به گزارش خبرنگار حوزه هنر و ادب «خبرگزاری دانشجو»، بسیاری از شاعران کهن در اشعار خود به ساحت مقدس ائمه معصومین ابراز ارادت کردهاند. به مناسبت فرا رسیدن میلاد شمسالشموس، حضرت علی بن موسی الرضا (ع) به مرور برخی از این اشعار میپردازیم.
سنایی غزنوی
دین را حرمیست در خراسان/ دشوار ترا به محشر آسان
از معجزهای شرع احمد/ از حجتهای دین یزدان
همواره رهش مسیر حاجت/ پیوسته درش مشیر غفران
چون کعبه پر آدمی ز هر جای/ چون عرش پر از فرشته هزمان
هم فر فرشته کرده جلوه/ هم روح وصی درو به جولان
از رفعت او حریم مشهد/ از هیبت او شریف بنیان
از دور شده قرار زیرا/ نزدیک بمانده دیده حیران
از حرمت زائران راهش/ فردوس فدای هر بیابان
از خاتم انبیا درو تن/ از سید اوصیا درو جان
از جملهٔ شرطهای توحید/ از حاصل اصلهای ایمان
زین معنی زاد در مدینه/ این دعوی کرده در خراسان
در عهدهٔ موسی آل جعفر/ با عصمت موسی آل عمران
مهرش سبب نجات و توفیق/ کینش مدد هلاک و خذلان
مامون چو به نام او درم زد/ بر زر بفزود هم درم زان
بر مهر زیاد آن درمها/ از حرمت نام او چو قرآن
زرست به نام هر خلیفه/ سیمست به ضرب خان و خاقان
بینام رضا همیشه بینام/ بیشان رضا همیشه بیشان
با نفس تنی که راست باشد/ چون خور که بتابد از گریبان
بر دین خدا و شرع احمد/ بر جمله ز کافر و مسلمان
چون او بود از رسول نایب/ چون او سزد از خدای احسان
ای مامون کرده با تو پیوند/ وی ایزد بسته با تو پیمان
ای پیوندت گسسته پیوند/ و آن پیمانت گرفته دامان
از بهر تو شکل شیر مسند/ درنده شده به چنگ و دندان
آنرا که ز پیش تخت مامون/ برهان تو خوانده بود بهتان
یا درد جحود منکرش را/ اقرار دو شیر ساخت درمان
از معتبران اهل قبله/ وز معتمدان دین دیان
کس نیست که نیست از تو راضی/ کس نیست که هست بر تو غضبان
اندر پدرت وصی احمد/ بیتیست مرا به حسب امکان
تضمین کنم اندرین قصیده/ کین بیت فرو گذاشت نتوان
ای کین تو کفر و مهرت ایمان/ پیدا به تو کافر از مسلمان
در دامن مهر تو زدم دست/ تا کفر نگیردم گریبان
اندر ملک امان علی راست/ دل در غم غربت تو بریان
عبدالرحمن جامی
سَلامٌ عَلی آلِ طــــــه وَ ياســـــــين/ سَلامٌ عَلی آلِ خَيــــــــــــــــرِ النَبيين
سَلامٌ عَلــــــی روضـــَـــةٍ حَلَّ فيها/ اِمامٌ يُباهی بهِ المُلـــــــــــکُ و الدين
امام به حق شاه مطلق که آمــــــــد/ حريـــــــــــم درش قبله گاه سلاطين
شه کاخ عرفان ، گل شـاخ احسان/ دُرِ دُرج امکــــــــان مه برج تمکين
علی بن موسی الرضا کز خدايش/ رضا شد لقب ، چون رضا بودش آيين
زفضل و شرف بينی او را جهانی/ اگر نبودت تيــــــره چشم جهان بين
پی عطر روبند حوران جنـــــــت/ غبار درش را به گيسوی مشکــــــين
اگر خواهی آری به کف دامــن او/ برو دامن از هر چه جز اوست برچين
وحشی بافقی
تا شنید از باد پیغام وصال یار گل/ بر هوا می افکند از خرمی دستار گل
گر نه از رشک رخ او رو به ناخن می کند/ مانده زخم ناخنش بهر چه بر رخسار گل
تا نگیرد دامنش گردی کشد جاروب وار/ دامن خود در ره آن سرو خوشرفتار گل
خویش را دیگر به آب روی خود هرگز ندید/ تا فروزان دید آن رخسار آتشبار گل
از رگ گردن نگردد دعوی خوناب خوب/ گو برو با روی او دعوی مکن بسیار گل
نافه ی تاتار را باد بهاری سرگشود/ چیست پر خون نیفه ای از نافه تاتار گل
گر گدایی درهم اندوز و مرقع پوش نیست/ از چه رو بر خرقه دوزد درهم و دینار گل
تا میان بلبل و قمری شود غوغا بلند/ می زند ناخن به هم از باد در گلزار گل
بر زمین افتاد طفل غنچه گویا از درخت/ خود نمودش غنچه بر شکل دهان مار گل
گر نمی آید ز طوف روضه آل رسول/ چیست مهر آل کآورده است بر طومار گل
نخل باغ دین علی موسی جعفر که هست/ باغ قدر و رفعتش را ثابت و سیار گل
آنکه بر دیوار گلخن گر دمد انفاس لطف/ عنکبوت و پرده را سازد بر آن دیوار گل
نخل اگر از موم سازی در ریاض روضه اش/ گردد از نشو و نما سرسبز و آرد بار گل
گاه شیر پرده را جان می دهد کز خون خصم/ بردمد سر پنجه او را ز نوک خار گل
ای که دادی دانه انگور زهرآلوده اش/ کشت کن اکنون به گلزاری که باشد یار گل
غنچه سان سر در گریبان آر وحشی بعد ازین/ بگذر از گلزار و با اهل طرب بگذار گل
در گلستان دل افروز جهان ما را بس است/ پنبه مرهم که کندیم از دل افگار گل
شد بهار و چشم بیمار غمم در خون نشست/ در بهاران بوته گل بردمد ناچار گل
تا بهار آمد در عشرت به رویم بسته شد/ کو ببازد بر در خوشحالیم مسمار گل
در بیان حال گفتن تا به کی بلبل شویم/ در دعا کوشیم گو دست دعا بردار گل
تا زبان گل کشد بر صفحه بی پرگار آب/ تا بود آیینه ساز باغ بی افزار گل
آنکه یکرنگ نقیضت گشته وز بی دانشی/ می شمارد خار را در عالم پندار گل
با درنگی کز رخش گردد سمن زار آینه/ بس که او را از برص بنماید از رخسار گل
حزین لاهیجی
خواهم تن شکسته سپارم به ارض طوس گردد چو خاک، خاک در بوالحسن شود
آن را که شوق کعبۀ کویت ز جا برد هر قطره ای در آبله، درّ عدن شود
فردا دهم به طرّۀ حورانش ارمغان گردی اگر ز کوی تو عطر کفن شود
نو کرده ام به نام تو دیوان عشق را تا حشر نام من نتواند کهن شود
....
قول وعمل زشت ونکو گرچه قضا کرد اما نتوان گفت چرا گفت و چرا کرد
الماسم اگر بر جگر افشاند عطا بود خون دل اگر در قدحم کرد به جا کرد
شاها سخنی لایق مدح تو ندارم مدح تو نیارد کسی آری به سزا کرد
آهنگ ثنایت که بلندست مقامش نتوان به نی خامه بی برگ ونوا کرد
یا شاه غریبان مددی کن که توانم یک سجده شکرانه به کوی تو ادا کرد
معذورم اگر نیست شکیبم به جدایی موسی به چنان قرب تمنای لقا کرد