به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجو از مشهد، شهید محمود امیرخانی در فروردین ماه سال ۱۳۲۹در خانوادهای مذهبی متولد شد. پدرش با فروش پارچه، زندگی نسبتاً خوبی برای خانوادهاش تامین کرده بود. او و همسرش که افرادی معتقد و مذهبی بودند در تربیت و پرورش فرزندانشان حداکثر تلاش را کردند تا آنها را مومن و معتقد به اصول مذهبی بار آوردند.
پس از اخذ دیپلم، محمود به خدمت سربازی رفت و با درجه گروهبانی، در پادگانی در حومه زادگاهش مشهد خدمت میکند. مطالعه گسترده، حضور در مجالس مذهبی و نشستن پای سخنرانی اشخاص متدین و روشنفکر، باعث شده بود تا با ذهنی روشن با مسائل جامعهاش بر خورد کند.
پس از اتمام خدمت سربازی و با شرکت در کنکور، در چند دانشگاه پذیرفته شد. ابتدا در دانشگاه فردوسی مشهد رشته شیمی را برمیگزیند؛ اما چند ماه بعد انصراف میدهد و به دانشگاه مهندسی کار که به تازگی تاسیس شده بوده رفته و به تحصیل میپردازد و همزمان در نیروگاه برق توس پذیرفته و در بخش کنترل نیروگاه مشغول به کار میشود؛ اما نه کار در نیروگاه و نه تحصیل در دانشگاه، روح نا آرام او را آرام نمیکند.
توان و استعداد محمود بسیار فراتر از آنی بود که نشان میداد و بروز کرده بود. زمانی که امکان تحصیل در فیلیپین برایش فراهم شد، به آن کشور رفت. و از سال ۵۳ تا ۵۷ در فیلیپین بود. وی که در رشته مهندسی برق الکترونیک درس می خواند؛ همزمان نیز شروع به فعالیت در زمینه مذهبی- سیاسی کرد و توانست با کمک دوستان هم عقیدهاش، انجمن اسلامی دانشجویان را تاسیس کند.
در همان آغاز ورود، با مبارزین مسلمان فیلیپینی آشنا شد و همدوش آنان علیه حکومت دست نشانده (مارکوس) به مبارزه برخاست. کوشا و خستگیناپذیر به تشکل دانشجویان کمر همت بست و موفق به تشکیل انجمن اسلامی دانشجویان فیلیپینی شد. در همین سالها، انقلاب در ایران گسترش یافت و امت مسلمان رویاروی دربار آمریکایی شاه برخاستند و موج این حرکت عظیم مردمی و اسلامی، همه حرکتهای ضد ستم در جهان را، حرکتی دوباره بخشید و امیدی بزرگ در دلهای مبارزان سرزمینهای اسلامی پدید آورد.
محمود که در دیار غربت با همه توانش علیه نظام دیکتاتوری مارکوس تبلیغاتی وسیع را آغاز کرده بود، به فاز نظامی دانشجویان فیلیپینی پیوست. دامنه فعالیتهایش را گستردهتر کرد و با الهام از نهضت اسلامی کشورش، علیه دستگاه حاکم آمریکایی کشور فیلیپین به مبارزه مشغول شد.
در چند عملیات در شهر مانیل شرکت کرد و در چند نقطه از تجمع سرسپردگان مارکوس بمبگذاری کرد و همگام با این حرکتهای مسلحانه، به پخش و نشر اعلامیههای امام بین مردم مسلمان فیلیپین پرداخت. بی درنگ و با انرژي کار میکرد. با مخالفان انقلاب، با گمراهان دستگاه حاکم، با دوستان ناآگاه به بحث و مبادله افکار مینشست و بسیاری از نیروهای جوان غافل را به مسئولیتهایشان آگاه کرد.
آشنایی نزدیک با اوضاع فیلیپین، او را به شدت متأثر کرده بود. وی به چشم میدید که چه ستمی بر این قوم استعمار شده میرود. فقری که چون سرطان گریبان حیات مردم را گرفته بود و فسادی که هر روز مسلمانان را در مرداب و منجلاب خود بیشتر فرو میبرد و بیخبری و بی فرهنگی تزریق شدهای که هر آن جامعه را به نکبتی دراز مدت میکشید، او را رنج میداد.
با اوج گیری انقلاب در ایران، محمود و یارانش با تهیه سلاح و مهمات و آموزش نظامی و کسب آمادگی بدنی، آماده شدند تا به محض صدور اجازه از دفتر امام، به کشور باز گردند و در جریان انقلاب شرکت کنند که بعد از گذشت مدتی اجازه داده میشود و محمود و چهار تن از یاران نزدیکش در سفری مخاطره آمیز و اقدامی حیرت آور، با همراه داشتن چند قبضه مسلسل و سلاح کمری و چند کیلو مواد منفجره، پا به خاک وطن میگذارند و به انقلاب میپیوندند.
کاری که در آن خفقان سکوت، به اندازهای پذیرایی مرگی دست و پا بسته جرأت و تحمل میخواست. ولی او موفق به گذراندن اسلحهها از مرزها شد و همراه محموله به زادگاهش قدم گذاشت. با ورودش به ایران انقلابی، حرکتی جدید در ابعادی جدیدتر آغاز شد. او با آنکه مسلح بود و دوستانی مسلح نیز داشت، ولی هرگز بیفرمان امام، از آنها سود نبرد و حتی یک روز در جواب دوستی که گفته بود: «حال که مسلحیم بهتر است عملیاتمان را شروع کنیم و مثلاً فلان سرهنگ آمریکایی را ترور کنیم» گفته بود: «تا فرمان امام نرسد و شروع نبرد مسلحانه را اعلان نفرماید هرگز دست به اسلحه نخواهم برد».
این ایستادگی بر فرمان رهبری و گوش سپردن به پیام پیشوا، از اعتقادات او بود و هر عملی را بی فتوا و اجازه، برخلاف حرکت انقلاب میدانست. پس از سقوط رژیم پهلوی و استقرار حکومت اسلامی، همرزمان و یارانش برای ادامه تحصیل به فیلیپین بازمیگردند؛ ولی محمود همراه آنها برنمی گردد و ترم آخرش را در دانشگاه مشهد میگذراند و در رشته برق و الکترونیک فارغ التحصیل میشود.
تصمیم میگیرد تا در رشته زمین شناسی نیز تحصیل کند. علی رغم مشغله و کار شبانه روزی، در دانشگاه فردوسی مشهد در رشته زمین شناسی هم مشغول تحصیل میشود. با شروع جنگ تحمیلی تصمیم میگیرد تا به جبهههای نبرد بشتابد.
علی رغم تمامی نصایحی که دوستانش برای ادامه تحصیل به او میکنند، محمود به عنوان بسیجی ساده عازم جبهه میشود. ابتدای ورود به جبهه با شهید چمران همکاری نزدیکی را آغاز کرد و در جنگهای نامنظم خدماتی ارزنده عرضه و سپس در تیپ ۲۱ امام رضا (ع) به خدمت ادامه داد.
چنان در انجام خدماتش فعال و کوشا بود که به زودی مورد توجه فرماندهانش قرار گرفت و کم کم مسئولیتهای سنگینتری را به عهدهاش گذاشتند و او با اطمینان و ایمان و پشتکار به انجام یک یک آن مأموریتها کوشید و شایسته برآمد.
شهامت و ایمانش راهگشای بسیاری از رزمندگان آن پهنه شکوه و عزت و شهادت شد و او در همه عملیات شرکت کرد. در تنگه چذابه جنگید، در عملیات طریقالقدس به قلب دشمن مزدور متجاوز زد و در عملیات رمضان خدماتش را ادامه داد و بالاخره در فتح خرمشهر، چهرهای برجسته و جنگاوری دل به خدا پیوسته، بود.
یکبار در جبهه «الله اکبر» به شدت مجروح شد و مدتها در بیمارستان بستری شد و دوباره به جبههها بازگشت و در عملیات «مسلم بن عقیل» در جبهه سومار قائم مقامی فرماندهی تیپ جوادالائمه را به عهده داشت سرانجام نیز در نیمه شب جمعه ۱۶ مهر 61 پس از قریب دو سال حضور در جبهه، به هنگام نیایش و قرائت دعای کمیل، به همراه برادر همرزمش محمد نصیری بر بالای سنگر دیده بانی، بر فراز ارتفاعی در منطقه سومار، هدف ترکش گلوله توپ قرار میگیرد و رو به سوی کربلای حسین (ع) عاشقانه میخواند و به شهادت میرسد و در امامزاده خواجه ربیع مشهد دفن میشود.