کد خبر:۳۳۷۲۹۱
کلاس معرفت النفس در روزهای داغ جهادی!

سلام ژپتو! اینجا نصفه شب اردو جهادی است!

موش که سهل است.اصلا دلمان می خواهد در همین ولایت سیتیزن بشویم.حاشا که برگردیم...!
سلام ژپتو! اینجا نصفه شب اردو جهادی است!

گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ ژپتو سلام!

 

از دهات پرسیده بودی وآب وهوایش. آبش که بی شما از گلویمان پایین نمی رود. هرچند در شهر آبمان به یک جوی نمی رفت! هوایش هم هوای دلتنگی است.

 

"ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند"

 

قبل از سفر زمزمه ام این بود که:

 

«... باید امشب چمدانی را ،که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم وبه سمتی بروم که درختان حماسی پیداست...»

 

اما محل زیستمان به فراخی خانه شما نیست که پیراهن تنهایی مرا که  از اثاث و بار و بندیل  این جماعت بزرگتر است در خودش جا بدهد.

 

پرسیده بودی چه می کنم؟ به خدمتت عارضم که مطالعه کتب عین.صاد را در برنامه ی شبانه ام چپانده ام. نه اینکه خواب به چشمانم نمی آید. تو که خودت بهتر می دانی سر و کله زدن با این وروجک هایی که از دیوار راست بالا می روند طاقت فرساست.. لیکن این جماعت جهادی -منهای آن بخشی که  هم اکنون تا یزدگرد سوم را در خواب دیده اند- همه ی حساب هایشان را گذاشته اند صاف همین شب ها با خدا صاف کنند. بعید نیست گریبان چاک دهند وناله کنند و سر به صحرا بگذارند. ما را هم که می شناسی. با چم وخم وساز و کار گریبان دریدن وگم وگور شدن در وادی حیرانی شدیدا آشناییم. اخیرا دوسه دانگ از افق را به ناممان سند زده اند. اسنادش موجود است جان ژپتو.

 

جهت ممانعت از خروج عرفای جهادی و ترس از اینکه فردا پس فردا این محصولات جهادی سر از دایره ی جنایی فقدان با احتمال وقوع جنایت دربیاوردند پلک بر هم نمی گذاریم.

 

ژپتو!

 

این فاصله گرفتن از شهر به کلاسهای معرفت النفس می ماند. دائم مرا به این فکر فرو می برد که:

 

من چیستم؟

 

"لبخندپر ملامت پاییزی غروب

 

در جست وجوی شب

 

گمنام وبی نشان

 

در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ.."

 

هی ی ی ی ی ى ژپتووو...!!!

 

دیشب در خلسه بودم. بیداری را خواب می دیدم که ناگهان صدای قرچ قرچی شنیدم. یک عدد بچه موش که چند شب پیش کنار باغچه رویت شده بود حالا به محل زیست ما آمده بود.از اتاق متواری شدم و این راز را سربه مهر داشتم تا عرفا سنگ کوب نکنند. ژپتو این قصه ننوشتم که بگویی آنجا سخت می گذرد. فیلش یاد هندوستان کرده وعزم برگشتن دارد. نه!

 

بقول حافظ علیه الرحمه:

 

تا دل هرزه گرد من رفتم به چین زلف تو(جای تو بگذار ولایت)

 

زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند

 

موش که سهل است.اصلا دلمان می خواهد در همین ولایت سیتیزن بشویم.حاشا که برگردیم!

 

حالا تو هی بوی جوی مولیان بخوان!

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
نظرات شما
رز
Iran (Islamic Republic of)
۱۳ مرداد ۱۳۹۳ - ۲۳:۰۶
کمی گنگ بود اما زیبا بود . ممنون
6
0
دانشجو
Iran (Islamic Republic of)
۱۷ مرداد ۱۳۹۳ - ۲۱:۳۱
سلام ممنونم از دوست خوبم...
بایداردوی جهادی رفته باشی و لمسش کرده باشی تا بتونی عمق مطلب رو بفهمی...خیلی عالی بود..
5
1
پربازدیدترین آخرین اخبار