات متأسفم، اصلاً نترس، لازم نیست من رو به عقد اون برادر مفت خورت در بیاری که تو فرنگ با پول بابای من بدبخت به نوایی رسیده، تا از شر من راحت بشی، خدا رو شکر که به کوری چشم تو دارم از این خونه می رم.
بابام بلند شد و جلو اومد و گفت: بسه دیگه نارگل، خجالت بکش، این حرفا چیه که می زنی؟
پریوش با دست جلوی بابام رو گرفت و گفت: نه اکبرجون، بذار حرفشو بزنه، راست می گه، تقصیر منه که اومدم تو زندگی شما، با یه مردی ازدواج کردم که دو تا بچه داشت، این همه سال شدم عین مادر خودشون، کمتر از گل بهشون نگفتم، می بینی این حق منه، من یه دختر جوان خوش برو رو بودم با هزار تا امید و آرزو، اما به خاطر عشق پدرتون و شما قبول کردم زنش بشم، ا لانم پشیمون نیستم، آرزوی من خوشبختی شماهاست و زد زیرگریه.
گفتم: آخی دلم سوخت، چه مادر با احساس و مهربونی، ببین خانم! این همه سال هر کار دلت خواست کردی و با اشک تمساح کاراتو پیش بردی، اما کور خوندی دیگه، حنات واسه من یکی رنگ نداره، می خوای از دست من راحت بشی؟ فکر کردی یادم رفته وقتی بعد از دو سال دانشگاه قبول شدم، واسه اینکه فقط من رو از سر خودتون باز کنید، اون قدر تو گوشم خوندی تا راهی یه شهری شدم که یک شبانه روز با اینجا فاصله داشت؟
بعد هم توی اون چهارسال هر وقت دلتنگی می کردم با یه عالمه پول می خواستی دهن منو ببندی؟ چهار سال ازت دور بودم و مزاحم زندگیت نبودم کم بود؟ چی از جونم می خوای؟ من چه زحمتی برای تو داشتم؟ هر کار خواستی کردی و هیچی نگفتم اما دیگه نمی زارم راجع به من مزخرف بگی. چهارسال تمام تنها زندگی کردم و هر چیز در اختیارم بود. دست از پا خطا نکردم، حالا تو شهر خودم چه غلطی می خوانم بکنم؟
بابام که سعی داشت بین من و پریوش رو بگیره گفت: مشکل شما اینه که حرف همدیگه رو خوب متوجه نمی شید، باباجون دخترم! پریوش منظوری نداره، فقط می خواد تو خوشبخت بشی. می گه سایه مادر رو سرش نبوده، نمی خوام احساس کمبود کنه، فقط همین.
آره؟؟؟؟ بابا بسه دیگه، اون چشم نداشت حتی عکس مادر رو ببینه، و گرنه بر نمی داشت قاب عکس بزرگ رو شومینه مامان رو بشکنه. نهایتش این بود که بیوفته و شیشه اش بشکنه، نه اینکه عکسش از وسط نصف بشه و بعدشم هر دفعه به یه بهانه نذاشت بریم دنبال جایگزین کردن عکسش. اون با عکس مامان مشکل داشت، چه برسه به من که بچه اونم، اگه می بینی با نادر می سازه چون نادر کاری به کارش نداره و منافع اونا با هم همخوانی داره. اینارو گفتم که بدونی اگه ساکتم و طی این همه سال حرفی نزدیم معنیش این نبوده که من هیچی حالیم نبوده، فقط و فقط دلم نمی خواسته آرامش خونه رو بهم بزنم، نخواستم قبح خیلی چیزا رو بشکنم.
اما اجازه نمی دم با آبروی من بازی کنی و اونو زیر سئوال ببری، دفعه آخرتم باشه که راجع به من اظهارنظر می کنی.
خجالت بکش دیگه نارگل! پریوش حق مادری به گردنت داره، این همه سال زحمتتو کشیده.
باشه بابا خجالت می کشم، واسه همین دیگه رو ندارم ببینمتون، فردا هم تا بعداظهر منتظرم که جواب آخرو راجع به او آپارتمان به من بدید، اگر نه خودم می رم دنبال یه سوئیت می گردم.
و به سرت رفتم سمت اتاق، هنوزم صدای گریه های پریوش می آمد، هیچ وقت نفهمیدم پدرم چطور به ساختگی بودن گریه های او پی نمی برد، یا شاید هم می برد اما دلش نمی خواست او را ناراحت کند. با اینکه جر و بحث کرده بودم اما قلباً احساس خوشحالی می کردم، با این اتفاق دلیلم برای جدا شدن موجه بود.
خیلی خوشحال بودم،می توانستیم با خیال راحت وسائلم را جمع کنم و یک زندگی آرام و بی دغدغه را شروع کنم، می دانستم بدون من فقط برای آنها عذاب آور است، گرچه من اصلاً به کار آنها کاری نداشتم و در واقع گاهی وجود من به علت سکوت های طولانیم فراموش می شد اما می دانستم حضور من چندان به مذاقشان خوش نمی آمد.
اون همیشه از طرز لباس پوشیدن و پوشش من ایراد می گیره و فکر می کند پوشیدن چادر، یعنی تحجرگرایی و پوشیدن لباس های نیمه عریان در مجالس و مهمانی ها عین تجدد و نوگراییه، در صورتی که من معتقدم پوشیده بودن به ذات آدم بر می گرده و این باید در فطرت آدم باشه، گرچه اعتقاد ندارم که هرکس که چادر بپوشه کاملاً بی عیب و نقصه و کسی که آزاد می گرده به هیچ چیز اعتقاد نداره، اما خب من برای انتخاب روش و شیوه زندگیم دلایل خاص خودم را داشتم، به هر حال من برایش مایه اُفت بودم و یک وصله ناجور.
از فکر مستقل شدن غرق لذت شدم و با فکر اینکه برای خانه جدیدم به چه چیزهای نیاز دارم، به خواب رفتم.
صبح برخلاف همیشه با نشاط از خواب بیدار شدم و رفتم تا یک صبحانه کامل بخورم.
به امید توفیق روز افزون