بیست و دومین نشست کتابفروشی «آینده» با همکاری بنیاد فرهنگی و اجتماعی ملت، دایره المعارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، گنجینه پژوهشی ایرج افشار و مجله بخارا، به دیدار و گپ و گفت با دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی، محقق، و مولوی پژوه و روانپزشک اختصاص داشت.
در ابتدای جلسه علی دهباشی مدیرمسئول و سردبیر مجله بخارا با ذکر اینکه زندگینامه دکتر صاحب الزمانی در هیچ سایتی منتشر نشده است، به معرفی و قرائت بخشی از گفتگوی وی از کتاب «گفتگوهای دو نفره» نوشته اسماعیل جمشیدی پرداخت:
«در سال ۱۳۰۹ ه.ش در تهران متولد شدم. تحصیلات اولیه در خانواده شروع شد. فلسفه، منطق، علم کلام و دانش اسلامی را نزد پدرم که روحانی بود آموختم. بعد دبستان و سپس دبیرستان و دانشگاه و سرآخر برای ادامه ی تحصیل به آلمان رفتم. گرایش شدیدی من به روانشناسی، وضع اسفبار روابط خانوادهها بود. از کودکی ناظر و شاهد بسیاری از اختلافات خانوادگی بودم که طبع لطیف و روح حساس مرا میآزرد. دلم میخواست برای رفع این مشکلات و کمک به خانوادهها و سالم ساختن کانون خانواده کاری انجام دهم. روانشناسی و پژوهش در بیماریهای روانی انتخاب دلخواهم بود. در یک زمان در دو دانشکده ی علوم روانی و حقوق ثبت نام کردم. پس از پنج سال و نیم تلاش تا فوق لیسانس را گذراندم. بخشی را در آلمان و بخشی دیگر در انگلستان. هدفم این بود که به دو زبان آلمانی و انگلیسی تسلط پیدا کنم میخواستم به علم روز مجهز شوم تا بتوانم عقب ماندگی فرهنگی مردم کشور را درمان کنم. فکر ایران و نجات مردم ایران نه به صورت شعار بلکه از راه عملی در تمام دوره ی تحصیل با من بود. اکثریت جامعه بی سواد بودند. مطالعه ی کتاب و روزنامه برای عموم عادت نشده بود. عادت داشتند هر چیزی را سطحی بیاموزند. عادت شنیدن غالب بر خواندن بود. اولین تجربه ی موفق را در آلمان از طریق بخش فارسی رادیو آلمان به دست آوردم. چندین گفتار رادیویی نوشتم و خود مجری آن بودم. در ضمن در لندن هم در کنار تحصیل در بخش فارسی بی بی سی راه یافتم و توانستم گفتارهای خود را از طریق رادیو پخش کنم. این برنامه از زمستان سال ۱۳۳۵ ه.ش شروع شد و نزدیک به یک سال ادامه پیدا کرد. نامههای زیادی از شنوندگان داخل مخصوصاً آبادان و دیگر شهرهای جنوبی که صدای بی بی سی را بهتر میشنیدند به دستم رسید. از افغانستان و پاکستان و کویت نیز نامههایی داشتم و مردم مشکلاتشان را برایم بازگو میکردند. اوایل سال ۱۳۳۷ ه.ش به ایران آمدم و با آماده کردن سه گفتار رادیویی به دفتر رئیس وقت رادیو رفتم و ایده ی خود را با ایشان در میان گذاشتم.»
صاحب الزمانی ضمن تشکر از حضور میهمانان، قبل از شروع جلسه تحلیل کوتاهی از کتاب «عکسهای دو نفره» ارائه کرد و گفت: تحلیلهایی که در مورد شخصیتهای مختلف در این کتاب دیدم ، کم نظیر است. با یک حسن نیت و خوش جنسی کامل نوشته شده که کمتر کسی اینگونه نوشته است. واقعاً جناب جمشیدی با آن صفای عرفانی این کتاب را نوشته و با حب و بغض تردیدی در شناخت ایجاد نکرده است. کتابی خوب بیهیچ نیش و کنایهای.
در ادامه جلسه علی دهباشی به طرح سوالاتی از صاحب الزمانی پرداخت؛ «بیشترین سئوالات در مورد کتاب « خط سوم» است که در بین کتابهای شما جایگاه ویژهای دارد و یک نوع مولوی پژوهشی جدید محسوب میشود. گرچه در این زمینه اساتیدی چون بدیع الزمان فروزانفر، جلال همایی و دیگر اساتید نوشتهاند و منتشر کردهاند که در جایگاه خود ارزشمند هستند؛ اما برای اولین بار یک نگاه جدید و مدرنی به اندیشههای مولانا، بخصوص در حوزه شمس و رابطه مولانا شده است. گرچه در دهههای اخیر آثاری از دکتر موحد هم به چاپ رسیده اما کتاب «خط سوم» همچنان یک اثر کلاسیک شده در حوزه مولوی پژوهی است و از طرفی دریافت شما از مولانا با اتکا به نظریات روانکاوی و فلسفه غرب و تطبیق اینها بوده است. سوال اینجاست که چگونه به این نتایج رسیدید؟»
صاحب الزمانی: خط سوم هیچ مقدمهای ندارد. یکباره وارد بحث میشود و برخلاف نوشتههای دیگر خود و دیگران که معمولاً با مقدمه ای آغاز میشود بلافاصله بحث اصلی را شروع میکند. من به این اثر به عنوان یک دید هنری نگاه کردهام و گمان بردم همانطور که در یک اثر سینمایی کارگردان یا نویسنده در ابتدای فیلم توضیحی نمیدهند این کتاب هم باید اینگونه باشد. شروع چاپ و نشر آن در سال ۱۳۵۱ ه.ش بود که در ایران حدود بیست و دو بار به چاپ رسید و دو چاپ در آمریکا داشت که بنده از طریق مرحوم باستانی پاریزی مطلع شدم. به من گفتند برگهای با عنوان شکایتنامه بدهم که چرا بدون هماهنگی با من این کتاب به چاپ رسیده است. گفتم: این کار غلط است و من شکایتی ندارم برای اینکه در حال حاضر کسانی که به آمریکا رفته اند بیشتر بازنشستگانی هستند که رابطهشان با نسل نوههایشان قطع شده است؛ بچههایی که به زبان انگلیسی مسلط بودند و با این زبان کار میکردند و پدربزرگها و مادربزرگها این زبان را بهخوبی نمیدانستند و نمیتوانستند از برنامه آنها سودی ببرند اما اگر این کتاب در اختیارشان قرار میگرفت، میتوانست رابطی میان این نسل و فرزندانشان باشد. شخصی که این کتاب را در آمریکا چاپ کرده بود این گزینه را نیز داشت که در بخشهای دیگر سرمایه گذاری کند و اکنون در یک بخش فرهنگی و ادبی کار کرده است پس قابل چشم پوشی و تقدیر و بخشش است. مرحوم باستانی پاریزی به همین نسبت با کلمه مهرآمیزی گفت: «به همین دلیل من از شما پرسیدم. من نیز این کار را نخواهم کرد!»
در سال ۱۳۴۹ ه.ش مرحوم عطایی بزرگ به من خبر دادند شخصی به نام آقای درویش که شاید تخلص ایشان میباشد و عارف مسلک است و در وزارت دارائی کار میکند؛ به قونیه رفته و چون آن زمان فتوکپی موجود نبود عکسی نگاتیو از کتابی با عنوان «مقالات شمس» برداشته و از این کتاب نسخه برداری کرده و برایم آورده تا بررسی کنم. ایشان با دکتر سادات ناصری مشورت کرده بودند و دکتر ناصری فرموده بودند که این تحقیق را انجام نده چون استاد فروزانفر حدود بیست سال است که در این زمینه تحقیق میکنند و کار تو عبث است. با هر شخصی مشورت کردیم همه به اتفاق مخالف ادامه این پروژه بودند. کتاب را مطالعه کردم وبا شناختی که از فروزانفر داشتم، میدانستم به این زودیها مطالعاتش را چاپ نخواهد کرد و پیشنهاد انتشار کتاب را به آقای درویش دادم. آقای درویش در سال ۱۳۵۰ ه.ش بود که به ظنز گفت: «شما فرمودید و ما این کتاب را منتشر کردیم اما درویشان از گناباد و مکانهای دیگر میآیند و کتاب را از ما میگیرند و ورق میزنند و من هم با چای و قهوه از آنها پذیرایی میکنم و بعد کتاب را تا میزنند و میبوسند و میروند.» من که به گونهای مسئولیت این چاپ را به عهده داشتم و مشاور این اثر بودم چند نسخه گرفتم و به منزل بردم و به طور جدی شروع به مطالعه کردم. به عنوان مثال در بخشی که در شبهای سماع، شمس سخن میگفت حتی گاهی چراغها خاموش بود و امکان تندنویسی و ضبط صدا هم نبود. حکایتهای پراکنده ایشان و پراکنده گویی از سویی دیگر سبب ایجاد مشکلاتی در مطالعات گردید. همه این سخنان در اذهان عموم باقی میماند و بعد یادداشت میشد. خود سبک گفتار ایشان هم به گونهای بود که پرش افکار داشتند! مسألهای را مطرح میکردند و بعد از چند دقیقه دوباره برگشت بر همان مسأله داشتند. همه را خواندم و علامتهایی با مدادهای رنگی گذاشتم و به نظرم آمد که بحث فوق العادهای است و نثرش با شعرهای خیلی خوب برابری میکند. حدود هزار فیش نوشتم و بارها و بارها تنظیم کردم تا نهایتاً به سیصد و هجده فیش رسید. شمس گاهی در مورد خود سخن میگوید و گاهی در مورد دیگری و در مواقعی حکایتی دارد. سعی کردم اینها را به صورت سیستماتیک از دوران کودکی او تا نوجوانی و جوانی و در بخش دیگر سخنانش در مورد دیگران و سپس آنچه در مورد خود گفته و در آخر حکایتها، تنظیم کنم. سپس این مطالعات شماره گذاری شد.
حتی در دایره المعارفها همانند دایره المعارف اسلامی منبع مستقلی در باب شمس تبریزی وجود نداشته است بلکه در ضمن شرح حال مولانا صحبتی در این مورد صورت گرفته و حتی گاهی این شخصیت را افسانه پنداشتهاند و صورت تاریخی نداشته است. این موضوع از دوران کودکی ذهن من را به خود مشغول ساخت که واقعاً شمس چه شخصیتی داشته؟ حالا فرصتی جهت این شناخت پیش آمده بود.
مدارک تاریخی دیگر را از منابعی چون «مناقب العارفین» و کتابهای دیگری که اشارهای به شمس داشت، استخراج کردم و در آغاز کتاب گنجاندم. در بخش اول سخنانی که در مورد شمس گفته شده بود گذاشتم و در وسط، استنباطهای شخصی خود را نوشتم و سر آخر سخنان خود شمس نوشته شد. در طی این مطالعات متوجه شدم که تا زمان شمس سه هجوم بزرگ به ایران شده است که اولی با اسکندر شروع شد، دومی با اعراب و سومی با مغول. شاید ما شاهدی بهتر از شمس و مولوی برای دوران حمله اسکندر به ایران نداشته باشیم. حتی در مورد اعراب نیز مطالعات پراکندهای به عنوان مثال در تاریخ طبری و ... صورت گرفته است. در مورد شمس شاید این شصت سال زندگی سی و پنج سالش را دوران قبل از مغول و سی سالش را دوران حکومت مغول در برگرفته است. بنابراین این شخص شاهد یک دورهای از تاریخ بوده و سخنانی که میگوید در واقع به نوعی مرتبط با زمانه است.
استنباط از گویش شمس واکنشی است به وضع موجود که درست همانند شیوه برداشت ما از یک مکالمه تلفنی است. وقتی شاهد یک مکالمه تلفنی هستیم شخصی میگوید: «فردا شب نمیتوانم بیایم...شام نمیآیم...بسیار خب با دوستم خواهم آمد...» در واقع بدون اینکه سخنان طرف مقابل را شنیده باشیم میتوانیم کل مکالمه را بازسازی ذهنی کنیم. سخنان شمس نیز اینگونه است و واکنشی نسبت به آنچه که بر روی او اثر گذاشته میباشد؛ بنابراین سعی کردم تحلیلی از دید روانشناسی، جامعه شناسی و اقتصاد و ... بر شخصیت و زندگی او بنویسم که وی همانند نگینی است که بر روی این حلقه قرار میگیرد. به عنوان مثال در بخشی از گرانی نان و بیاطلاعی پادشاه از وضع موجود سخن میگوید. شمس یاد آور میشود در دوره علاء الدین خوارزمشاه که در دوره جوانی و بزرگسالی او بوده است مردم از گرانی و قحطی نان معترض میشوند که: «یک من نان به جوی بود به دو دانگ آمد» و در برابر، خوارزمشاه به جای چاره جویی و دلداری تودههای خلق را با اهانت و تحقیر، پست و خسیس میخواند و اعتراض آنان را بی شرمانه میشمارد که: «تُف تُف، این چه خسیسی است؟ شرمتان نیست؟»
خواننده امروز تنها باید معنی یک «یک جو» و «دو دانگ» را بداند تا مفهوم تورم پول و قحطی و گرسنگی و در ماندگی را درک کند. این درک نکردن زبان گزارشگران بهوسیله ارباب بی خبر قدرت، در تاریخ بی سابقه نیست! نمونه مشهور آن در آستانه انقلاب فرانسه گفتگوی «ماری آنتوانت» و خبرگزاران اوست. ماری آنتوانت از سبب همهمه و انبوه خلق میپرسد و به وی پاسخ میدهند که به علت نبودن نان است! و ماری آنتوانت پاسخ میگوید که خب این سر و صدا دیگر برای چیست؟ اگر نان نیست به جای آن شیرینی بخورند! اینگونه است که به گفته شمس در برابر فاصله طبقاتی و بیخبری عصر پادشاهان عمری بایست تا این به دست آید. ما در این کتاب به تحلیل این وقایع پرداختیم و حتی ارزش پولی را محاسبه کردیم و آن را با ارزش پول امروز سنجیدیم و بیان نمودیم تا برای خواننده قابل درک باشد.
در بخش دیگری به عنوان نمونه در مورد پناهجویی به قوم مغول سخنی به میان آمده است. در اینباره شادروان «عباس اقبال» در تاریخ مغول خود میگوید: «آزادی بخشیدن به مسلمین از طرف اتباع چنگیز در میان مسلمانان به قدری موجب مسرت و شادی گردید که ایشان مغول را«رحمت الهی» دانسته اند!»
فشار و عدم تفاهم را باری دیگر در تاریخ ایران در برخورد با ساسانیان و عرب و در زمان خویش نیز در جنگ میان دو پاره پاکستان غربی و شرقی- بنگلادش و یاری جوئی از هند مشاهده نمودهایم.
اینها نمونهای از مطالبی است که برای خوانندگان گیرایی داشته است. کوشش داشتم که کلمات عربی همه ترجمه شود و حتی از حَرکه در کلمات استفاده کردم که خواننده با اعتماد به نفس بیشتری متون را بخواند.
و اما عنوان «خط سوم» بخشی از همان سخنان شمس بود که میگوید:
«...آن خطاط
گونه خط نوشتی:
یکی او خواندی، لاغیر!
یکی را هم او خواندی هم غیر!
یکی نه او خواندی و نه غیر او!
آن [خط سوم] منم!...»
آن منم را در یک کروشه به نوشته اضافه کردم و آن خط سوم شد عنوان کتاب من. کلمه خط سوم در واقع مضمون حرف شمس است و تعبیر آن ذکر نشده است. بسیاری از این اقتباس کردند اما منبع آن را ذکر نکردند. صحبتی شد در مورد آقای شهرام ناظری که در مورد خط سوم آلبومی دارند اما هیچ نامی از من نبردند. شاید به فکرشان نرسیده باشد!
در خط سوم به این نتیجه دست یافتم که تصوف سه مرحله را طی کرده است: تصوف زهد، تصوف عشق، تصوف پرخاش. تصوف عشق را در کتاب خط سوم مورد بررسی قرار دادم. زهد را خیلی سریع و کوتاه مرور کردم و به عشق رسیدم. سعدی در حکایتی در گلستان میگوید:
صاحب دلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست اهل صحبت عهد طریق را
گفتند میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش به در میبرد ز موج
وین جهد میکند که بگیرد غریق را
در اینجا تحولی پیدا شده که خانقاه تنها رستگاری فردی خود را دارد و این چیزی است که در بودیسم و ذنیسم و ... هم وجود دارد ولی ایران در تاریخ عرفان خود سالها پیش این مرحله را پشت سر گذاشته است و حداقل از اواسط قرن هفتم هجری قمری گفتند که اینها رستگاری فردی میخواهند و ما باید به فکر اجتماع باشیم.
خط سوم باید سه جلدی چاپ شود. و این سه مرحله تصوف هر یک در بخشی بررسی شود.
گرچه مولانا میگوید:
پیر من و مراد من
درد من و دوای من
فاش بگفتم این سخن:
شمس من و خدای من!
اما این را هم نباید فراموش کرد که مولانا از شمس عبور میکند و پس از مدتی دیگر از شمس سخن به میان نمیآورد. حتی در بخشی از فیه ما فیه میگوید: «اگر پدر ما چند سالی بیشتر زنده بود ما محتاج شمس نمیشدیم!» شاید یک حالت عقده و فقدان پدر و نیاز به هم زبان بود که مولانا به سمت شمس کشیده شد.
و اینها همه آن شد که این کتاب مورد استقبال قرار گرفت. البته اگر نظر خود من را بخواهید خواهم گفت کتاب «دیباچهای بر رهبری» را که حدود شش سال قبل از این کتاب در سال ۱۳۴۵ه.ش نوشته شد بر این ترجیح میدهم. آن کتاب هم مورد استقبال قرار گرفت بهخصوص مورد استقبال روحانیان قم که بیشتر از هر گروه دیگری بر این کتاب توجه داشتند و آن هم در دورانی که روشنفکران ما درگیر مارکسیسم و ... بودند و توجهی به اینگونه آثار نمیکردند. تفاوت میان سبک نوشتاری این دو کتاب به اینگونه است که کتاب دیباچهای بر رهبری موضوعات را مورد بحث قرار میدهد و خط سوم همانند یک رمان از شخصیتی گرفته شده و خواننده همراه این شخصیت حرکت میکند. عموماً مردم و خوانندگان فضای داستانی را بیشتر دنبال میکنند تا کتابی که بیش از چهارصد اسم را نام برده و موضوع آن بررسی این شخصیتها و ... باشد.
کتاب «دیباچهای بر رهبری» نایاب است. لطفاً ایدهای را که در آن مطرح کردید، برای ما توضیح دهید.
صاحب الزمانی: در آن زمان کلاسهایی در مورد مدیریت به سبک آمریکایی تشکیل میشد. مدیریتی که میگویم برای یک سازمان یا کارخانه یا مؤسسه کوچکی است در صورتی که ما در طول تاریخ خود مدیریت کلانی داریم که مثال زدنی است. به عنوان مثال صد و بیست و چهار هزار پیامبر یا مردانی مثل افلاطون و ارسطو که به مدیریت کلان جهانی توجه داشتهاند و حال مسأله اینجا بود که این مدیریت کلان جهانی در ایران به چه صورت در آمده است؟ در سالهای دهه چهل ایران به این نتیجه رسیدم که مردم خواستار یک رهبری برتر هستند و در واقع هر شخصی مدیریت یک جامعه را عهدهدار میشود، توسط مردم با آن رهبری برتر تطبیق داده میشود. پس اگر این شخص با خواستههایشان مطابقت داشت دنباله رو وی خواهند شد و بعد اصل را فراموش میکنند و سپس دچار مشکل توجیح در مورد عملکرد و شخص او میشوند. به همین دلیل در فکر مردم موعودی هست که بهترین صلح را در دنیا خواهد آورد. اینجا بود که تاریخ ایران را از زمان ساسانیان تا دهه چهل بررسی کردم. تفاوت روایت من با راویان تاریخ اینگونه بود که تاریخ به ترتیب وقایع را شرح میدهد اما من یک موضوع را انتخاب میکردم و بر روی آن متمرکز میشدم و در تاریخ آن پیش میرفتم یا به گذشته بازمی گشتم.
اما اساس کار من آسیب شناسی بود. ذکر اینکه عزیز من که فرهنگ ماست دچار بیماریهایی است و ناراحتیهایی دارد و این موضوع، توهین به او نیست اما میبینیم این فرهنگ مثل رحمی که دچار نقضی شده و سقط جنین میکند افراد نابلد زیاد تولید میکند. من سالها به دنبال این بودم که این فرهنگ دچار چه آسیبی شده است؟
در مورد مسائل جوانان هم کتابی نوشتم با عنوان «جوانی پر رنج» که در سال ۱۳۴۴ ه.ش چاپ شد و در آن مسائل را در جداولی بستهبندی کردم که شاید امروز به صورت یک مسأله تاریخی درآمده و ارزش تاریخی یافته است اما یک الگوی اولیهای است که اگر بخواهند صد سال دیگر هم این مسأله را بررسی کنند میتوانند به عنوان یک نمونه اولیه از آن استفاده کنند. مسائلی از قبیل جرم و جنایت، اعتیاد، مسکن، ورزش و تفریح و مسائل زناشویی و ... در این جداول مورد بررسی قرار گرفته است. در آن زمان که تمام احزاب چون حزب توده و ... در پی یارگیری بودند، گمان کردم هیچکس به فکر مسائل ایران نیست.
شما از نخستین کسانی هستید که به مسأله کتاب در ایران در رساله بلند خود تحت عنوان « اقتصاد بیمار کتاب در ایران» اشاره نمودید که اوایل دهه چهل چاپ شد. پس از چهل و چندی سال هنوز اقتصاد بیمار کتاب حل نشده است. در چند عنصر این اقتصاد بیمار را برشمردید. آیا پس از گذشت چهل و پنج سال تصور میکنید هنوز همان عناصری که در آن رساله مطرح کردید بر اقتصاد بیمار کتاب ایران حاکم است؟
صاحب الزمانی: این جزو برنامههای آسیب شناسی من بود و دیدم کسانی که دست به قلم دارند همیشه از ناشرانی که حق تألیفشان را پرداخت نمیکنند یا در مورد تعداد تیراژ ارقام واقعی را بیان نمیکنند شاکی هستند. همیشه میگفتم خُب اینکه بد نیست ناشر به جای اینکه برود در یک پروژه ساختمانی سرمایه گذاری کند، در یک بخش فرهنگی فعالیت دارد. به نویسندگان گفتم: «شما که با این حق تألیف زندگیتان نمیچرخد پس زیاد سخت نگیرید و بگذارید کتابها چاپ شوند گرچه مردم زیاد اهل کتاب نیستند!» در این میان، ناشران از حرفهایم بسیار خوشحال بودند اما مؤلفین شروع به انتقاد از سخنانم کردند.
اقتصاد بیمار کتاب در نشر ایران در سالهای پس از انقلاب دچار تحولات کمی و کیفی شده است اما مشکلاتی که در گذشته داشته را هنوز هم دارد. سوال اینجاست که آیا در حوزه مسائل نشر با وجود این تحولات مشکلاتی وجود دارد؟
صاحب الزمانی: فرهنگ ما فرهنگ شفاهی بوده است و علم را از دهان مردم میگیریم. شاید از زمانی که دستگاه چاپ اختراع شد تا ورود آن به ایران چند صد سالی طول کشید. با وجود اینکه چاپ به کشور ما راه یافت هنوز هم در فرهنگ شفاهی خود سیر میکردیم. هنوز فرهنگ کتابخوانی در جامعه ما رشد نکرده بود که فرهنگ دیگری تحت عنوان فرهنگ صدا و سیمایی در جامعه ما جایگزین شد. مردم رادیو و تلویزیون را بر کتاب ترجیح میدادند. در زمانی که بنده این بحث را داشتم تیراژ کتاب حدود دو هزار نسخه بود در حالیکه بعدها به چهارصد نسخه رسید.
این سقوط تیراژ شاید مربوط به ۱۰ سال اخیر است. به نوعی تا قبل آن تیراژ به ۳۰۰۰ میرسید اما در این مدت شاهد سقوط تیراژ کتاب هستیم. نظرتان در این مورد چیست؟
صاحب الزمانی: نمیتوان تنها در بررسی این مشکل سراغ یک شخص برویم. عوامل متعددی وجود دارد. البته که مشکلات بسیاری در زمینه نشر در این سالها وجود داشته است اما جدا از این موضوع در همین ۱۰ سال اینترنت و حضور افراد در شبکههای اجتماعی مجازی سبب شد که مردم به سراغ خواندن این نوشتهها بروند. گویی به سمت شکل دیگری از نوشتار میرویم. این تنها مختص ایران نیست بسیاری از کشورها دچار این مسأله هستند. روزنامههای مطرحی چون تایمز دچار افت تیراژ شده اند و .... این یک مسأله جهانی است. گرچه کتاب هیچگاه از بین نخواهد رفت و مطالب اینترنتی نیز از دل همین کتابهاست.
و اما سوال آخر من این است که در پیوند اندیشههای سه متفکر بزرگ فلسفی، «مارکس»،«نیچه» و «فروید» نقطه اشتراکی یافتید و به بررسی این سه پرداختید. این بررسی چگونه شکل گرفت؟
صاحب الزمانی: این سه اندیشمند، تمامی اواخر سده نوزدهم، و سراسر سده بیستم را، در همه مسایل فلسفی، هنری، روانشناختی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، و سیاسی، تحت تأثیر خود، قرار دادهاند. به گونهای که هیچ اندیشمندی نمیتواند بدون آشنایی، درگیری، نقد، چالش و عبور از این سه غول اندیشه و یا نادیده گرفتن آنها، تمدن، فرهنگ، و تفکر مغربزمینِ جهان مدرن و پسامدرن را به راستی بفهمد، ارزشیابی کند و یا حتی دعوی استقلال و ابتکار، در اندیشه نماید!؟
این، سه غول اندیشه- مارکس، نیچه و فروید- در عین تفاوتها و تضادها، در برداشتهای خود دستکم درارای شش وجه مشترک خویشاوند و تنگاتنگ، با یکدیگرند که پیامدهای آنها، تاکنون، کمتر مورد توجه، قرار گرفته است!
شش وجه مشترک، میان مارکس، نیچه، و فروید را میتوان چنین، به تلخیص فرو شمرد:
(۱)- هر سه اندیشهمند متولّد سده نوزدهم و از یک کشور و فرهنگ واحد- آلمانی- اند و در نتیجه به طور مستقیم متأثّر از شرایط و جریانهای فکری سده نوزدهم به ویژه در آلماناند. بیشتر از سالهای نقشپذیریِ شخصیت و حتی ابداعات، ابتکارات و فراوردههای فکری خود را در همان سده نوزدهم، به دست آوردهاند. در این میان تنها «فروید»- نسبت به مارکس و نیچه- بخش چشمگیری از آثار خود را در طول سه دهه اوّل قرن بیستم، نگاشته است. لیکن فروید نیز، در همه آثار بعدی خود دنباله همان دریافتهای پیشین خود در سده نوزدهم را گرفته تکمیل کرده و یا ویراسته است!
(۲)- هر سه اندیشمند آلمانیزبانند و همه آثار خود را به آلمانی نوشتهاند! از این رو نهتنها تحت تأثیر عمومی فرهنگ آلمان قرار داشتهاند بلکه به ویژه بیش از هر چیز در ابراز اندیشههای خود تحت تأثیر تعامل و وابستگی به خصلت ساختاری و زبانشناختی زبان آلمانیاند که از جمله کاربرد و اسارت آنها تحت سیطره پیشاوند «ئوُبِر- Ueber» از آنجا ناشی میشود - که در آیندهای نهچندان دور و دیر بدان خواهیم پرداخت!
(۳)- هر سه اندیشمند بیشتر به جای «توصیف جهان»- که در بیشتر از فلسفهها و جهانبینیهای سنتی متداول بوده است- معتقد، و مصرّ به «تغییر جهان» و مردمان به نحو مطلوب و دلخواه خویشتناند!
(۴)- هر سه اندیشمند مبتکری انقلابی به شمار میروند؛ یعنی نوآوری کمسابقه و جنجالی نسبت به گذشتهاند.
(۵)- هر سه نفر از نوعی «زیربنا» و «روبنا» و عملکرد این دو در ساختار جامعه و انسان میگویند!
(۶)- و بالاخره هر سه اندیشمند کمتر در جستجوی «حقیقت فینفسه»اند- یعنی کارِ بیشتر از فیلسوفان بزرگ گذشته!؟ بلکه عموماً خواستار برقراری «نوعی عدالت» و تعادل و هماهنگی در جامعه و در فرد انسان طبق برداشتهای خود از عدالت و برقراری تعادلاند!
در ارتباط با- نخستین، دومین و پنجمین- وجه مشترک مارکس، نیچه، و فروید و اعتقاد آنان به وجود «روبنا» و «زیربنا»- یا روساخت و زیرساخت- در جهانبینی خود یادآور میشود که در زبان آلمانی هر سه اندیشمند از پیشاوند «ئوُبِر- Ueber» به معنی: در بالا، روی، فوق، سطح فوقانی و بر فراز با ترکیب واژه «بنا» یا ساخت و ساختمان (بَوْ- Bau»، بهره جستهاند!