به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجو از مشهد، شهید علی اصغر همتیان دهم آبان ماه سال ۳۱ در خانواده مذهبی متولد شد. به دلیل اینکه علاقه زیادی به کارهای فنی داشت در سال۵۲ در آموزش و پرورش شیروان در رشته برق مشغول به تدریس شد.
با توجه به اینکه وظیفه دینی و شرعی حکم میکرد علیه ظلم و کفر و رژیم طاغوت ایستادگی شود به حضور در جلسات سخنرانی میرفت و فعالیتهای آموزشی و سیاسی و مذهبی در جهت افشای فساد، ظلم وستم که بر جامعه ایران حاکم بود انجام میداد و در تظاهرات شیروان نقش موثری را ایفا میکرد.
در دی ماه ۵۷ مقدمات انتقال وی به مشهد از سوی رژیم فراهم آمد. در سال ۵۲ ازدواج کرد و ثمره این ازدواج دو دختر و یک پسر بود. شهید همتیان اخلاق و رفتارش در فامیل نمونه بود و همیشه با چهرهای شاد، با فامیل و دوستان روابط گرم و صمیمانه ای برقرار میکردند و تا جایی که امکان داشت سعی در حل مشکلات دیگران داشت.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت خویش را با نهاد جهاد سازندگی و خدمت مردم محروم در روستای خواجه ربیع که فاقد امکانات رفاهی از قبیل آب لوله کشی و برق و عمران بود شروع کرد و با اتحاد اهالی آنجا بر مشکلات فائق آمد.
شهید همتیان بیشتر از هر چیزی به نماز اهمیت میداد و به خاطر درک روح نماز بود که می گفت انسان نباید زیر بار ظلم ستمگران باشد و نباید هم ظلم کند که همین امر باعث حضورشان در جبهه نبرد و مبارزه با دشمنان دین شد. با شروع جنگ ندای «هل من ناصر ینصرونی» حسین زمانه را پاسخ داده و به صورت داوطلبانه به محل اعزام آموزشکده فنی شهید منتظری آمده و با اشتیاق به سمت جبهههای نبرد حق علیه باطل چون عاشقی سینه چا ک رهسپار شد.
در سال 65 احساس کرد جبهه به داشتن اطلاعات فنی و مهندس برق نیاز دارد. روز قبل از اینکه عازم جبهه شود به جهت فعالیت زیاد کاری و دیدن دوستان و آشنایان و سابقه میگرن دچار سردرد شدید بود و همان شب سردرد زیادی داشت و طبق گفته ایشان در خواب آقای سیدی را با چهره نورانی و معنوی می بیند که به وی می گویند کلاهی که به علت سردرد روی سرت گذاشتی بردار که سردردت شفا یافت، شهید همتیان در همان حال شک و تردید از خواب بیدار شدند و میبیند که به طور کلی سردردش مداوا شده است و ما تعبیر این خواب را زمانی درک کردیم که علت شهادت ایشان اصابت ترکش خمپاره به سرشان در منطقه فاو بود که منجر به شهادت ایشان شد.
از دیگر روحیات بارز وی خلق و خوی گرم و مردمداری ایشان که همه را جذب شخصیت خویش میکرد بود همچنین روحیه آزادی خواهی او نمیگذاشت که در قید روزمره گی کار و زندگی از تفریح و مسافرت و یا مناسبات اجتماعی غافل بماند. آینده نگری و کاردانی شهید از او یک مشاور و تکیه گاه برای خانواده و اطرافیان ساخته بود که همواره به اطرافیان انرژی میبخشید.
شهید همتیان ۲۲ مهر سال ۶۵ به اهواز و از آنجا به منطقه فاو اعزام میشود و با وجود وقت کمی که داشت سه نامه پرمحتوا برای فرزندان خود که در پایههای اول و سوم ابتدایی بودند، مینویسد و در حمله هوایی به این منطقه به دلیل اثابت ترکش خمپاره به سرش به شهادت میرسد و در حال حاضر در قطعه شهدای بهشت رضای مشهد به خاک سپرده شده است.
در انتهای نامهای که به دختر بزرگ خود یعنی مریم همتیان ارسال میکند، مینویسد: دخترم تو را سفارش به درس خواندن جدی میکنم، چون دختر بزرگ من هستی و مسئولیت تو بیشتر از خواهر و برادرت است. بدین لحاظ سعی کن با رفتار موقرانه خودت درس اخلاق به کوچکترها بدهی. سعی کن کمک دست باشی که حتما هستی و من از شنیدن خوشیهایت خوشحال میشوم.
در انتهای نامه همسرشان نیز مینویسد: همسرم از تو می خواهم با بچهها با خوشرویی کامل همراه با حوصله کافی عمل کنی. سعی کن حتی برای یک لحظه خنده از گوشه لبانت محو نشود و همواره با اخلاق نیکو جای مرا برای آنان پر کنی و همینطور برای تنها پسرش نوشت: پسرم همه افرادی که در جبهه هستند همسر و فرزند دارند ولی همه ما باید تحمل داشته باشیم و جبههها را خالی نگذاریم امیدوارم در غیاب من به درسهایت خیلی بیشتر از پیش برسی و همواره شاد و سرحال و خوش اخلاق باشی و با خواهرانت با مهربانی رفتار کنی همچنین برای مادرت پسری مودب و برای خانه مردی باشی که وقتی در خانه هستی همه احساس آرامش کنند و من وقتی اینجا بشنوم مردی بزرگ شدهای و مشکلات همه را حل میکنی شاد شوم.
در خاطرات این شهید به نقل از مادر وهمسر شهید آمده است: شب قبل از اعزام سردرد شدیدی داشت و از سینوزیت رنج میبرد هنگامی که به خواب میرود در خواب سیدی را میبیند که در عالم خواب به شهید گفته بود دستمال سرت را بردار توشفا پیدا کردی وقتی که از خواب بیدار شد دیگر عارضه سردرد را نداشت و روحیه ایشان بسیارتغییر کرده بود و چهره ایشان بشاش شده بود؛ انگار می دانست رفتن او برگشت ندارد همچنین درخواب آن سید به شهید گفته بود کوچه را آذین ببند...
شهید همتیان در رشته برق دانشگاه منتظری مشهد تحصیل میکرد.