به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجو از مشهد، احمد فتح آبادی؛ در روستای عشقآباد شهرستان نیشابور متولد شد و در یک خانواده مذهبی و متدین پرورش یافت. از سن شش سالگی وارد دبستان شد و دوران ابتدایی را در روستا به پایان رساند.
وی از حافظه خوبی برخوردار بود و استعداد بالایی داشت. احمد از سن ۱۳ سالگی فرایض دینی را انجام میداد و در بجای آوردن واجبات و مسائل مذهبی و عبادی بسیار مقید بود. هیچگاه نمازش را ترک نکرد.
او به علت نداشتن مدرسه راهنمایی در روستا ناچار جهت ادامه تحصیل به نیشابور آمد و مقطع راهنمایی و دبیرستان را در نیشابور گذراند و پس از اخذ دیپلم در گزینش تربیت معلم ثبتنام کرد و پس از گذراندن امتحان کنکور تربیت معلم قبول و راهی مرکز تربیت معلم شهید بهشتی مشهد شد.
شهید احمد فتحآبادی انسانی متدین، مسئولیت پذیر، متعهد و خاشع بود و در اکثر راهپیماییها و مراسم دعای کمیل و توسل شرکت فعالانهای داشت. شبها با دوستانش اعلامیههای امام را مخفیانه مطالعه میکردند. وی در بسیج دانشآموزی به عنوان عضوی فعال خدمت و همواره تلاش میکرد تا به نحو احسن به جامعه خویش خدمت کند و در یک کلام عاشق امام و جامعه و مسلمین بود.
وی در تاریخ 15 بهمن ماه سال 64 به منطقه جنوب اعزام و سرانجام در مورخه ۱۱ اسفند همان سال در عملیات والفجر هشت در محل اروند ( فاو) بر اثر اصابت ترکش به لقاءالله پیوست.
در خاطرات این شهید به نقل از مادرش آمده است: آخرین بار به مادرش گفته بود «مادر من راه خود را پیدا کردهام احتمال دارد دیگر برنگردم» و مادر در جواب گفته بود تو فرزند اول خانواده هستی و امید زندگی ام هستی، من بدون تو چه کنم؟ پدرت مرد زحمتکشی است چنانچه تو برنگردی من با این بچههای کوچک چه کنم؟، پسرم در جواب گفته بود مادرم صبر کن. من خواب دیدهام و جای خود را نیز دیدهام باید بروم. آخرین بار در راهآهن با وی ملاقات کردیم و خداحافظی کردیم.
همچنین پدر این شهید گفته بود: احمد فرزند دوممان بود ایشان بسیار مهربان بودند. ایشان بسیار با ایمان بود همیشه قبل از نماز صبح از خواب بیدار میشدند. وقتی ما برای نماز بیدار میشدیم میدیدم ایشان نماز خواندهاند و در حال قرآن خواندن و راز و نیاز باخدا بود.
احمد فردی فعال و اجتماعی بود. روی تحصیل خواهر و برادرانش حساس بود. ایشان اینقدر صبور و مؤمن بودند که ناراحتی خودشان را ابراز نمیکردند و عصبانی نمیشدند. از اوایل انقلاب در نهادهای اسلامی و انقلابی فعالیت زیادی میکرد وقتی از مشهد میآمد میگفت : «پدر برای تحصیل خواهرانم تلاش کنید و به آنها کمک کنید».
وی علاقه زیادی به امام خمینی(ره) داشت. زمانی که مدرسه میرفت پروندههایی را مخفیانه میآورد و به دوستان مورد اطمینان خود میداد و میگفت این راه آینده خوبی دارد. احمد دوستان زیادی داشت از جمله شهیدان رضایی و خلیل؛ ولی خط دهنده اینها پسرم احمد بود و همه شهید شدند. چهل روز مانده به عید که به جبهه رفت برایمان نامه میداد تا اینکه نامهای آمد که حرفهایش حرفهای پسرم نبود، 15 روز به عید پیکر ایشان را آوردند. به بنیاد رفتم پسرم شناخته نمیشد. ایشان سر نداشتند.، من او را از روی لباسهایش شناختم.