کد خبر:۳۵۱۴۸۷
به مناسبت سالروز درگذشت مهدی اخوان ثالث؛

شعر «زمستان» به چه مناسبتی سروده شد؟

زمستان مشهورتری شعر مهدی اخوان ثالث (م - اميد) است که علاوه بر لایه‌های ظاهری دارای لایه‌های زیرین و معانی تلویحی نیز می‌باشد.

گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ مهدي اخوان ثالث (م - اميد) در سال 1307 هجري شمسي در مشهد به دنیا آمد. پدرش در یزد به دنیا آمد و در جوانی به مشهد مهاجرت کرد و مهدی در این شهر به دنیا آمد. یک چشم اخوان در هنگام تولد نابینا بود اما مدتی بعد بینا شد. خود او در این باره می‌گوید: «پدر من عطار - طبيب بود و مادر هم كارش خانه‌داري و بعدها هم دعاگويي و نماز و طاعت و زيارت امام رضا و از اين قبيل. بعد از مدتي با درمان‌هاي پدر و دعاهاي مادر ونذر و نيازهايش آن چشم ديگر را هم به دنيا گشودم. خدا به من رحم كرد و الا حالا دنيا را با يك چشم مي‌ديدم. اما حالا با دو چشم مي‌بينم».

 

مهدي اخوان ثالث تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در زادگاه خود به پايان رسانيد و فارغ التحصيل هنرستان صنعتي شد. گرايش به هنر موسيقي، قسمتي از فعاليت‌هاي دوران كودكي مهدي اخوان ثالث را تشكيل مي‌داد او در این باره مي‌گويد: «مشكلي كه من داشتم در ابتداي كار پيش از كار شعر، پدرم مردي بود ـ يادش برايم گرامي ـ كه به قول معروف قدما روي خوش به بچه نمي‌خواست نشان بدهد، به پسرش به فرزندش يعني اخم‌ها در هم كشيده و از اين قبيل و من مانده بودم چه كنم. پيش از شعر، من با موسيقي سرو كار پيدا كرده بودم، پيش استاد سليمان روح‌افزا مي‌رفتم و همچنين پسرش ساز مي‌زدم، تار ... من نمي‌گذاشتم پدر بفهمد كه من با ساز سر و كار دارم، چون مي‌دانستم تعصبش را. برادرش را وادار كرد كه تار را دور بيندازد و كار نكند و اينها، تار برادرش را كه عموي من باشد، من گرفتم و خلاصه اينها».

 

پدر اخوان معتقد بود «صداي تار همان صداي شيطان است» و او را از نزديك شدن به موسيقي باز مي‌داشت، او در اين‌باره مي‌گويد: «[پدرم] گفت: باباجان اين كار را ديگه نكن. گفتم چه كاري؟ گفت هموني كه گفتم. خوب البته فهميدم چي مي‌گه. بعد گفتم چرا آخه باباجان، مثلاً به چه دليل؟ گفت كه دليلش رو مي‌خواي؟ گفتم: بله. گفت: اين نكبت داره، صداي شيطان‎ِ ... و از اين حرف‌هايي كه مي‌شد نصيحت كرد ...».

 

از استادان دوران كودكي مهدي اخوان ثالث در زمينه موسيقي، سليمان روح‌افزا يكي از نوازندگان تار بود. در شعر و شاعري نيز اين حركت در منزل مهيا گرديد؛ پدرش از آنجايي‌كه به شعر علاقه داشت انگيزه لازم را در مهدي به وجود آورد و در اين مسير معلمش پرويز كاويان جهرمي نيز از او حمايت نمود. چيزي نگذشت که اخوان سر از «انجمن ادبي خراسان» درآورد و با بزرگان شعر آن روزگار از نزديك آشنا شد.

 

از استاداني كه او در اين انجمن با آنها آشنا شد استاد نصرت (منشي باشي) شاعر خراساني بود كه اخوان ثالث درباره او چنين تعريف مي‌كند: «در خراسان وقتي كه تازه به شاعري رو كرده بودم (سال‌هاي 23- 24) به يك انجمن ادبي دعوت شدم كه استاد كهنسالي به نام نصرت منشي‌باشي در صدر آن بود. هر وقت شعر مرا مي‌شنيد مي‌پرسيد تخلصتان چيست؟ او واجب مي‌دانست كه هر شاعري تخلصي داشته باشد و من نام ديگري نداشتم، سرانجام خودش نام اميد را به عنوان تخلص بر من نهاد».

 

مهدي اخوان ثالث در سرودن شعر به سبك كلاسيك در قصيده‌سرايي (به شيوه اساتيد كهن خراسان و خاصه منوچهري) و غزل‌سرايي (ارغنون از جمله فعاليت‌هاي اين دوره اوست) و نيز به سبك نو (به شيوه نيما ، مانند مجموعه زمستان) طبع‌آزمايي كرد.

 

مهدي اخوان ثالث در حوادث پيش از انقلاب در صفِ مخالفين رژيم قرار گرفته بود. پس از كودتاي 28 مرداد سال 32، اخوان نيز مانند بسياري از اهل قلم، دستگير و روانه زندان شد. او در اين زمان از امضاي تعهدنامه جهت آزادي از زندان خودداری كرد و چندین ماه در زندان ماند. او در شعر «نادر يا اسكندر» لحظه‌اي را تصویر مي‌كند كه مادرش به ديدار او مي‌رود و از او مي‌خواهد با امضاي تعهدنامه از زندان آزاد شود اما اخوان نمي‌پذيرد:

 

«... باز مي‌بينم كه پشت ميله‌ها مادرم استاده با چشمان تر

ناله‌اش گم گشته در فريادها گويي از خود پرسد: «آيا نيست كر؟»

 

پس از آزاد شدن از زندان، اخوان ثالث تا آخر عمر ديگر هيچ‌گاه براي حزب و دسته‌اي خاص فعاليت نكرد و در واقع از كارهاي روزمره سياسي كناره‌گيري كرد و براي امرار معاش به روزنامه «ايران ما» پيوست. اما طولي نكشيد كه در سال 1344 براي دومين بار راهي زندان شد؛ اما اين بار اتهام او سياسي نبود، اگرچه اشعارش در اين زمان حكايت از مردمي‌است كه زير فشار قدرت حاكمه قرار داشتند و او راوي قصه‌هاي آنان بود، اما قصه‌اي به نام «قصه قصاب‌كش» يا «قصاب جماعت حاكم و م. اميد جماعت محكوم» باعث شد مردي از او شكايت کند.

 

ابراهيم گلستان از دوستان مهدي اخوان چنين تعريف مي‌كند:

 

«... مردي به دادگستري از دست او شكايت برد ـ دست؟ ـ و چرخ دادگستري آهسته به راه افتاد تا اينكه با تمامي كوشش‌ها كه اين شكايت را بمالانند كار ِمحاكمه آخر شروع شد. در دادگاه شاعر به جاي يك اِنكار - كاري كه آسان ميسر بود چون ابراز جرم در اين جور موردها كمتر در دادگاه‌ها نشان‌دادني هستند - بعد از صرف مقدماتِ مبسوطي، اهورايش بيامرزاد و زردشتش ببخشايد، برخاست حمله برد بر محدويت‌هاي ضد نفس و آزادي، و همچنين بر انواع مالكيت‌ها - چيزهايي كه حرفه و درآمد قاضي‌ها، موجوديت قضاوت و قانون و دادگاه يكسر، مطلقا به آنها بستگي دارد، قاضي اول كوشيده بود كه جدي نگيرد و از خر شيطان او را بياورد پايين، اما همان مقدمات صبحگاهي مبسوط كار خود را كرد، شاعر را وادار كرد، دور بردارد، و دور هم برداشت تا حدي كه قاضي عاجز شد. او را محكوم كرد به زندان به‌حداقل ِممكن زندان. هرچند مفهوم زندان حداقل برنمي‌دارد، قاضي در دست قانون بود».

 

اخوان از آنجايي كه دوست نداشت تا براي هيچ و پوچ زندگي خود را در پشت ميله‌ها سپري نمايد، خود را از نظرها پنهان كرد. با اين اتفاق، ماندنِ او در راديو هم امکان نداشت، زيرا از نظر قانوني اين امر با كار دولتي مغايرت داشت، از اين رو تا مدت‌ها با نام همسرش براي راديو نويسندگي مي‌كرد. اما در تابستان 1344 تحملش تمام شد و خود را به زندان قصر معرفي كرد. زنداني شدن اخوان دردسرهاي زيادي براي او ايجاد نمود و خانواده‌اش را در تنگناي مادي قرار داد.

 

مهدي اخوان ثالث در روز يكشنبه 4 شهريور 1369  در بيمارستان مهر تهران از دنیا رفت. پيكر او را به مشهد انتقال دادند و در جوار آرامگاه فردوسي در باغ توس به خاك سپردند.

 

زمستان مشهورترین شعر مهدی اخوان ثالث است. او این شعر را در جریان کودتای ۲۸ مرداد سرود. شعر دارای دو لایه است: در لایه اول، راوی مشغول توصیف سرمای سوزان آخرین فصل سال است، اما در لایه زیرین، راوی یخبندان فضای سیاسی کشور را به تصویر می‌کشد. شاعر در به تصویر کشیدن فضای سیاسی بسیار متبحرانه عمل کرده و شباهت خفگان سیاسی با زمستان را خوب توصیف نموده است.

 

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید، نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کس یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس، کز گرمگاه سینه می‌آید برون، ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم

ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟

مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای

منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم

منم من، سنگ تیپاخورده رنجور

منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم

حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد

تگرگی نیست، مرگی نیست

صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد ؟

فریبت می‌دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است

حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دست‌ها پنهان

نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین

درختان اسکلت‌های بلور آجین

زمین دل‌مرده، سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهر و ماه

زمستان است

 

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
نظرات شما
محمد
Iran (Islamic Republic of)
۰۴ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۲
چرا رفتی چرا؟ من بی قرارم عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
مردم از خنده
0
9
پربازدیدترین آخرین اخبار