گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو -فردین آریش؛ فیلم «زاپاس» را با بچههای تحریریه دیدیم. یک کمدی شاد و سرزنده که ۹۰ دقیقه مخاطبش را میخنداند و سرگرم میکند. با تصاویری بکر و زیبا از جغرافیای شهر «رامیان» که نماهای دورش آدم را یاد تصاویر آغازین فیلم «دردسرهای هری» ساخته آلفرد هیچکاک میاندازد. با همه اینها «زاپاس» در جشنواره مورد بیمهری داوران و منتقدان سینمایی قرار گرفت. فیلمی که حتی در زمان اکرانش هم رسانهها توجه چندانی به آن نکردند. برای ما اما گفتوگو با «برزو نیکنژاد» در یک ظهر گرم تابستانی لذت تماشای «زاپاس» را چند برابر کرد و باعث شد یک بار دیگر برویم و فیلم را ببینیم. هر دو بار در سینما «استقلال» و با مردمی که یکریز میخندیدند و با حال خوب از سینما خارج میشدند. متنی که میخوانید بخش اول گپوگفت صریح و صمیمی ما با کارگردان «زاپاس» است و همه دلخوشی و امیدمان این است که گفتوگویمان به بیشتر دیده شدن فیلم کمک کند.
شما به خاطر علاقه پدرتان مهندسی آبیاری هم خواندهاید. آیا این تجربه به فیلمسازی شما کمکی کرده است؟
هر کتابی در جهان هستی بخوانید، هر سطری، هر کلمهای، یک جایی کمک میکند. شک نکنید. هر تجربهای، هر قدمی که برمیدارید، اگر دور و برتان را خوب نگاه کنید، جایی به دردتان میخورد.
قصه فیلمهایتان را چطور کشف میکنید؟
از آدمهای دور و برم. در کوچه و خیابان. من گواهینامه رانندگی ندارم، برای همین با آژانس این طرف و آن طرف میروم. بعضی وقتها هم با اتوبوس. آدمهای قصههای من ایرانی هستند و این واقعی بودنشان باورپذیرشان میکند.
با مردم و آدمهای عادی زیاد گپ میزنید؟
نه، خیلی گپ نمیزنم، بیشتر نگاهشان میکنم. هر کسی در سیستم نگارش شیوه خودش را دارد. خیلی از دوستانم جزو نویسندگان خوب هستند، ولی هر کدام شیوه خاص خودشان را دارند. حتا اگر چند نفر به آدمی معین نگاه کنند و قرار بگذارند درباره او قصهای بنویسند، قطعاً هر کدام آدم خاصی را خلق کنند. این بیشتر حسی است. هر کس جهانی دارد برای خودش، خانواده و جغرافیایی دارد. جهانبینی ما حتماً پیرامونی دارد. اینکه چه نوع علایق و سلیقههایی داریم تأثیر میگذارد. اینکه با چه سطح فرهنگی و در چه خانوادهای هستیم مؤثر است. منظورم اصلاً سواد نیست، چون خیلی از پدران ما شاید سواد آنچنانی از نظر مدرک نداشته باشند، ولی درک جدیتری نسبت به زندگی دارند.
اینکه در «گرگان» بزرگ شدهاید روی شیوه فیلمسازیتان مؤثر بوده؟
گرگان تئاترخیز است. همین حالا از بچهها سوال کنید قصه «ویس و رامین» چی است، شاید کسی نداند، ولی گرگانیها میدادند. طبع ادبیاتی توی خانوادههای اکثریتشان هست. شاید کمتر شهری باشند که بچهها را از کودکی ببرند تئاتر، ولی در گرگان بچهها از کودکی تئاتر میبینند. تئاتر رفتن در گرگان یک فرهنگ است.
در گرگان هر نوع تئاتری که کار میشد در حد جشنواره فجر بود. سطحش محلی نبود. مثلا یکی از غولهای سیاهبازی ایران و یکی از نمایشنامهنویسان خوب این مملکت ساکن گرگان است. خیلی از بازیگران خوب از گرگان هستند. در کار عروسکی آثار بچههای گرگان در حد جشنوارههای بینالمللی است.
زمان ما انجمن نمایش گرگان جزو پرمخاطبترینها بود. به شدت از آن استقبال میشد. مثلاً خود من، دوم دبستان تئاتر جادویم کرد. اولین باری که صحنه تئاتر را دیدم روزهای ابتدایی کلاس دوم دبستان بود. اتفاق عجیبی افتاد در زندگیم. ترجیح میدادم بیشتر کتاب و رمان بخوانم. من خیلی از کتابهای دانشگاهی سینمایی و تئاتری را به واسطه حضورم در انجمن نمایش گرگان در دوره راهنمایی خواندم. یادم هست اول دبیرستان بودم که جایزه بهترین نمایشنامه کل دبیرستانهای ایران را گرفتم. من آدم بیتعارفی هستم. شاید یک بخشی «فان» درون من باشد و شاید کتابخواندنم در آن دوران به خاطر این بود که باعث میشد با بقیه فرق کنم. یکجور شخصیتپردازی و نمایش دادن خودم بود. خیلیها این جوری هستند. نمیتوانید این را منکر شوید. من همیشه گفتهام همه کارهایی که میسازم سعی میکنم برای مردم باشد. این یک تبصره دارد. من هیچ منتی بر سر مردم ندارم. فقط دوست دارم کارم دیده شود.
بعضیها میگویند آدمهایی که بیشتر فیلمهای کمدی و طنز میسازند در زندگی شخصیشان هم افراد شوخ طبعی هستند. بعضی دیگر اما معتقدند کمدینها و کمدیسازها با آثارشان دارند خودشان را از شر دردها و رنجهایشان خلاص میکنند. این برای شما چگونه است؟
یک طنزپرداز داریم و یک کمدین. بین اینها فرق هست. طنزپرداز نویسنده طنز است و کمدین اجراکننده. حسم این است که طنزپردازها آدمهایی جدی و دقیق هستند که به جزئیات توجه ویژهای دارند. اتفاقاتی را میبینند که اتفاقی نیست و از چشم خیلیها پنهان مانده. در مورد کمدینها به نظرم 70 درصدشان جدی هستند، چون کمدی خیلی سخت است. کمدی جزو سختترین شیوههای اجرایی و نمایشی است. کمدی براساس نقطهسنجی به وجود میآید. من شدیداً جدی هستم.
شما فیلم جدی هم دارید. خودتان ترجیحتان این است که فیلمساز کمدی باشید یا جدی؟
ترجیح میدهم فیلمساز مردمی باشم. سبک یک لحن است، شما وقتی در مورد سینما مینویسید در مورد سبک خاصی از سینما مینویسید؟ شاید یک روزی خواستم اکشن بسازم! با این حال یک قانون برای خودم دارم. قانونم این است که دوست دارم واقعیتهای زندگی مردم را بگویم. از جنس خودشان باشم. در سینمای کمدی، در سریالسازی کمدی ما واقعیت را میگوییم، ولی راه مبارزهاش این است که خیلی سخت نگیریم. همه زمین میخورند. کمدی تحمل ما را بالا میبرد و کمک میکند راحتتر با سختیها مواجه شویم. اصلاً همه هنر همین است. جمله معروفی هست که میگوید اگر هنر نبود زندگی قابل تحمل نبود. ما در هنر سختیها را کادوپیچ می کنیم و میگوییم سختی هست ولی امید هم وجود دارد.
چقدر در فیلمهایتان به این قانون عمل کردهاید؟
من تا حالا هیچ فیلمی نساختهام که در آن امید نباشد. عشق یعنی امید. در زندگی هر کسی فرصتهایی هست که باید از آن استفاده کند. این در روایات ما هم هست. اگر از فرصتها استفاده نکنیم پشیمان میشویم. از طرفی طنز توی خون ما است و در ادبیات ایران زمین پیشینه عجیب و غریبی دارد. «تو چشات آلبالو گیلاس میچینه!» این طنز است. یادمان باشد قرار است مردم ایران زمین بخندند. مردمی که در طنازی پیشینه جدی دارند. من در خانه مادربزرگی بزرگ شدم که بداهه قصه میگفت. شاید قصهای را 10 بار تکرار میکرد. با این حال برایم تکراری نبود. اگر زمستان بود، قصهاش رنگ و بوی زمستان میگرفت و برفی میشد. یک دفعه میدید چرخ خیاطی هست، میگفت دختره با خیاطی زندگیش را میگذراند! ما قصههای دهان به دهان داریم که کلی طنازی توش هست. ادبیات کلاسیک ایرانی را ببینید. از عبید زاکانی بگیرید تا قبلش در تئاتر تخت حوضی و سیاهبازی و شبیهخوانی. خنداندن مردم ایران سختترین کار دنیا است.
پس چرا مدیران جشنوارهها و بدنه رسمی سینمای ایران، کمدی را چندان به رسمیت نمیشناسد؟
یکی از دلایلی که دو دل هستم سینمای کمدی را ادامه بدهم همین است. «زاپاس» جزو معدود فیلمهای کمدی بود که در دو بخش نامزد شد. چون خیلی سخت است. تا اسم کمدی میآید میگویند صرف گیشه است. درحالیکه اگر میخواستم برای گیشه بسازم، جور دیگری «زاپاس» را میساختم. زاپاس احترام به تماشاچی را حفظ کرده. من دوست داشتم در سینمای کمدی کار کنم و لحظاتی مخاطب را بخندانم. دوست داشتیم مردم با حال خوب از سینماها بیرون بیایند. امیدوارم این اتفاق افتاده باشد.
شما پیش از ساخت «زاپاس» تجربه موفق «دودکش» را داشتید. البته آنجا فیلمنامهنویس کار بودید.
«دودکش» کمدیای بود که مردم دوستش داشتند. حتی روی ادبیات مردم تأثیر گذاشت. بعد از آن آمدم «دردسرهای عظیم» را ساختم. 52 قسمت. قبل از این هم سریال «روزهای بد به در» را نوشتم. در این مدتی که با تلویزیون کار کردم کوشیدم کمدی کار کنم. اما در سینما شاید سهم من هر دو سال یک فیلم باشد. اصلاً نمیدانم زنده هستم یا نه. در سینما هم حتماً برای مردم کار میکنم. باید سینمای بدون مخاطب را گِل گرفت. البته معنی حرف من این نیست که مخاطب فقط از فیلمهای کمدی استقبال میکند. ما فیلم جدی و پرمخاطب هم داریم.
از ساخت «زاپاس» به خاطر بیمهری منتقدان و مسئولان پشیمان هستید؟
هر فیلمی یک بخش معنوی دارد و یک بخش اقتصادی. زاپاس حق معنویش را نگرفت. مردم -دمشان گرم- فیلم را دیدند و دوست داشتند. ولی در جشنواره برخورد خوبی با «زاپاس» نشد. چون کمدی بود آن را جدی نگرفتند. به یک کسی گفتند دکتر چی هستی؟ گفت دکتر کودکان. گفتند اینکه کاری ندارد! در حالی که دکتر کودکان سختتر از شاخههای دیگر است. اگر چراغ سینما با کمدی روشن است، اگر مردم از فیلم کمدی بیشتر استقبال میکنند، پس دیگر توی سر فیلمهای کمدی نزنیم.
واقعیت این است که من تصمیمگیرنده سینما نیستم، من داور و منتقد سینما نیستم. من فیلمساز هستم و کارم را میکنم. حس هم میکنم در «زاپاس» کار سختی کردیم. همه تلاشمان این بود که کارگردانی و بازیگری و نورپردازی دیده نشود. خیلی سختی کشیدیم. بماند که امکانات ما هم محدود است. فیلمی که در بخش خصوصی ساخته میشود، مشکلات زیادی دارد.
فکر میکنید اقبال مردم به «زاپاس» به خاطر چیست؟
در «زاپاس» اولویتم را نگاه مردم گذاشتم. میخواستم یک فیلم خانوادگی سالم بسازم که برای خنداندن مردم متوسل به هر چیزی نمیشود. من اما برای خنداندن مردم به شوخیهای جنسی متوسل نمیشوم. «زاپاس» این طور است. مثل جوکی که میشود آن را در جمع و جلوی همه گفت. کار سختی است، هرچند به راحتی میتوانیم از هر اتفاقی لبخند بگیریم. برای مثال بعد از کودتای چند شب پیش ترکیه مردم به سرعت درباره آن جوک ساختند. مردم ما با هر چیزی شوخی میکنند.
خنداندن چنین مردمی که خودشان دستی بر آتشان دارند کار سختی نیست؟
وقتی یک کارگردانی میرود سراغ سینمای کمدی راه سختی را در پیش گرفته. من فکر میکنم سختترین ژانرهای سینمایی، «وحشت» و «کمدی» هستند. وقتی میروید سراغ کار کمدی دارید ریسک بزرگی میکنید. چون اگر فیلمتان نفروشد، نه دنیا را دارید، نه آخرت.
الان کارگردان ما فیلم میسازد، فروش هم نمیکند، بعد میگوید برای سینما است و پزش را میدهد. «زاپاس» اما کمدی با احتیاطی است. فیلمی است که سعی کرده شرایط هنری را حفظ کند و به تماشاچی احترام بگذارد. سعی کردیم خیلی محترمانه مردم را بخندانیم. خودم 4، 5 بار با مردم فیلم را دیدم. با اطمینان میگویم «زاپاس» جزو پرخندهترین فیلمهای کمدی است.
کار کردن در سینما سختتر است یا تلویزیون؟
هر جایی که بتوان با مردم ارتباط داشت کار کردن هم سخت میشود. اگر کسی «برزو نیکنژاد» را میشناسد، حتماً به واسطه تریبون تلویزیون بوده. من اولین کار کارگردانیم سینمایی بوده و بعد آمدم تلویزیون. وقتی در تلویزیون کار میکنم وحشت احساسی دارم. میترسم این چند میلیون مردمی که فیلمم را میبینند آن را دوست نداشته باشند. البته سینما هم سختی خاص خودش را دارد. میتوانم بگویم در سینما میتوانیم کار منسجمتری بسازیم. دلیلش هم زمان و بودجه است. در تلویزیون بودجه و زمان کمتری در اختیار داریم.
ولی کار در تلویزیون ترسناکتر است. 20 میلیون کار شما را میبینند. این ترس دارد. ترسی که مبتنی بر احترام است. واقعا ترسناک است و این شعار نیست. یعنی گروهی که همیشه با من کار میکنند میدانند که کار کردن در گروه ما سخت است. ما در سریالسازی سعی کردیم در حد توان و زمانی که داریم بهترین اتفاق را رقم بزنیم. قول میدهم تا زنده هستم کم کاری نکنم.
آیا به طور کلی میتوان گفت ماندگاری آثار سینمایی بیشتر از فیلمهای تلویزیونی است؟
بله، مثلا همین فیلم «ناخواسته» که چند سال پیش آن را ساختم قرار است بعد از سه سال اکران شود. سینما باید تازگی داشته باشد. خیلی از فیلمها بوده که بعد از چندین بار دیدن هم تماشایشان لذتبخش است؛ مثل فیلم «عقابها». یا فیلمهای بزرگان سینما مثل چاپلین. سینما علاوه برماندگاری باید تازگی هم داشته باشد. ما در تلویزیون برای دوره محدودی فیلم میسازیم ولی در سینما انگار زمان بیشتر است.
فیلمهای سینمایی و تلویزیونی در ساخت و فرم هم با هم فرق میکنند؟
حتماً. برای مثال در قصهگویی متفاوت هستند. ولی صادقانه وقتی در مورد قصه سینمایی صحبت میکنیم شاید در ایران سالی به تعداد انگشتهای یک دست هم چنین فیلمهایی ساخته نشود. در سینما لحظه به لحظه باید قصه را پیش برد. کسی گفت «زاپاس» میتوانست سریال باشد، گفتم نه! خیلی از رمانها را میشود تبدیل به یک قصه سینمایی و تلویزیونی کرد. این ربطی ندارد. خیلی از مشهورترین قصهها و رمانها در مدیومهای مختلف تجربه شدهاند. اینها با هم متفاوت هستند.
شاید به خاطر این میگویند که «زاپاس» در ساخت ساده به نظر میرسد.
در «زاپاس» روابط آدمهای قصه پیچیده است. همه رابطهها دو تایی هست. اکبر و خورشید، داوود با زری، سعید و نعنا همه به هم وصل هستند. «زاپاس» مثل قصههای ایرانی ظاهری ساده دارد ولی به شدت پیچیده است. من فیلم کمدی ایرانی کار میکنم. کمدی ایرانی قابل احترام در سینمای خودمان بسیار داریم. مثل «دایی جان ناپلئون» ساخته تقوایی، مثل «مهمان مامان»، «اجازهنشینها» و کل مجموعه «قصههای مجید». آیا اینها فیلمهای سطحیای هستند؟ معلوم است که اینطور نیست.
سنتها و مناسبات ایرانی در «زاپاس» خیلی پررنگ است. دلیل خاصی دارد؟
من کلا آدمهای قصهام از جنس نوستالژی ایرانی هستند. دوست دارم مرد خانه صبح بلند شود برود نان گرم بگیرد یا پای سفره همه بنشینند. من ایرانی هستم و برای مردم ایران زمین فیلم میسازم. ایرانی که پیشینه ادبیات غنیای دارد. برای این سرزمین کار میکنم و اگر قرار است در جشنوارههای خارجی شرکت کنم، از سنتهایم و از ایرانی بودنم کوتاه نمیآیم. خیلی از هنرمندان و دانشمندان ما را میدزدند. از بس که ما غنی هستیم. زندگی ایرانی را دوست دارم. سفره پهن کردن و گرد هم نشستن آدمها را دوست دارم. گلریزان را دوست دارم و مهمتر از همه اینکه همیشه «خانواده» برایم خیلی مهم بوده. پس قرار نیست در «زاپاس» آدم دیگری باشم.
ادامه دارد...