به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، متن سخنرانی چهارشنبه 12 اسفند را بخوانید:
اعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین
[آیه 18 سوره آل عمران میفرماید:] اَعوذُ بالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ. دقت کنید. شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ. خدای تبارک و تعالی شهادت میدهد که خدایی جز او نیست. أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ. فارسی گفتم. معلوم شد؟ خدای تبارک و تعالی شهادت میدهد، شاهد است که جز او خدایی نیست. وَالْمَلَائِکَةُ. ملائکه هم چنین شهادتی را میدهند. این دسته دوم. دسته سوم وَأُولُو الْعِلْمِ صاحبان علم هم شهادت میدهند که جز او خدایی نیست. خدای تبارک و تعالی چگونه شهادت میدهد؟ خدای تبارک و تعالی شهادت به یکتایی خودش را چگونه میدهد؟ از این بالاتر فرض دارد؟ خدای متعال خود به وحدانیت و یکتایی خودش شهادت میدهد. چگونه شهادت میدهد؟ از این بالاتر فرض ندارد. همه شما. شما خودت شهادت میدهی که خودت هستی. خب چگونه شهادت میدهی؟ دیدی؟ دیدن نیست. شهادتی به وحدانیت خدای تبارک و تعالی که درمورد خودش میدهد دیدنی است؟ من خودم را دیدم؟ خب بله خودم را دیدم. اما بالاتر از خودم را دیدم وجود دارد. من خودم را مییابم. نه میبینم. بالاتر از دیدن است. من خودم را لمس میکنم. اما وقتی که من خودم به وجود خودم معتقد است یا مثلا به شما میگویم که من هستم، چگونه میگویم؟ بالاترین صورت ممکنه من به خودم شهادت میدهم. به وجود خودم. خدای تبارک و تعالی به وحدانیت خودش و به وجود خودش و به وحدانیت و یکتایی خودش شهادت میدهد. دیدنی نیست. با چشم دیدنی نیست. با گوش شنیدنی نیست. با دست لمس کردنی نیست. خدای تبارک و تعالی که نه دست دارد و نه چشم و گوش. اینگونه نیست. یافتنی است. بیشتر از این حرفها. اما معلوم نمیشود. یافتنی است.
آدم یک چیزهایی را مییابد. نه میبیند. میبیند. یادش میرود. میبیند بعد شک میکند. میبیند بعد یک دلیل پیدا میکند و انکار میکند. همه دیدههایش را انکار میکند. میشود. اما وقتی مییابد. وقتی آدم مییابد دیگر این حرفها نیست. حالا. ببخشید دیگر. یک ذره سخت شد. خدای تبارک و تعالی به یکتایی خودش شهادت میدهد. فرشتگان هم همینگونه شهادت میدهند. و صاحبان علم هم همینگونه شهادت میدهند. با اینگونه شهادت آدم در قیامت به سلطنت میرسد. قیامت کسی سلطنت نمیکند. فقط امیرالمومنین سلطنت میکند. در عالم آخرت سلطنت مال امیرالمومنین است. آدمی که اینگونه شهادت میدهد، انقدر مییابد که خدایی جز او نیست. یکتایی خدای تبارک و تعالی را مییابد. هیچ خدای دیگری نمیشناسد. هیچ خدای دیگری را نمیشناسد. نمیبیند. هیچ خدای دیگری را قبول ندارد. به هیچ وجه قبول ندارد.
یک بحثهایی در گذشته برایتان عرض کردم. شاید هم به تکرار عرض کردم. [در آیه 23 سوره جاثیه میفرماید:] أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ. آیا ندیدی کسانی که خدای خودشان را هوای خودشان قرار دادند؟ هوا و هوس خداست. ظاهرا هم من بت نمیپرستم. اما هوا و هوس را. هرچه هوا و هوس بگوید همان کار را میکنم. غذا طبق هوا و هوس. لباس طبق هوا و هوس. رای طبق هوا و هوس. هی بفرمایید تمام زندگی طبق هوا و هوس. این خدای خودش را هوا و هوس [قرار داده] خدا یعنی چه کسی؟ آن کسی که میگوید و من سخن او را میشنوم. میگوید و من میشنوم. من اطاعت میکنم. من فقط از هوا و هوس اطاعت میکنم. اگر فقط از هوا و هوس اطاعت کنم، خدای خودم را هوا و هوس خودم قرار دادم. حالا کسی اصلا یک بار هم به هوا و هوس خودش، یک بار هم بله نمیگوید. اصلا اطاعت نمیکند.
یک عالم بزرگواری در خراسان بود. همان که حالا خراسان رضوی شده. اصل ایشان تربتی بوده. میگفتند ملا عباس تربتی. خیلی محترم بود. خیلیها. ایشان در دهات همان احتمالا نواحی تولدش و وطنش برای مردم کار و خدمت میکرد. یک آقازاده داشت که او هم عالم فوق العادهای بود. حالا اسم نمیبرم. ایشان گفت من تمام عمرم که با پدرم نشست و برخاست کردم، سالها بود دیگر، قاعدتا قبل از اینکه به تهران بیاید با پدرش بوده؛ دوبار در عمرم دیدم که این طبق هوا و هوس عمل کرد. خیلی معجزه کرده. من عرض میکنم که حتی این دوبار را هم ایشان اشتباه دیده. آدم از شرح احوالش حیرت میکند. باور نمیکند که میشود آدم انقدر خوب باشد. حالا اگر یک وقت شرح احوالش را گیر آوردید [بخوانید]. من قدیم خواندم. یک کسانی بنا دارند. بنا دارند. با خودشان قرار دارند. قرارداد بستهاند که اصلا از هوا و هوس سخن نگویند. از هوا و هوس هیچ اطاعت نکنند. این به آنجایی میرسد که میگوید: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِکَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ. اینها میشوند صاحبان علم. صاحبان علم خیلی در قرآن ارزش گذاشته شدهاند. خیلی. حالا. میخواستم این را عرض کنم. این حرف آخرمان بود. حالا حرف آخر را اول گفتم.
ما وقتی میگوییم اَشْهَدُ اَنْ لاَ اِلَهَ إلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسوُلُهُ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد به همین مقدار مسلمانیم. یک نفر آمده و این دو تا شهادتین را میگوید. خب مسلمان است. پاک است. مثلا قبل از این اگر به او دست میزدیم باید دستمان را آب میکشیدیم. نمیشد با او هم غذا شویم. نمیشد به او دختر بدهیم. ارث نمیبرد و این چیزها و بعدش همه احکامی که به مسلمانان مربوط است درموردش جاری است. هرکس لاَ اِلَهَ إلاَّ اللهُ گفت و به رسالت پیامبر شهادت داد، این مسلمان است و پاک است. همه رفتارهای اجتماعی در جامعه اسلامی با این درست و صحیح است و میشود. این حداقل است. این حداقل مال همین دنیاست. این حداقل مال همین دنیاست. عرض کردم که مثلا اگر بیاید با ما سر سفره بنشیند، مانعی ندارد. من میتوانم با او هم غذا شوم. پاک است. مثلا فرض اگر از لیوان آبی خورد، من میتوانم از آن لیوان آب بخورم. میتوانم. مثلا فرض کنید قدیمها یک ظرفهایی بود. من یادم هست. در خانه ما یک ظرف یا پیاله بزرگ بود. آبگوشت را میریختند و همه از آن ظرف میخوردند. جدایی بعدها اتفاق افتاد که هرکس ظرف جدا داشته باشد. آن زمانها اینجوری بود. میشود. همین که دوتا شهادت را گفت میشود. این مال همین دنیاست. خونش محترم است. مالش محترم است. جان و آبرویش محترم است. همهاش محترم است. اما این به درد قیامت نمیخورد. این مقدار به درد قیامت نمیخورد. این حدی است برای همین دنیا. من باید در ورای این... قرآن [در آیه 14 سوره حجرات] دارد: قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا. اعراب میگویند ما ایمان آوردیم. میگویند شما ایمان نیاوردید. قُولُوا أَسْلَمْنَا. شما مسلمان شدید. وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ. هنوز ایمان در دل شما وارد نشده. فقط به زبان شماست. ممکن است یک نمازی هم بخوانید. آنکه به درد آخرت میخورد، آن وقتی است که ایمان در دل آدم قرار بگیرد. از آن وقت این اسلام و ایمانش به درد آخرتش میخورد. به درد دنیایش هم میخورد. اما حالا نمیخواهیم آن را عرض کنیم. به درد آخرتش هم میخورد. آن مرحله اول فقط مال این دنیاست. اثری برای آخرتش نخواهد داشت. از وقتی ایمان به دلش میآید، آیه دارد که وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ. هنوز ایمان در دلهای شما وارد نشده است. خب چکار کنیم که ایمان در دلمان وارد شود؟ که ایمان ما مقبول باشد. ایمانمان مقبول باشد. ایمان با عمل به مرحله مقبولی میرسد. هرچه آدم دقیقتر به آنچه بر اساس ایمان [رسیده عمل کند.] من ظاهرا ایمان دارم. خب اگر من ایمان دارم پس نماز را قبول دارم. پس روزه را قبول دارم. قبول دارم دروغ بد است. قبول دارم غیبت بد و حرام است. قبول دارم، قبول دارم، قبول دارم. این مجموعه این قبول دارمها. اگر عمل میکنم، یعنی آنچه که به زبان گفتم، به مرحله عمل هم آمده. اگر این دقیق شود، ایمان شما مقبول است.
این را مکرر هم عرض میکردم. کسی که ایمان دارد، دروغ نمیگوید. نمیشود دروغ بگوید. اصلا نمیتواند دروغ بگوید. اعتقادش به او اجازه نمیدهد. داریم میگوییم ایمان به قلب است. اعتقادش به او اجازه نمیدهد دروغ بگوید. حالا من میتوانم به راحتی دروغ بگویم. مشکلی ندارم. شهادتین را گفتهام. میخواهم شهادتین به دلم بیاید. پس دروغ نگو تا بیاید. ولو خیلی باکی از دروغ گفتن نداری. اما اگر دروغ نگویی ایمان به دلت میآید. آن وقت ایمانت قیمتی و به درد بخور میشود. اگر من رفتار و اعمال دینیام را منظم انجام دهم، خیلی هم سخت نیست، آن وقت ایمان، ایمان مقبول میشود. من گناه را به طور جدی ترک کنم، ایمانم ایمان مقبول میشود. و این حداقل ایمانی است که لازم است. حداقل ایمان آن وقتی است که من دارم به دستورات شرعی عمل میکنم. دارم به وظایف شرعیام عمل میکنم. این حداقل ایمان مقبول را دارم. اگر یادتان باشد باز عرض میکردیم که اگر ایمان آدم مقبول باشد که این حداقلش است، این از پل بسیار خطرناک مرگ به سلامتی عبور خواهد کرد. مشکلی برایش پیش نمیآید. حالا هزارتا اثر دیگر هم دارد که نمیخواهیم حالا عرض کنیم. من یک حداقلی از ایمان لازم دارم که با او مومن هستم. اگر او نباشد من مسلمان هستم. آن وقتی که ایمان من ایمان مقبول است و من با داشتن آن مقدار از ایمان مومن حساب میشوم، آن وقتی است که دارم دستورات شرعیام را عمل میکنم. نمازم را منظم میخوانم. روزههایم را منظم میگیرم. در رفتار و کردار اجتماعی هم منظم هستم.
مال مردم محترم است. آبروی مردم محترم است. عرضم به حضورتان ناموس مردم محترم است. من دست به هیچ حقی از حقوق مردم دراز نمیکنم. کاملا حق و حقوق مردم را احترام میکنم. این شخص مومن است و ایمانش قبول است. ایمانش قبول است. با ایمان قبول به راحتی از مرگ عبور خواهد کرد و همه آیندهاش زیر سایه این ایمان به سلامت خواهد بود. یک مراحل بالاتری وجود دارد که این آیه از آن مرحلهها سخن میگوید. ببینید متاسفانه من خیلی نمیتوانم آن بخش اول را عرض کنم. اینکه خدای متعال به یکتایی خودش شهادت میدهد، چگونه شهادت میدهد؟ این فرشتگان هم همانگونه شهادت میدهند. صاحبان علم هم همانگونه شهادت میدهند. به این میگوییم ایمان شهودی. من شهود میکنم. در عالم جز خدا کس دیگری را نمیبینم. خدای دیگری نیست. فقط یک خدا هست. دست خدا را همه جا میبینم. یک روزی در قیامت ما باید به اینجا برسیم. یعنی در قیامت به اینجا میرسیم. حتی آنها که در جهنم هستند دست خدا را میبینند. فقط دست خدا در عالم کارگر است. مسلمانها و مومنها که میبینند. کافرها هم میبینند. به آتش رفته. اما میبیند که دست، دست خداست. شهود میکند. سلطنت الهی را شهود میکند. شهود. شهود بالاتر از باور است. من میدانم. من باور دارم. من شهود میکنم. من میبینم. یک فرمایشی از امیرالمومنین است که مکرر برایتان عرض کردهام. امیرالمومنین مکرر در مسجد کوفه فرمایش میکرد که از من بپرسید. سَلُونی قَبلَ أن تَفقِدُونی. همه چیز. هرچیز میخواهید از من بپرسید. قبل از آنکه من را نیابید. دوره حکومت امیرالمومنین هم کوتاه بود دیگر. چهار سال و چند ماه. آن قبلیها همه ده سال، بیست سال، کم وزیاد و چه. اما ایشان فقط چهار سال بود. یعنی چهار سال و خوردهای، پنج سال در این عالم سلطنت کرد. قبل از آن فلانی دوازده سال بود. فلانی ده سال بود. هی میفرمود سَلُونی قَبلَ أن تَفقِدُونی. از من سوال کنید قبل از اینکه من را نیابید.
یک وقتی یکی از این خوارج، آدمی بود که سلامت نبود. مثلا میخواست سوال آزار دهنده کند. بلند شد گفت که آقا هَل رأیتَ رَبَّک؟ آیا پروردگار خودت را دیدهای؟ خیلی حرف بزرگی است. خیلی حرف بزرگی است. حالا چه عرض کنم که نمیشود اینجا توضیح کافی داد. فرمود که من خدایی را که نبینم عبادت نمیکنم. اصلا خدایی که نبینم عبادت نمیکنم. این حد اعلاست. من خدای حاضر و ناظر را عبادت میکنم. خدای حاضر و ناظر. ما خیلی حواسمان در نماز جمع باشد چگونه نماز میخوانیم؟ بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. حواسم هست. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ. حواسم هست که دارم چه میگویم. اگر اینگونه باشد که بنده در تمام مدتی که نماز میخوانم حواسم جمع باشد، خیلی نمازم خوب است. خیلی آدم خوبی هستم. یک نکته عرض کنم. من یک مقدار از نماز را حواسم هست و یک مقدار حواسم بیرون است. چرا؟ این را مکرر عرض کردم. گفتهاند نماز میزان است. همه زندگی شما پشت این دیده میشود. این دستگاههای پیشرفته که در هواپیما یا کشتی هست را دیدهاید؟ دهها چیز هست هر کدام نشانه یکی از آن وسایلی است که در درون آن است. مثلا موتور هواپیما مشغول کار است. حالا مثال عرض میکنم. یک دانهاش در ماشینهای معمولی هم هست. مثلا نشان میدهد که بنزین این ماشین نصفه شده. تمام شده. یا پر است. مثلا روغن ماشین چطور است. این علامت دارد.
نماز هم علامت تمام رفتارهای روز شماست. اگر رفتارهایی که در طول روز کرده بودید، همهاش در اختیار شما بود و با اختیار عمل کرده بودید، [نماز هم در اختیار شماست]. ببینید چقدر از اعمال شبانه روز من طبق عادت است. بخش بزرگی طبق عادت است. خیلیها را هم دلم میخواهد. بخش اندکی هم چون خدا دستور فرموده که نماز بخوان، نماز میخوانم. آن وقت ممکن است ده تا از آن دلخواهیها همراهش کنم. مثلا برای روضه به اینجا میآیم چون رفقایم اینجا هستند. مثلا. یک کمی قاطی میشود. اگر تمام روز را، مثل اینکه نماز را چون دستور داری میخوانی و طبق دستور نماز میخوانی؛ اگر تمام روز هم همینطور رفتار کنی، همه نمازت در اختیار خودت است. هیچ وقت شیطان و هیچ نیروی دیگری شما را از نمازت بیرون نمیبرد. هر مقدار از نماز من که بیرون است معلوم میشود آن مقدار از رفتار و اعمال روز من طبق عادت یا هوا و هوس بوده. زندگی معمولی. من دارم زندگی معمولی میکنم. آن مقداری که حواسم جمع است، آن مقداری است که داشتم طبق دستور عمل میکردم. مثلا وظیفهام بود این کار را بکنم و کردم. وظیفه بود این. هر مقداری وظیفهام بود و کردم، در نماز حواسم جمع است. یعنی در اختیار خودم است. با اختیار خودم و به فرمان عقل و دینم و خدا داشتم عمل میکردم. نمازت در اختیار خودت است. هر مقدار نه، نه. چه عرض میکردیم؟ امیرالمومنین فرمود من خدایی را که نبینم عبادت نمیکنم. بعد هم زود توضیح داد. این هم آدم معمولی است. عقلش در حد عقل معمولی است. شاید هم یک ذره کمتر. زود برای اینکه این اشتباه نکند و این اشتباه در تاریخ ثبت نشود فرمود این دیدن، دیدن چشم نیست. دیدن به حقایق الایمان است. اگر کسی به حقیقت ایمان برسد یک طوری خدای متعال را لمس میکند. لمس غلط است. شهود میکند. لمس میگویم برای اینکه بفهمید. یک طوری خدای متعال را لمس میکند. شبانه روز همراهش هست. خدای خودش را همراه خودش میبیند. این نهایت آن چیزی است که خدای متعال از ما میخواهد. حالا اگر کسی همت کرد. چگونه همت کند؟ عرض میکنم اگر کسی همت کرد خب به اینجا میرسد. اگر نکرد، در همان حداقل میماند.
خدا کند آدم حداقل را داشته باشد. چون حداقلش هم خیلی مهم است. من با آن حداقل به سعادت خواهم رسید. البته سعادتهای درجه یک نه. سعادتهای درجه پایین. اما سعادت درجه پایینش اصلا در خیال ما نمیگذرد. آن سعادت یعنی بهشتهای درجه پایین به خیال ما نمیگذرد. اصلا ما نمیتوانیم تصورش کنیم. انقدر برجسته و بزرگ است. چه عرض کردیم؟ اگر من بخواهم به آن حداقل از ایمان برسم که آن حداقل از ایمان ما را نجات میدهد، باید برای این حداقل بکوشیم. من مدام این را تکرار میکنم. این حرف را در جلسات متعدد تکرار میکنم برای اینکه ما میکوشیم حداقل به اینجا برسیم. من به راحتی دروغ نگویم. یک وقت احوالات یک بزرگی را خواندم. ایشان فرموده بودند هرچه فکر میکنم یادم نمیآید گناه کرده باشم. خیلی است. آیت الله مشکینی از مرحوم آیت الله العظمی بروجردی نقل کردند. فرموده بودند که من به عمرم دروغ نگفتم. میشود. شدنی است. لازم نیست آدم جزء نوابغ باشد که بشود. اینها نوابغ بودند یا خیلی برجسته بودند. نه. این برای ماها هم شدنی است. یعنی چون آن درجات عالی نیست و یک درجه است که همه میتوانند به آن برسند. یک کمی زحمت دارد. ممکن است طول بکشد. اگر آدم پی بگیرد به این میرسد که من دروغ نمیگویم. من دروغ نمیگویم. هیچ دلیلی ندارم دروغ بگویم. هیچ دلیلی ندارم غیبت کنم. اوقاتم هم خیلی از این آدم تلخ است. خیلی چیزهایش را هم میدانم. ببینید هم اوقاتم از او تلخ است هم خیلی چیزهایش را میدانم. نمیگویم. دهانم را میبندم. آدم هرچیزی که بلد است و میداند را که نباید بگوید. خب پس شما غیبت نکردی. و همینطور بشمار. این حداقل است که عرض کردم حداقلش هم خیلی است. حداقلش هم خیلی است. اینکه شخص مومن است خیلی است. اگر همه شهر ما، بیست درصد شهرمان، سی درصد شهرمان، چهل درصد شهرمان هم اینطوری بودند، شهرما شهر اهل سعادت میشد. همه به برکت آن بیست، سی، چهل درصد سعادتمند میشدند. خیلی است. این حداقل است. این حداقل نشان دهنده ایمان حداقل است. ایمان حداقل وقتی است که من باور دارم. خدا را یک تا میدانم. خدا را یکتا میدانم. خدا را یک تا میدانم. این را یقین دارم. این یقین مرحله اول از ایمان است. این لازم است. کمتر از این مشکل ایجاد میکند. کمتر از این. ببینید بخشی از قلب من ایمان است و بخشی چیزهای دیگر است. خب خطر ایجاد میکند. اگر همه بخشهای قلب مرا ایمان گرفته باشد، همان حداقل، نمیگوییم حداعلی؛ همان حداقل خوب است. بارک الله. نجاتت مسلم است. سعادتمند میشوی. اما یک کمی آدم همت کند. یک ذره همت کند، بالاترش هم میشود. یک ذره اخلاق آدم خوب باشد.
ببینید هر اخلاق بدی نشانه یک بیایمانی است. فرمودند کسی که حسادت میورزد خدا را عادل نمیداند. کسی که حسود است، خدا را عادل نمیداند. اگر عادل بداند، حسادت نمیکند. من میگویم چرا به این بیشتر دادی؟ چرا هوش این بیشتر است؟ حالا اگر هوش آدم بیشتر باشد، سعادتمند میشود؟ نمیدانیم. شاید همان هوش باعث شود که آدم یک بلایی سرش بیاید که. مثلا این زیباتر است و قد و قامتش بهتر است و نمیدانم، عرضهاش بیشتر است. همه اینها ممکن است باعث بدبختی آدم شود. ممکن است. اینکه آدم همچین فکری میکند چرا به این بیشتر، چرا به این بیشتر، میگویند نشانه این است که خدای متعال را عادل نمیداند. پس ببینید هر اخلاق بدی یک جایی به ایمان آدم ربط پیدا میکند. اگر آدم یک ذره هم در این اخلاقهایش بکوشد، یک درجه بالاتری از ایمان میشود. یعنی وقتی اخلاق آدم بهتر است، درجه ایمانش هم بالاتر است. ارزش این آدم هم بیشتر است. درجه آخرت و سعادتهای اخرویاش هم خیلی بالاتر است. میفرمایند که سنگینترین چیزی که در ترازوی اعمال آدمی میگذراند اخلاق خوب است. اخلاق خوب سنگینترین چیزی است که در ترازوی اعمال آدم میگذراند. حالا همان ایمانی که عرض میکنم یعنی آن اعتقادش. آن باورش. آن یقین و ایمانش قویتر است. آن حداقل جوری است که چیزی نمیتواند او را تکان بدهد. چیزی او را از ایمانش تکان نمیدهد. یک حادثه پیش آمده. آمده که آمده. به ایمان من لطمه نمیزند. حوادث اجتماعی یا حوادث شخصی. مثلا من یک مشکلی پیدا کردم. این مشکل به ایمان من لطمه نمیزند. این حداقل ایمان لازم را دارد. حالا این باشد، خیلی بیشتر و بالاتر. تا برسد که آدم کل اخلاقش پاکیزه شده باشد. اگر کل اخلاق آدم پاکیزه شده باشد، ایمانش در درجه بالاتری است. مثلا اگر اینجاها بخواهیم بگوییم سه درجه، این درجه دوم از ایمان را یافته است. درجه اول، درجه عمل است که من در عملم نقصی وجود ندارد. حالا آنکه میگوییم در عملش نقصی وجود ندارد یعنی اگر یک وقت هم یک خطایی اتفاقا برایش پیش آمد، چون معصوم نیست و یک خطایی برایش پیش آمد، خطایش را جبران میکند. من یک مرتبه از دهانم در رفت و یک چیزی پشت سر شما گفتم. بعد شما را ببینم و از شما رضایت بطلبم. یک کاری میکنم که حلالم کنی. این. جبران میکند. یعنی نگویید اگر یک خطایی اتفاق افتاد من دیگر ایمانم چطور است. نه. من جبران میکنم. اگر جبران میکنم دیگر آن حداقل را دارم. عرض کردم حداقلش خیلی است. خیلی است. میتواند دنیا و آخرت آدم را آباد کند. تا آن حداکثری که در این آیه آمده. شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ. آن اهل علم. گفتند اهل علم. قرآن این کسان را اهل علم میداند. در کنار فرشتگان و در کنار خدای متعال قرار میگیرد. خدای متعال به وحدانیت خودش شهادت میدهد. فرشتگان به وحدانیت او شهادت میدهند. اهل علم هم به وحدانیت او شهادت میدهند. حالا آیه دیگر که کمک میکند این آیه است. [در آیه 11 سوره مجادله میفرماید:] یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ خدای متعال کسانی که ایمان آوردهاند برتری بخشیده است. خدا کسانی که اهل ایماناند را بر سایر مخلوقاتش برتری بخشیده. انسان یا انسان مومن است یا انسان بیایمان. انسان مومن خیلی با انسان بیایمان فرق میکند. انسان مومن کسی است که خدای متعال به او برتری بخشیده.
روز قیامت آنها را در یک ترازوی خیلی قیمتی میگذارند. یک ترازویی هست که با آن الماس میکشند. اینگونه. این آدم قیمت پیدا میکند. خب. بعد آیه میفرماید وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ کسانی که ایمان آوردهاند، یک درجه از دیگران برترند. کسانی که اهل علماند به درجات برترند. آن این دستههای دوم و سوماند. کسانی که ایمان دارند دسته اولاند. اینها از دیگران برترند. انسان مومن با انسان غیر مومن خیلی فرق دارد. حالا فعلا نمیخواهم آن را عرض کنم. انسانی که اهل علم است، اهل علم منظور درس خوانده نیست. یعنی کسی که به این علم رسیده. علمی که در اثر عمل به دست میآید. در اثر اخلاق خوب به دست میآید. علمهایی هست که در اثر عمل به دست میآید. در اثر اخلاق خوب به دست میآید. کسی که روی اخلاق خودش کار کرده و مواظب بوده مثلا بخل نکند، مواظب بوده تکبر نکند، مثلا حسادت نورزد، این آدم اهل علم هست و درجهاش همینطور هرچه علمش بیشتر است، یعنی اخلاقش بهتر است، پس علمش بیشتر است. هرچه اخلاقش بهتر است، علمش بیشتر است. علمی که ارزشمند است. همه علوم قیمت دارند. آن علمی که ارزشمند است و به درد آخرت آدم هم میخورد. شما اینجا فیزیک خواندی. خب فیزیک به درد این دنیا میخورد دیگر. کار و مشکلات این دنیا را حل میکند و به درد این دنیا میخورد. اما از این عالم که رفتیم، فیزیک به درد ما میخورد؟ نه. آنجا مادهای وجود ندارد که فیزیک بتواند در آن کار کند. اینجا فیزیک در عالم ماده، روی مواد عالم کار میکند. از آن نتیجههای خوب میگیرد. به درد رفاه زندگی آدم میخورد. بله خوب است. اما از این عالم که رفتی، دیگر این چیزها نیست که. عناصر نمیدانم. چندتا عنصر هست؟ صد و چهارتا؟ صد و شش تا؟ قدیمها میگفتند چهارتا عنصر. حالا میگویند مثلا صد و شش تا. خب. آنجا دیگر عناصر نیست. اینها را گذاشتی و رفتی. رفتی یک جای بالاتری. آنجا که آدم به آن عالم میرود یک جای بالاتری است. بالاتر است. حالا البته خود این هم بحث دارد.