به گزارش خبرنگار حوزه دین و اندیشه «خبرگزاری دانشجو»؛ دهه اول ماه ذیالقعده در تقویم رسمی ایران «دهه کرامت» نام گرفته است. این دهه با ولادت حضرت معصومه (س) آغاز میشود و با ولادت امام رضا (ع) پایان مییابد. در این بین، روز ششم ذیالقعده روز بزرگداشت حضرت احمد بن موسی (شاهچراغ) نام گرفته است. در این گزارش نگاهی داریم به به گوشههایی از زندگی حضرت شاهچراغ.
وقتی امام رضا (ع) در خراسان سکونت داشتند حضرت شاهچراغ به همراه برادران خود «سید محمد عابد» و «سید علاءالدین حسین» و جمعی دیگر از برادرزادگان و نزدیکان خود به قصد زیارت امام از حجاز به سمت خراسان حرکت کردند. در بین راه هم جمع زیادی از شیعیان و علاقه مندان به آنها ملحق شدند تا جایی که مینویسند: «به نزدیک شیراز که رسیدند، تقریباً یک قافله پانزده هزار نفری از زنان و مردان تشکیل شده بود».
هنگامی که خبر حرکت این کاروان را به مأمون دادند او ترسید که اگر این جمعیت که متشکل از بنیهاشم و دوستداران آنها بود به طوس برسند موجب تزلزل مقام خلافت او شوند. به همین دلیل به حکام تمام بلاد دستور داد که این کاروان به هر جا رسید مانع حرکت آنها شوند و آنها را به مدینه برگردانند.
حاکم شیراز مردی به نام «قتلغ خان» بود. او با چهل هزار نفر از لشکریان خود در "خان زنیان" در هشت فرسخی شیراز اردو زد و همین که قافله بنی هاشم رسیدند، پیغام داد که بنابر دستور خلیفه، باید از همین جا برگردید.
سید احمد فرمود: «ما قصدی از این مسافرت نداریم، جز دیدار برادر بزرگوارمان». اما لشکر قتلغ خان راه را بستند و جنگ شدیدی شروع شد اما لشکر در اثر شجاعت بنی هاشم پراکنده شدند.
قتلغ خان تدبیری اندیشید و دستور داد تا بالای بلندی ها فریاد بزنند: «الان خبر رسید که ولیعهد [امام هشتم علیه السلام ] وفات کرد»! این شایعه باعث شد افراد سست عنصری که در کاروان حضور داشتند از اطراف امامزادگان پراکنده شوند. سید احمد نیز شبانه با همراهان خود از بیراهه به شیراز رفتند و با لباس مبدّل در شهر پراکنده شدند.
سید احمد در شهر شیراز در منزل یکی از شیعیان در منطقه «سردزک» که مرقد ایشان در این منطقه واقع است، مخفی شد و شب و روز را به عبادت میگذراند.
قتلغ خان که جاسوسانی را برای شناسایی و دستگیر کردن سادات قرار داده بود، مکان ایشان را بعد از یک سال پیدا کرد و او و همراهانش را محاصره کرد. به این ترتیب، نبردی بین آنها و مأموران حکومت در گرفت و سید احمد با شجاعت از خود و همراهانش دفاع کرد.
قتلغ خان وقتی فهمید نمیتواند از طریق جنگ مسلحانه سید احمد را از بین ببرد دستور داد از شکافی که در خانه همسایه وجود داشت وارد خانهای که سید احمد به آنجا پناه برده بود، شدند و زمانی که او برای تجدید قوا پس از جنگ به خانه رفته بود با شمشیر ضربهای به سر او وارد کردند و او را به شهادت رساندند. سپس به دستور قتلغ خان خانه را بر روی بدن آن بزرگوار خراب کردند و زیر آوار باقی گذاشتند.
با توجه به تبلیغات گسترده حکومت علیه تشیع و اهل بیت(ع) تعداد زیادی از مردم که از مخالفین تشیع بودند، حرمت بدن شریف نوه پیامبر را نگاه نداشتند و آن را در زیر آوار نگاه داشته و به خاک نسپردند.
در اوایل قرن هفتم، شیراز تحت سلطه «أبوبکر بن سعد مظفر الدین» قرار گرفت. او انسان مؤمنی بود که به نشر دین اسلام علاقه داشت و به علما و مومنان احترام میگذاشت و سادات را دوست داشت. به همین دلیل دستور داد دستور داد محلی که سید احمد در آن به شهادت رسیده بود را آباد کنند.
در هنگام خالی کردن آوارها، کارگران به بدن تازه جوانی بلندقد و زیبا روبرو شدند که به علت ضربه شمشیری در سرش کشته شده بود. کارگران او را از خاک خارج و حاکم شیراز را از این مساله مطلع کردند. پس از تحقیقات بسیار، با توجه به وجود نشانههایی مانند انگشتری که روی آن نوشته شده بود: «العزة لله، أحمد بن موسی» و همچنین وقایع تاریخی که نقل شده بود، ثابت شد که این بدن احمد بن موسی است.
هنگامی که مردم شیراز بدن حضرت را دیدند که چهل سال پس از شهادت ایشان، از زیر آوار خارج شد در حالی که هنوز تازه و دست نخورده بود، دانستند که صاحب این بدن از اولیاء الله است و به حقانیت تشیع یقین آوردند و بسیاری از مردم شیراز شیعه شدند.
سپس دستور داده شد در همان جا که بدن ایشان را یافته بودند بر بدنشان نماز بخوانند و همان جا با احترام و تجلیل در حضور علماء و بزرگان شیراز به خاک بسپارند و بر روی آن بنایی وسیع و زیبا بسازند تا زائران و عابران آن مزار را زیارت کنند.
درباره پیدا شدن مدفن حضرت احمد بن موسی (س) حکایت دیگری هم نقل شده که توجه به آن دلیل نامیده شدن آن حضرت به "شاهچراغ" را نیز روشن میکند. تا زمان «امیر عضدالدوله دیلمی» کسی از مدفن حضرت احمد ابن موسی (ع) اطلاعی نداشت و آنچه روی قبر را پوشانده بود تل گِلی بود که در اطراف آن خانههای متعدد ساخته شده بود.
پیرزنی در پایین آن تل، خانهای گلی داشت و در هر شب جمعه، ثلث آخر شب میدید چراغی در نهایت روشنایی در بالای تل خاک میدرخشد و تا طلوع صبح روشن است. پیرزن که فکر میکرد شاید در این مکان مقبره یکی از امامزادگان یا اولیای خدا باشد تصمیم گرفت امیر عضدالدوله را از این مساله آگاه کند.
هنگامی که امیر از این موضوع اطلاع پیدا کرد به تنهایی و بدون خدم و حشم شب جمعه به خانه پیرزن رفت و در آنجا خوابید. وقتی چون ثلث آخر شب شد پیرزن طبق معمول روشنایی پرنوری قویتر از شبهای جمعه دیگر دید و با شادی بر بالین امیر عضدالدوله آمده و بی اختیار سه مرتبه فریاد زد: «شاه! چراغ».
امیر بیدار شد و نور چراغ را دید. پس از آن شخصی را مأمور کرد تا مقبره حضرت احمد بن موسی را پیدا کردند و بر آن مقبره جایگاهی ساختند که زیارتگاه محبان اهل بیت شد.