نه خداییش! خدمات قطار که کلا فوق العاده است، یعنی قطارهای سوئد و سوئیس دارند از رو دست رجای ما خدمات به مسافر قطار را یاد می گیرند، حالا چه 50 تومانی، چه 80 تومانی!
سرویس فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ فرمان- چند روز پیش یکی از دوستان جان، یک پیشنهاد بسیار اغوا کننده ای به ما داد که ما را برد توی خیالات. نشسته بودیم توی خبرگزاری داشتیم افاضات حضرات مسئول ممکلتی را می خواندیم که رفیق مان گفت: فرمان! میای بریم مشهد؟ من هم که خیال کردم از این پیشنهادات صد من یک غاز است که همین الان یادش می رود گفتم: بریم، پایه ام.
چند ساعت نگذشته بود که از آن طرف خبرگزاری یک دفعه داد زد: فری!
گفتم: کوفت و فری! فرمانم من. بگو چی میگی؟!
گفت: پاشو بیا اینجا یه دقیقه.
پا شدیم هِلِک و هِلِک رفتیم محضر آن رفیق شفیق مان ببینیم چه مرگش است. دیدم صفحه سایت رجا جلوی چشمش باز است و چشمانش هم عین باباقوری چهار تا شده. منم که از این پشتکارش تعجب کرده بودیم گفتم: چته؟
گفت: فرمان نیگا کن قیمتا رو...!
گفتم: بابا یه جوری میگی قیمتا رو انگار می خوای بلیط هواپیما بگیری. بابا نفری بیست تومن بیشتر که نمیشه. یه شش تخته بگیر بریم.
گفت: بیست تومن؟! زرشک!!!
نگاه کردم. سایت پر بود از قطار های فراوان. کویر. غزال. پردیس. صبا. پلور.... به رفیقم گفتم: اینا منظورشون از اینا اسمای قلمبه سلمبه چیه؟!
گفت: هیچی بابا. میخان بچاپن.
گفتم: خب می نوشتن شش تخته و چهار تخته. دیگه. اونجوری که راحتتر بودن.
گفت: ببین! یه اصل مدیریتی هست که میگه استفاده از کلمات قلمبه سلمبه باعث گول خوردن بیشتر مشتری میشه. یعنی یه جورایی مشتری تو کف اسم قلمبه می مونه بعد واسه خودش کسر لاتی می دونه که نخره! واسه همین ازین اسمای خوشگل موشگل استفاده می کنن.
نمردیم و کاربرد رشته مدیریتی که این رفیق مان دارد می خواند را هم فهمیدیم!
خلاصه با کلی تلاش فهمیدیم که شش تخته ها کدامند و چهار تخته ها کدام! بعد که سراغ قیمت ها را گرفتم متوجه اصول دیگر مدیریتی هم شدم!
قیمت ها چسبیده به سقف بود! 50-60-70-80 تومان!
رفیق مان داد می زد: آخر لا مصب! با چه شاخصی حساب کردید که قطار مشهد 80 تومان برایتان آب خورد؟!
نه خداییش! تا همین چند وقت پیش که قیمت بلیط ها کمتر بود مثلاً خدمات قطار هم کمتر بود؟! خدمات قطار که کلا فوق العاده است یعنی قطارهای سوئد و سوئیس دارند از رو دست رجای ما خدمات به مسافر قطار را یاد می گیرند، حالا چه 50 تومانی، چه 80 تومانی!
گفتم: داداش غصه نخور. هر وقت قصه قیمت های خودرو روشن شد، بلیط قطار هم روشن میشه...!
القصه با کلی بدبختی و کلی زوری که بهمان آمد شتیل را پرداخت نموده و بلیط قطار را ابتیاع نمودیم...
چند روز بعد برای رفتن به مشهد رفتیم راه آهن. راه آهن هم که قربانش بروم با تیمچه های قدیمی عصر ناصر الدین شاه مو نمی زند. یک طرف خانواده ای از فلان دیار مشغول چاق کردن قلیان است و بابای فامیل با سیبیلی که تا نافش دراز است دارد زغال ها را می چاقد. آن طرف تر خانواده ای دارد روی منقل کباب می زند. آن طرف ترش هم یک بچه با دماغی آویزان دارد ونگ می زند که مامااااااااااااااان! این منو زد! کمی آن طرف تر هم دستفروش ها از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را دارند به قیمت مصرف کننده(!) می کنند تو پاچه خلق الله. خلاصه فیلمی است این راه آهن.
آقا سرتان را درد نیاورم، رفتیم داخل قطار...
بعد از عبور از ماموری کنترل بلیط، به عنوان اولین ورودی های واگن رفتیم نشستیم در کوپه مان. نشسته بودیم خدا خدا می کردیم همسفرهای مان آدم حسابی باشند که یکدفعه یک بزرگواری با شلوار دمپا و سیبیل های چخماقی و کت روی دوش آمد داخل...
آق داداش چرا افاضاتت داره بي مزه تر ميشه از حالت ظنز دراومدي
قبلا قلمت بهتر از اين بود
يه خورده گيجگاهتو بيشتر بکار بنداز
نميتوني يه اس بده بياسم کمک!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ارسال نظرات
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
قبلا قلمت بهتر از اين بود
يه خورده گيجگاهتو بيشتر بکار بنداز
نميتوني يه اس بده بياسم کمک!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!