به گزارش خبرنگار حوزه هنر و ادب «خبرگزاری دانشجو»؛ ابوالقاسم عارف قزوینی شاعر و تصنیف سرای عصر مشروطه در سال 1261 هجری شمسی در قزوین متولد شد. پدرش ملاهادی از وکلای دعاوی بود اما کودکی عارف به دلیل مشاجره های دائمی پدر و مادرش در آشفتگی گذشت.
او خواندن و نوشتن فارسی و مقدمات عربی را در مکتب، خط را پیش سه نفر از خطاطان معروف قزوین و موسیقی را نزد حاجی صادق خرازی آموخت. چون صدا و آواز خوشی داشت پدر او را نزد حسن واعظ سپرد تا در پای منبر او نوحه خوانی کند.
عارف در 16 سالگی به تهران آمد و ماندگار شد. در تهران با موثق الدوله آشنا شد و این آشنایی زمینه ساز معاشرت با شاهزادگان قاجار بود تا آنجا که مظفرالدین شاه می خواست او را در ردیف فراشان خود قرار دهد اما عارف به قزوین بازگشت. با آغازمشروطه عارف نیز به جمع مشروطه خواهان پیوست و غزل هایی در این زمینه سرود.
در سال ۱۳۳۵ یکی از دوستان عارف به نام«عبدالرحیم خان» خودکشی کرد و عارف بر اثر این حادثه به جنون مبتلا شد و نظام السلطنه مافی او را برای مداوا به بغداد برد. با شروع جنگ جهانی اول عارف همراه نظام السلطنه به استانبول رفت. وی در سال ۱۳۳۷ ه. ق به تهران بازگشت. در هنگام مرگ کلنل محمد تقی خان پسیان در سال ۱۳۴۰ ه. ق در تشییع جنازه او شرکت کرد و به مسببین این حادثه ناسزا گفت. هنگامی که خواستند سر کلنل را روی توپ بگذارند، عارف فریاد زد:
امروز رها ز قید هستی است/ این سر که نشان حق پرستی است
با دیده عبرتش ببینید/ کاین عاقبت وطن پرستی است
عارف باقیمانده عمر را در خانه ای اجاره ای در یک قلعه کوچک در دره مراد بیک با یک کلفت به صورت تبعیدی خود خواسته گذراند. او در سالهای پایانی با فقر دست به گریبان بود و اگرچه دوستان دور و نزدیک به او کمک میکردند اما این مساله او را ناراحت و شرمنده میکرد.
عارف درباره روزهای تنهایی خود میگوید: «حالا که هنگام زوال آفتاب عمر است و پایان روزگار به غفلت گذرانده زندگانی است که تازه دانسته ام تنها دوستان من این دوتا سگ هستند که معنی وفا و محبت و دوستی را در آنها دریافته ام».
در سال ۱۳۰۸ عارف سر مکاتبه با زرتشتیان هند را باز کرد و برخی پژوهش های خود را برای «سردین شاه پارسی» به هند فرستاد. زرتشتیان او را به هند دعوت کردند، اما جواب رد داد. با وجود این، به زودی از کرده خود پشیمان شد.
سرانجام در روز یک شنبه یکم بهمن ۱۳۱۲ خورشیدی در حالی که عارف ۵۴ سال داشت، مرگ زودرس به سراغش آمد. جیران، کلفتش که او را به عقد خویش در آورده بود، حکایت کرده که عارف در آخرین دم از او خواست که وی را نزدیک پنجره ببرد تا آفتاب و آسمان میهن را ببیند و او پس از دیدن آفتاب چنین خواند:
ستایش مر آن ایزد تابناک / که پاک آمدم پاک رفتم به خاک
سپس به بستر بازگشت و لحظاتی بعد جان سپرد و در کنار آرامگاه بو علی سینا در همدان در خاک آرمید.
عارف اولین تصنیفش را در ۱۸ سالگی ساخت. تصنیف های او یا وطنی- سیاسی یا عاشقانه است که در هر دو زمینه بی باک و سنت شکن بوده است. تصنیفهای عارف چون اکثراً در وصف حال و اوضاع زمانه بود همگی تاثیر زیادی در مجامع آن روز داشت. عارف از اولین کسانی است که در ایران کنسرت برگزار کرد و به جنبه غیر مجلسی بودن و مردمی بودن آن تأکید داشت. کنسرتهای او همیشه پر رونق بود و جمع زیادی در آن شرکت میکردند.
عارف در مورد تصنیف و تصنیف سازی عقیده داشت: «تصنیف نباید تحریر داشته باشد تا مردمی که صدا و تحریر ندارند بتوانند به راحتی از پس اجرای آن برآیند». عبدالله دوامی نقل میکند: هنگام خواندن یکی از تصنیفهای عارف تحریر داده است و عارف به حالت قهر با او درگیر شده که چرا تحریر می دهد.
عارف در سرتاسر زندگی خود همیشه صراحت داشته و این حداقل در تصنیف های اجتماعی و سیاسی او به خوبی مشهود است. او بدون ترس هر چه فکر می کرد درست است بر زبان می آورد تا جایی که صراحت او گاهی باعث رنجش دوستانش می شد.
«از خون جوانان وطن لاله دمیده» نام هفتمین و مشهورترین تصنیف از مجموعه سروده های عارف قزوینی است. این تصنیف با نام های «راز دل» و «هنگام می» نیز شناخته شده است. مضمون این سرود با گذشت صد سال، همچنان در نوشتارهای سیاسی دوران معاصر، مشاهده میشود.
عارف قزوینی در دیوان خود و در مقدمه ای بر این تصنیف، آورده است: «این تصنیف در دوره دوم مجلس شورای ایران در تهران ساخته شده است. به واسطه عشقی که حیدر خان عموقلی بدان داشت، میل دارم این تضنیف به یادگار آن مرحوم طبع گردد. این تصنیف در آغاز انقلاب مشروطه ایران به یاد اولین قربانیان آزادی سروده شده است».
عارف خود اولین کسی بود که این تصنیف را تنها با یک سه تار اجرا کرده است. مشهورترین اجرای این اثر نیز متعلق به محمدرضا شجریان است که در سال 1351 خوانده است.
متن این تصنیف به شرح زیر است:
از خون جوانان وطن لاله دمیده / از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه گل، بلبل ازین غصّه خزیده / گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کج رفتارى اى چرخ!
چه بدکردارى اى چرخ!
سر کین دارى اى چرخ!
نه دین دارى نه آیین دارى اى چرخ!
از اشک، همه روى زمین زیر و زبر کن / مشتى گرت از خاک وطن هست به سر کن
غیرت کن و اندیشه ایّام بتر کن / اندر جلو تیر عدو سینه سپر کن
چه کج رفتارى اى چرخ!
چه بد کردارى اى چرخ!
سر کین دارى اى چرخ!
نه دین دارى نه آیین دارى اى چرخ!
از دست عدو ناله من از سرِ درد است / اندیشه هر آن کس کند از مرگ، نه مرد است
جانبازى عُشّاق نه چون بازى نرد است / مردى اگرت هست، کنون وقت نبرد است
چه کج رفتارى اى چرخ!
چه بدکردارى اى چرخ!
سر کین دارى اى چرخ!
نه دین دارى نه آیین دارى اى چرخ!
در جایی نیز در غم مرگ کلنل پسیان چنین سرود:
گریه کن که گر سیل خون گری، ثمر ندارد/ ناله ای که ناید ز نای دل، اثر ندارد
هرکسی که نیست اهل دل ز دل خبر ندارد/ دل ز دست غم مفر ندارد
دیده غیر اشک تر ندارد/ زندگی دگر ثمر ندارد
گر زنیم چاک جیب جان چه باک/ مرد جز هلاک چاره دگر ندارد/ زندگی دگر ثمر ندارد
سنی ندارم اما این اثر رو هر چند سال یکبار به مناسبت وقایع روزگار گوش میدم و اشک میریزم برای وطن، هموطن و هر آنچه مظلوم واقع شده است