گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو؛ «عطیه جهانشاهی» نفر سوم رشته هنر و «انوشه بابایی» نفر سوم رشته علوم انسانی دو تن از برگزیدگان کنکور سراسری سال ۹۵ هستند. گپوگفت صمیمیمان به بحث درباره شیوههای درس خواندنشان، نقش برنامهریزی و کمک خانواده و معلمان در موفقیت آنها هم کشید. از کودکیشان گفتند و شغلهای مورد علاقهشان که فرق میکرد با واقعیتی که حالا با آن روبرو بودند. هر دو آنها سالهای قبل از کنکور در رشتههای ریاضی و تجربی و درس خوانده و بعدتر تغییر رشته داده بودند. آنها انتخاب کردند تا با وجود مخالفت خانواده، در رشتههایی که دوست دارند درس بخوانند. گفتوگوی ما را با این دو جوانِ از حالا دانشجو از دست ندهید.
در کودکی از همه ما این سوال را پرسیدهاند که دوست دارید چه کاره شوید. شما آن وقتها چه پاسخی میدادید؟
عطیه جهانشاهی: من از بچگی نقاشی میکشیدم و برای همین دوست داشتم بازیگر شوم. چون خیلی متنوع بود و آدم میتوانست شخصیتهای متفاوتی را تجربه کند. بعد نظرم عوض شد و دوست داشتم آتشنشان شوم ولی متوجه شدم نمیشود و در کشور ما سخت است. خانوادهام هم خیلی جدی نمیگرفتند. بعدتر دلم خواست پلیس شوم. بعد هم تجربی را انتخاب کردم و دوست داشتم پزشک شوم. البته پزشک قانونی! به دامپزشکی هم فکر کردم ولی باز سوم دبیرستان فهمیدم که نمیخواهم دامپزشک شوم و تغییر رشته دادم.
خانواده هیچ وقت سعی نکردند نظرشان را به شما تحمیل کنند؟
عطیه جهانشاهی: مامانم دلش میخواست دکتر شوم. پدرم هم یا مهندسی یا پزشکی مدنظرش بود ولی نشد. سوم دبیرستان تصمیم خودم را گرفتم و رشته هنر را انتخاب کردم.
خانواده واکنششان چی بود؟
عطیه جهانشاهی: اصلاً جدی نمیگرفتند. چون تفکر عامی در مورد رشته هنر است که هر چه جلوتر رفتم دیدم غلط است. نتیجه کار چیزی نیست که الان دوستش نداشته باشم.
شغلهایی که شما دوست دارید عموماً بین بچهها رایج نیست. همه از کودکی میگویند یا میخواهیم پزشک شویم یا مهندس.
عطیه جهانشاهی: من هیچ وقت دوست نداشتم پزشک شوم با این که تجربی را انتخاب کردم. نمیدانم شاید به خاطر هیجانش بود. رسید به دبیرستان با خانواده مخالفت کردند. گفتم نمیخواهم پزشک شوم. نمیتوانستم برای چیزی که نمیخواهم تلاش کنم. نه اینکه الان خیلی راضی باشم ولی پذیرفتهام.
خیلی درسخوان بودید؟
انوشه بابایی: انضباطم همیشه 20 بود. نمیدانم ربطی دارد یا نه، اینطوری نبودم که همیشه درس بخوانم. در دوره دبستان در حدی که مشق بنویسم و بعدش بازی کنم بود. پدر و مادرم هیچ وقت اجبار نمیکردند که دائم درس بخوانم. پیگیر بودند و کمک میکردند ولی هیچ وقت زورم نکردند به درس خواندن. من هم عادی درس میخواندم. نمرههایم هیچ وقت بد نبود ولی خیلی هم درس نمیخواندم. همیشه دقیقه نودی بودم. برایم درس خواندن مهم بود ولی نه اینطور که همیشه شاگرد ممتاز باشم.
از کی برچسب بچه درسخوان بودن را به شما زدند؟
عطیه جهانشاهی: من دبیرستان همانطور که گفتم تجربی بودم سال آخر طوری بود که چون دوستش نداشتم تلاشی نمیکردم برایش. یعنی اینطوری نبود که برایم مهم باشد. ولی پیشدانشگاهی تغییر رشته دادم و وارد هنر شدم. فکر کردم تهش برای چیزی که میخواهی باید تلاش کنی. آن موقع خیلی بیشتر از همیشه تلاش کردم. دبیرستان اما شاگرد متوسط بودم.
انوشه بابایی: درسم همیشه خوب بود اما هیچ وقت کسی بهم نمیگفت بچه درسخوان. یا اینکه بگویند این دختره این طوری است ما ازش خوشمان نمیآید. من اصلاً دوست ندارم کسی از من خوشش نیاید. به خاطر همین سعی میکردم با لبخند و مهربانی یکجوری این رابطه را درست کنم. یکذره نزدیکتر بشوم به آنها تا ببینند درباره من اشتباه فکر میکنند.
در همه این سالها که تحصیل کردهاید معلمی داشتهاید که در شما ایجاد انگیزه کند و موفقیت الان خود را مدیون او باشید؟
عطیه جهانشاهی: نسبت به هنر نه. ولی معلم فیزیکی داشتیم یک مدت که جوری درس میداد که وسوسه شدم بروم فیزیک بخوانم. اجازه میداد خودمان بفهمیم چی میخوانیم. به ما نمیگفت این فرمول این است با هم بخوانید. از یک بحث بیربط و جذاب شروع میکرد درس دادن و جلو میرفت و از ما مشورت میگرفت و اجازه میداد خودمان کشف کنیم.
شما چی؟ معلم متفاوتی داشتید که تصویرش در ذهنتان مانده باشد؟
انوشه بابایی: معلمی داشتیم که خیلی جیغ میزد سرکلاس. کسی نفس نمیکشید سر کلاسش ولی این که کسی ترغیبم کند نبود. وقتی گفتم می خواهم بروم انسانی میگفتند تو که ریاضی و شیمیات خوب است چرا میخواهی بروی انسانی. یا کنایه میزدند که ریاضی یا تجربی را نمیکشی که میخواهی بروی انسانی؟ همه واکنش خوبی نداشتند. به خاطر همین خودم مصمم بودم که انسانی بروم. البته تا حدودی پدرم حمایت میکرد.
خانواده موافق انتخاب شما بودند یا مخالف؟
انوشه بابایی: مادرم خیلی دوست داشت ریاضی بخوانم ولی زمانی که میخواستیم برای دوم دبیرستان انتخاب رشته کنیم، گفتم میخواهم بروم انسانی. گفتند باید ریاضی بخوانی. جدل داشتیم. رسید به اینجا که من یک سال ریاضی بخوانم ببینم واقعاً دوست ندارم یا نه. من یک سال ریاضی خواندم که البته بد هم نشد. هرچند لذت نبردم. سر کلاس فیزیک و شیمی لذتی نمیبردم. برای همین درس هم نمیخواندم که بروم کاری که دلم میخواهد را بکنم. بعد از اینکه یک سال گذشت مادرم گفت از ته قلبم راضیام که تو انسانی میخوانی. چون چیزهایی را میخوانی و یاد میگیری که شاید یک مهندس عالی رتبه هم در کشور ما آنها را نداند.
وقتی با تصمیم خودت از ریاضی به انسانی آمدی نترسیدی؟
انوشه بابایی: نه،اصلاً. با خودم میگفتم من دو سال آن رشتهای را خواندم که دوست داشتم. دو سال تک تک لحظاتی را که سپری کردم لذت بردم.
علوم انسانی چه جذابیتی داشت که انتخابش کردید؟
انوشه بابایی: همه چیز علوم انسانی توی زندگی روزمره قابل لمس بود. همیشه در مورد فیزیک به خصوص فکر میکردم الان که چی من بدانم شتاب یعنی چی. جامعه شناسی و روان شناسی بلد باشم بالاخره استفاده میکنم در زندگی. حتی ادبیات حداقلش این است که از خواندش لذت میبرم. این کاربردی بودن علوم انسانی برایم مهم بود.
چه استفاده کاربردی از علوم انسانی کردید؟
انوشه بابایی: مثلا در درس روانشناسی یک جایی در مورد تعارضات خواندیم و اینکه چه طوری میشود حلش کرد. اینکه موضعگیری چه طوری باید باشد که آدم راحتتر بتواند کارش را پیش ببرد. از اینها در زندگیم استفاده کردم.
در دوران دبیرستان خودتان درس میخواندید یا به کلاسهای فوقالعاده هم میرفتید؟
عطیه جهانشاهی: همه کسانی که برای کنکور میخوانند کلی برنامه دارند. سوم دبیرستان که کمتر درس میخواندم وقتم آزادتر بود. وبگردی جزو برنامههای اصلیم بود ولی در پیشدانشگاهی فرق میکرد. تمرکزم بیشتر معطوف به درس خواندن بود. همین کارهایی که سال سوم دبیرستان بود، انجام میدادم ولی خیلی کمتر.
برای درس خواندن برنامهریزی خاصی داشتید؟
عطیه جهانشاهی: فکر کنم بیشترین زمانی که درس خواندم 11 ساعت بود. در کل پیشدانشگاهی به 12 ساعت نرسیدم. همیشه به این فکر میکردم که درس را جوری بخوانم که یاد بگیرم. برایم مهم نبود که چه قدر طول میکشد. همه برنامههایی که گذاشته بود 8 ساعت بیشتر نمیشد. برایم مهم بود که یاد بگیرم. نمیگفتم حتما باید 12 ساعت بخوانم.
چه جنبهای از هنر بود که برای شما متفاوتش میکرد با رشتههای دیگر؟
عطیه جهانشاهی: زندگی یا شغلی که بعد از خواندن ریاضی یا تجربی در انتظارم بود را دوست نداشتم. من اینها را نمیخواستم. فکر میکردم هنر جذابتر است. هنر دنیای اطراف آدم را قشنگتر میکند. من در دوران دبیرستان میرفتم کلاس. پیش دانشگاهی وقتش نبود نمیتوانستم بدون تفریح ادامه بدهم. طبیعی است همش نمی شود درس خواند.
شما چطور؟
انوشه بابایی: من خیلی تفریح خاصی نداشتم. همیشه جمعهها خانه مادربزرگ میرفتیم که به خاطر درسم چند هفته یک بار میرفتم. یا اینکه وبگردی را گذاشته بودم که کمش کردم. آن موقع گوشی نداشتم. چند تا وبلاگ بود که میخواندم. حواسم بود که کار مهمتری دارم چون پیشدانشگاهی جوری است که آدم زیادهروی میکند. از لذت بردن دچار عذاب وجدان میشدم. به خاطر همین زمان دستم بود.
درس خواندن برای شما یک کار اجباری بود که ناگزیر برای رسیدن به هدفی انجام میدادید یا از درس خواندن لذت میبردید؟
انوشه بابایی: وقتی که فشار زیاد میشد با اینکه مطالب را واقعاً دوست داشتم دست و دلم نمیرفت که درس بخوانم ولی همیشه به این فکر میکردم که هدف بزرگتری دارم. به هر حال باید کنکور را پشت سر میگذاشتم. این هدف بالاتر برایم اهمیت داشت. باید در جهتش تلاش میکردم. خسته میشدم ولی آن چیزی که بزرگتر بود برایم همیشه مظلومانه نگاهم میکرد.
عطیه جهانشاهی: من درس را دوست داشتم. همهاش را دوست داشتم. هرچند در درس گاهی اجبار بوده ولی دوستش داشتم. چون تازه رسیده بودم به آن چیزی که دوستش داشتم. برای همین درس را دوست داشتم.
همین عوض شدن اذیتتان نمیکرد؟
عطیه جهانشاهی: اولش چرا. من وقتی وارد هنر شدم همه کسانی که دور و برم بودند آنقدر سوادشان بالاتر بود که گاهی سر کلاسها نمیفهمیدم ولی بالاخره میشود. با اینکه کمی سخت است ولی میشود رسید. ممکن است در نهایت مخصوصاً در هنر اطلاعات و سواد آن کسانی که دور و برت هستند بیشتر باشد ولی باز هم میشود رسید به آن چیزی که باید برسیم.
ادامه دارد...