گروه اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ فلسفه در تعریف نخست، «دانشی است که از اصل وجـــود، احکام، عـــــــوارض و ویژگیهای وجود و تقسیمات آن سخن میگوید». بنابر تعریف، فلسفه بحث خود را از وجود آغاز نموده و آن را به دو قسم واجبالوجود و ممکنالوجود تقسیم میکند و مثلا وجود واجب تعالی را در حوزه الهیات بالمعنی الاخص که یکی از شاخههای فلسفه است مورد بحث قرار میدهد.
ممکن الوجود، به جوهر و عرض تقسیم میشود که هر یک اقسامی دارند، مثلا نفس یکی از اقسام جوهر است که بهعنوان موجود مجردی که احکام و ویژگیهای خاصی دارد در فلسفه مورد بحث قرار میگیرد. تقسیمبندی وجود تا آنجا ادامه مییابد که به عدد یا شرط برسد. در اینجا بحث را به حساب و هندسه واگذار میکند. علم حساب از عدد، احکام، اقسام و ویژگیهای آن بحث میکند و هندسه از شرط که البته هر دو، جزء دانش ریاضیات محسوب میشوند.
جسم نیز یکی از اقسام جوهر است که خود اقسامی دارد. یکی از اقسام جسم، جسم طبیعی است که بر دو قسم ثابت و متحرک است. مطلق جسم طبیعی که گاهی به آن جسم طبیعی متحرک نیز میگویند در طبیعیات مورد بحث قرار میگیرد. یعنی فلسفه در بحث از وجود، وقتی بهوجود طبیعت رسید، بررسی آن را به دانش دیگری (طبیعیات) واگذار میکند.
وجود، در تقسیم دیگر به مادی و مجرد تقسیم میشود و معرفت، یکی از اقسام وجود مجرد است. بنابراین خود دانش و علم، حقیقتی مجرد است که در فلسفه مورد بحث قرار میگیرد. عقول که در شرع از آنها به ملائکه تعبیر میشود، از دیگر انواع مجردات هستند و فلسفه عقل، عهدهدار بحث از انواع، احکام و عوارض آنهاست. در دنیای کنونی، علاوه بر فلسفههای مذکور (یعنی فلسفه هستی یا وجود، فلسفه واجب تعالی، فلسفه معرفت، فلسفه عقل و فلسفه نفس)، فلسفههای دیگری مطرح شده است که ازجمله آنها میتوان به فلسفه زبان، فلسفه صنعت (تکنولوژی)، فلسفه زیبایی، فلسفه حق، فلسفه خُلق (اخلاق) و... اشاره کرد.
اما این سوال مطرح است که جایگاه این فلسفهها کجاست؟ چون همه این اقسام را نمیتوان ذیل تعریفی که در ابتدا بیان شد گنجاند؛ لذا باید تعریف جدید و موسعی از فلسفه ارائه نمود که تمامی اقسام آن را شامل شود. طبق این تعریف: «فلسفه، دانشی است که از احکام و عوارض وجود انضمامی انسان بحث میکند و وجود انضمامی به وجود و انسان تقسیم میشود».
بنابراین فلسفه بر دو نوع است: 1.فلسفههایی که به اموری اضافه میشوند. 2.فلسفههایی که به علوم اضافه میشوند. یعنی به واقعیتهایی که یا خارجیاند یا ذهنی، حقیقیاند یا اعتباری. واقعیات حقیقی نظیر معرفت که واقعیتی ذهنی است و عقل که همان مجرد تام است.
اما زبان، امری اعتباری و قراردادی بین بشر است، ضوابط خاصی که از زبانی به زبان دیگر متفاوت است، نظیر نامگذاری اشیاء و امور. جامعه هم طبق دیدگاهی که آن را وابسته بهوجود افراد میداند و وجود مستقلی برای آن قائل نیست، اعتباری است. ولی طبق دیدگاهی دیگر که آن را واقعیت مستقل و خارجی میداند، حقیقی است.
گفته شد که فلسفه یا به امور، اضافه میشود یا به علوم. دانش و علم هم واقعیت است، اما یک واقعیت دیسیپلین؛ یعنی مجموعه گزارههایی که براساس روش خاصی نظام یافتهاند مثل دانش جامعهشناسی (علوم اجتماعی) و فلسفه جامعه. بهعبارت دیگر فلسفه یکبار به خود جامعه که امری حقیقی است اضافه میشود و فلسفه جامعه را تشکیل میدهد و بار دیگر به دانش جامعهشناسی بهعنوان یک نظام و یک واقعیت دیسیپلین اضافه شده و فلسفه جامعهشناسی را بهوجود میآورد.
بین این دو، تفاوتهایی وجود دارد: 1.در فلسفه جامعه، مضافالیه یک واقعیت است، اما واقعیت غیردیسیپلین؛ ولی در فلسفه جامعهشناسی، مضافالیه یک دانش است، یک واقعیت دیسیپلین (یک نظام) که درباره جامعه بحث میکند، اعم از جامعه شهری یا روستایی، متمدن یا غیرمتمدن.
2.در فلسفه جامعه به هستیشناسی جامعه پرداخته میشود، اما در فلسفه جامعهشناسی درباره دانش جامعهشناسی بحث میکنیم. درباره خود علم و مباحث مرتبط با آن (تعریف، روششناسی و...). عمده مباحث مطرح در علوم اجتماعی عبارتند از:
تعریف و چیستی علوم اجتماعی
علوم اجتماعی چه فرقی با علوم طبیعی دارند؟
قلمرو علوم اجتماعی چیست؟ یا بهتعبیر دیگر چه علومی را شامل میشود؟ اقتصاد و روانشناسی و... جزء علوم اجتماعی هستند یا نه؟ اگر هستند چرا؟ و اگر نیستند چرا؟
روششناسی علوم اجتماعی
نسبت علوم جتماعی با علوم دیگر: نسبت آن با سایر علوم انسانی، علوم طبیعی، مهندسی و علوم پزشکی.
3. فلسفه علوم اجتماعی جزء دسته دوم انواع فلسفه، یعنی فلسفههای مضاف است.
فلسفه علوم که انواع مختلف علوم را شامل میشود، با چه روشی به مسائل خود پاسخ میدهد؟ عمده مسائل آن، سوال از چیستی و روششناسی هر علم است. برخی نظیر فایرابند نگرش تاریخی به این مسائل دارند. طبق این نگرش باید بررسی نمود که هر عملی در چه زمانی و در چه بستری پدید آمده و در بستر تاریخی چه تعریفی داشته و چه روشی را دنبال نموده است. دانشمندان هر علمی از چه روشی استفاده کردهاند. مثلا در مورد جامعهشناسی، آگوست کنت، دورکیم، ماکس وبر تا هابرماس و دیگران چه روشی داشتهاند.
برخی نظیر پوپر، نگرش منطقی دارند. به این معنا که فارغ از نظریاتی که در بستر تاریخی هر علم مطرح شده، باید از نظرگاه منطقی به تعریف و روششناسی علوم پرداخت. دیدگاه مورد نظر ما که از آن با عنوان «دیدهبانی» تعبیر میکنیم، نگرشی تاریخی-منطقی است؛ یعنی تلفیقی از دو رویکرد قبلی. البته نه به این معنا که از این ترکیب، روش جدیدی کاملا متفاوت از دو روش قبلی حاصل شده باشد. بلکه منظور این است که ابتدا با نگاه تاریخی پیشینه علوم را بررسی میکنیم، سپس با تحلیل دقیق منطقی، پاسخ مناسبی برای مسائل فلسفی (چیستی علم و روششناسی آن) مییابیم. بنابراین، مباحثی که در این جلسات پیرامون فلسفه علوم اجتماعی مطرح میکنیم، با رویکرد تاریخی-منطقی است. یعنی ابتدا به بررسی تاریخچه علوم انسانی میپردازیم، سپس با تحلیل منطقی، این علوم را تعریف و تقسیمبندی میکنیم. نخستین پرسشی که در اینجا باید به آن پرداخت «چیستی علوم اجتماعی» است.
علوم اجتماعی، بخشی از علوم انسانی است. در بستر تاریخی، علوم انسانی دارای مصادیق متعددی است که هر دانشی غیر از علوم طبیعی، ریاضی، مهندسی و پزشکی را شامل میشود. این علوم عبارتند از: اقتصاد، حقوق، ادبیات، تاریخ، روانشناسی، علوم سیاسی، مدیریت، علوم تربیتی، الاهیات، هنر، اخلاق، جامعهشناسی، مردمشناسی، ارتباطات، فلسفه و جغرافیا. هر یک از این علوم بهتدریج و با گذشت زمان شکل گرفته و گسترش یافتهاند.
بر اساس تحلیل منطقی میتوان این علوم را به پنج دسته اصلی تقسیم نمود:
1. علوم اجتماعی شامل جامعهشناسی، مردمشناسی، ارتباطات، مدیریت، علوم سیاسی و اقتصاد.
2. علوم رفتاری شامل روانشناسی و علوم تربیتی.
3. علوم نقلی شامل ادبیات و تاریخ.
4. علوم دینی شامل الهیات و اخلاق دینی (مثل اخلاق اسلامی یا اخلاق مسیحی).
5. علوم عقلی که همان فلسفه است.
حقوق را از یک جهت میتوان جزء علوم اجتماعی دانست و از جهت دیگر جنبه نقلی دارد. هنر یک جنبه معرفتی دارد، یک جنبه مهارتی. مهمترین نیرویی که منجر به خلق آثار هنری میشود، نیروی خیال است. بنابراین میتوان هنر را خلق خیال انسان دانست. پس علوم هنری قسمی جدا از علوم هستند که میتوان آن را علوم خیالی نامید.
از تقسیمبندی فوق دو قسم نخست به اعتبار موضوع و سایر اقسام به اعتبار روش، طبقهبندی شدهاند. از سوی دیگر اگر بخواهیم کل علوم انسانی را بهلحاظ روششناسی (یعنی روشی که در هر علم، غالب و حاکم است) طبقهبندی کنیم، میتوان چهار شاخه اصلی بیان نمود:
1. علوم حسی-تجربی شامل علوم اجتماعی و علوم رفتاری.
2. علوم نقلی اعم از نقلی دینی؛ الهیات و اخلاق، و نقلی غیردینی نظیر ادبیات و تاریخ.
3. علوم عقلی.
4. علوم خیالی.
جغرافیا که علم بررسی نسبت انسان با محیط است، عمدتا دارای روش تجربی است، اما نه علم رفتاری است و نه علم اجتماعی. هرچند از علوم مختلف بهره میگیرد ولی روش آن نه میانرشتهای است و نه تطبیقی. میانرشتهای روشی است که در آن مسئله واحدی را همزمان به چند رشته عرضه میکنیم و پاسخ واحدی به دست میآوریم.
مثلا در مورد پرسش از نسبت ملکول و سلول؛ ملکول در شیمی مورد بحث قرار میگیرد و سلول در زیستشناسی، اما پرسش از نسبت میان این دو را نه شیمی به تنهایی پاسخ میدهد و نه زیستشناسی، بلکه هر دو رشته با هم پاسخ میدهند و این همان بیوشیمی است.
وقتی سوالات، متعدد شد و از دانشهای مختلف پاسخ به دست آمد خود یک دانش جدید و یک دیسیپلین میشود. روش تطبیقی یا مقایسهای آن است که پاسخهای مختلف علوم مختلف را در مورد مسئله واحدی با هم مقایسه کنیم.
در طبقهبندی دیگر میتوان گفت علوم انسانی یا تولیدکننده و تئوریزا هستند یا مصرفکننده؛ یعنی از تئوریهای دیگر علوم بهره میبرند. البته هیچ دانشی را در علوم انسانی نمیتوان تولیدکننده محض یا مصرفکننده محض دانست، بلکه این امر، نسبی است ولی در علوم مختلف یکی از این دو غلبه دارد. مثلا علم مدیریت، قطعا مصرفکننده علوم دیگر نظیر روانشناسی، علوم تربیتی، اخلاق و جامعهشناسی است، اما این سخن بدان معنا نیست که این علم، هیچ تئوری جدیدی ارائه نمیدهد، بلکه پیرامون رهبری، منابع انسانی، کنترل، نظارت، تصمیمگیری و برنامهریزی صحبت میکند؛ اما در تولید تئوریهای خود بر تئوریهای علوم دیگر تکیه مینماید.
تا اینجا با روش تاریخی، آنچه را هست توصیف نمودیم؛ یعنی در بستر تحقق عینی خارجی و آکادمیک، مصادیق علوم انسانی را شناسایی نموده و با تحلیل منطقی، آنها را تقسیمبندی کردیم و به این ترتیب جایگاه علوم اجتماعی نیز مشخص شد.
علوم اجتماعی بخشی از علوم تجربی انسانی و طبیعتا جزء علوم انسانی است. موضوع علوم انسانی، انسان است. انسان ویژگیهای مشترکی با جمادات و نباتات دارد. یعنی دارای ویژگی جماد و نبات است و از جماد و نبات به حیوان و انسان سرایت میکند. برخی ویژگیها نیز مشترک میان حیوان و انسان است و برخی فقط مختص انسان.
از جمله مباحثی که میان جماد، نبات، حیوان و انسان مشترک است، بحث از عناصر و سایر مسائل مطرح در فیزیک، شیمی و زمینشناسی است که بخشی از علوم طبیعی را تشکیل میدهند. پس این علوم، مسائل مشترک بین هر چهار گروه موجودات را شامل میشوند. اما علومی نظیر پزشکی، زیستشناسی و ژنتیک، میان انسان و حیوان مشترک هستند. مثلا در حیواناتی که ژنتیک نزدیکتری به انسان دارند، آزمایشاتی انجام میشود و اگر نتیجه مثبت بود روی انسان پیاده میکنند.
قاعدتا علوم انسانی باید شامل ویژگیهای مختص انسان باشد. از این رو علوم زیستی را که هم از انسان بحث میکند و هم از حیوان، نمیتوان جزء علوم انسانی قرار داد؛ بلکه علوم انسانی به وجوه اختصاصی انسان میپردازند. ویژگیهای انسان یعنی مختصاتی که انسان دارد و سایر موجودات ندارند، عبارت است از:
1. مختصات بینشی که مربوط به جنبه نگرشی است
2. مختصات منشی مربوط به جنبه درونی
3. مختصات کنشی مربوط به جنبه رفتاری.
مختص بینشی، ادراک خیالی و ادراک عقلی انسان را شامل میشود. هرچند انسان از ادراک حسی هم برخوردار است، اما برخی قوای حسی نظیر بینایی و بویایی در برخی حیوانات، قویتر است. ادراک خیالی نیز ممکن است در حیوانات وجود داشته باشد اما با ثبات و رکود همراه است.
ولی بشر از ادراک خیالی و عقلی خاصی برخوردار است که دیگر موجودات ندارند. ادراک خیالی بشر نه تنها ثبات و رکود ندارد، بلکه تکاملپذیر است و لذا علوم هنری از آن ناشی میشود. ادراک عقلی نیز منشأ علوم، فلسفه و مسائل استنباطی است. مختصات منشی همان ویژگیهایی است که بشر بهواسطه آنها، فضایل و رذایل، نظیر ظلم و عدالت را در امور وجدانی درک میکند و اخلاقیات شکل میگیرد.
بینشها و منشها از آن جهت که معرفت و شناخت محسوب میشوند، ممکن است جنبه ارادی و اختیاری نداشته باشند. مختصات کنشی که رفتار ارادی انسان را در بر میگیرد شامل سه نوع رفتار است: ارادی اختیاری، ارادی اکراهی و ارادی اضطراری.
در ارادی اختیاری، تعداد گزینهها برای انتخاب زیاد است. اما در ارادی اکراهی و ارادی اضطراری تعداد گزینهها کم است. فرق دو نوع اخیر در این است که در حالت اضطراری منشأ کاهش تعداد گزینهها جبر و فشار محیط است، اما در حالت اکراه، منشأ کاهش تعداد گزینهها، عامل انسانی و جبر بشری است.
کنشها در علوم رفتاری و اجتماعی بررسی میشوند. با توجه به مجموع مباحث تاریخی و تحلیلهای منطقی که تاکنون بیان شد، بهلحاظ منطقی میتوان علوم انسانی را این گونه تعریف نمود: «علوم انسانی، علومی هستند که به بحث پیرامون مختصات بینشی، منشی و کنشی انسان میپردازند و علوم اجتماعی بخشی از علوم انسانی است».
به نقل از هفته نامه پنجره، مقاله عبدالحسین خسروپناه، رئیس موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران