به گزارش گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، محمدرضا زائری با انتشار عکس زیر در اینستاگرامش نوشت: مرداد ١٣٦٤ درست سي سال قبل در خيابان پاستور و سر كوچه اختر ، جايي كه شيرين ترين خاطرات نوجواني ام شكل گرفت.
كوچه باريك و كوتاهي كه هيچ وقت فكر نمي كرديم اين قدر سياسي و مشهور بشود ! سر كوچه آقاي عبدالله نوري بود و وسط كوچه ما بوديم و انتهاي كوچه آقاي ميرحسين موسوي ، و با اينكه پدرم رسما انتساب به هيچ كدام از دو خط و جناح سياسي رايج نداشت ولي از قضا هم از مخالفين جدي آقاي موسوي بود ( تا جايي كه گاهي او را به همراهي با امضاي آن ٩٩ نفر كذايي متهم مي كردند ) و هم با شيخ عبدالله نوري مشكل داشت ( و هنوز متن و صوت سخنراني مشهورش بر عليه عبدالله نوري ميان مردم هرمزگان دست به دست مي گردد ) و ما درست وسط اين دو همسايه بوديم !
توي خانه اي كه محل سلام ها و خداحافظي هاي رنگارنگ نوجواني من بود با رفقاي پايگاه بسيج كه به جبهه مي رفتند و برخي كه برمي گشتند و خبر شهادت ديگري را مي آوردند، خانه اي كه در آن موقع افطار شب نوزدهم ماه رمضان و باصداي أشهد أن عليا ولي الله روح پدربزرگي كه بسيار دوستش مي داشتم جلوي چشمم از قفس تن رها شد.
و كنار در خانه ما پنجره آشپزخانه اي بود كه خانم رهنورد شيشه هاي ترشي و سركه اش را مي چيد و گاه هم توي رفاقت هاي زنانه با محبت و تواضع چيزي از آنها به مادرم هديه مي داد.
و خانه اي كه در آنجا نخستين نوشته ها و نقاشي ها و شعرهاي جدي ام را براي مطبوعات مي فرستادم و چنان رسمي و جدي مكاتبه مي كردم كه گاه صاحبان آن نشريات باورشان نمي شد نويسنده نامه ها نوجواني چهارده ساله است و خلاصه از همان خانه خبرنگاري ها و نوشتن ها و روزنامه خواني هاي جدي آغاز شد تا به خانه هاي ديگري رسيد كه يكي يكي يا خراب شدند يا در نوبت خراب شدن هستند ! چرا كه خبرنگاري و كار رسانه اي فقط سالي يك روز محترم است : روز هفدهم مرداد !