به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، حمیدرضا مقدمفر کارشناس مسائل سیاسی طی یادداشتی که روزنامه صبحنو آن را منتشر کرده، به تحلیل اظهارات اخیر حسامالدین آشنا مشاور رئیسجمهور پرداخته است. آنچه در ذیل میخوانید متن کامل این یادداشت است:
آقای آشنا اخیراً طی یک سخنرانی پرسیده است: "در یک منطقه سوخته و ویران شده و سرشار از دولتهای فرومانده، قدرت اول شدن اساساً چه مزیتی میتواند داشته باشد؟" جمعبندی و نسخهای که ایشان در پی این پرسش ارائه کرده آن است که "قدرتمند شدن کشورها امروزه در رابطه مستقیم با میزان کارآمدی آنها در داخل کشورشان و در ارتباط با ملتهایشان سنجیده میشود؛ اگر دولتی بتواند کارنامه قابل قبولی در کارآمدی به معنای حداکثر بهرهوری از منابع با کمترین میزان فساد و بیشترین میزان مقبولیت و مشروعیت نزد مردم را کسب کند خواهد توانست مدلی برای قدرت سرآمد منطقهای تعریف کند."
اظهارات این مشاور عالی رئیسجمهور در خصوص بیاهمیت بودن نقشآفرینی و تأثیرگذاری جمهوری اسلامی ایران در منطقه آشوبزده و بیثباتِ غرب آسیا و لزوم تمرکزِ صرف بر کارآمدی داخلی برای قدرتمند شدن و تبدیل شدن به الگوی سرآمد منطقهای، با عرض پوزش از ایشان، آن قدر از منظر دانش روابط بینالملل غیرعلمی و سهلاندیشانه است که پاسخگویی علمی به آن نیازمند اطاله کلام نیست.
جای تردیدی نیست که امروزه کارآمدی داخلی کشورها، پشت گرمی به مشروعیت مردمی، داشتن ضریب بهرهوری بالا و به حداقل رساندن فساد مالی و اداری و بسیاری ویژگیهای دیگر که همگی در قالب مفهومی با عنوان حسن حکومتداری(good governance) خلاصه میگردد، یکی از مؤلفههای تعیینکننده در افزایش قدرت ملی و منزلت بینالمللی کشورها قلمداد میشود. بنابراین آقای دکتر آشنا بر نکتهای بدیهی تأکید ورزیده که هیچ دارنده عقل سلیمی در صدد انکار آن برنمیآید. لکن فروکاستن مؤلفههای قدرت ملی به صرف عوامل داخلی و کوچک شمردن نقشآفرینی فرامرزی دولتها و برخورداری آنها از عمق استراتژیک، آشکارا نشاندهنده
بیبهرگی قائلِ سخن از آشنایی کافی با اصول مبنایی و واقعیات روابط بینالملل است.
جای بسی تأسف است که آقای دکتر آشنا از این مسئله آگاه نیست که به شهادت نظریهپردازان واقعگرای روابط بینالملل، در دوران کنونی نیز علیرغم تمامی تغییر و تحولات مقوله قدرت و مطرح شدن مفاهیمی مانند قدرت نرم، قدرت هنجاری، قدرت گفتمانی و...، همچنان قدرت سخت افزاری با صبغه نظامی مهمترین شاخص تعیین جایگاه کنشگران در ساختار نظام جهانی (به معنای نحوه آرایش قدرت ها در سیستم بر مبنای توزیع توانمندی ها) محسوب میشود.
جالب است که حتی نظریهپردازان مکتب انگلیسی به عنوان کسانی که برای تعدیل مواضع واقع گرایان و در آمیختن آنها با باورهای لیبرال و اتخاذ موضعی میانه کوشیده اند نیز هرگز از بیاهمیت بودن قدرت نظامی و لزوم پرداختن به مولفههای داخلی قدرت سخن نمیگویند.
نتیجه تبعی باور به اظهارات و نسخههایی مشابه سخنان آقای آشنا، چیزی جز عبث خواندن نفوذ منطقهای ایران و نهایتاً دستور عقبگرد به امثال حاج قاسم سلیمانی به داخل کشور نیست.
یک عامل اصلی در طرح چنین تئوریهایی و ارائه آن در محافل شبه علمی، عدم توجه به پیشفرضهایی است که آن گفته یا شبهتئوری در دل خود پنهان دارد. معمولاً اینگونه است که اگر بدون داشتن قابلیتهای اندیشهای لازم، در حوزههای مختلف اظهارنظر شود، معمولاً در دستانداز «غفلت از پیشفرضها» گرفتاری به وجود میآید؛ و در مسئله پیشرو نیز به نظر میرسد همین اتفاق رخداده است.
اولین پیشفرض اظهارات اخیر آقای آشنا، رابطه مکانیکی برقرار کردن میان کارآمدی در داخل و تبدیل شدن به قدرت منطقهای در خارج است. گوینده تصور کرده است میتوان ابتدا صرفنظر از هر آنچه در خارج مرزها رخ میدهد، همه توجه را معطوف به داخل سازیم و پس از رسیدن به یک کمال مطلوب در کارآمدی و مقبولیت در داخل، به یکباره ماموریتهای خارجی را هم آغاز کنیم.
سادهاندیشانه بودن این پیشفرض روشن است و شخصیتی همچون آقای آشنا اگر متوجه این پیشفرض ملازم اظهارت خود میشدند، به احتمال قریب به یقین از گفتن آن امتناع و در شبهتئوری خود بیشتر تامل میکردند.
پیشفرض دوم سخنان آقای آشنا، قابل اندازهگیری و کاملاً «عینی» و Objective بودن مسئله کارآمدی است. فرض کنید شبهتئوری آقای آشنا را پذیرفتیم، حال با کدام معیار بیرونی که قابلیت ایجاد اجماع صددرصدی در افکارعمومی داشته باشد میتوانیم کارآمدی را به طور مطلق بسنجیم؟ به نحوی که همگان در یک وضعیت فرضی بپذیرند حالا کارآمدی به میزان ایدهآلی رسیده و از این پس میتوانیم مدعی قدرت منطقهای هم باشیم!
پیش فرض سوم، حذف عنصر «قدرت تامین امنیت» از ملاکهای کارآمدی یک کشور است. در شرایطی که مستکبران بینالمللی و مرتجعین منطقهای و تروریستهای دستپرورده آنها هر روز در تلاش برای خدشه به امنیت مردم ایران هستند، دستور عقبنشینی دادن به حاج قاسمسلیمانیها، آن هم به بهانه ارتقای کارآمدی در داخل، چه اندازه میتواند خردپذیر باشد؟
فرض کنید تمام منابع و امکانات صرفاً در داخل خرج و از دشمن بیرونی چشمپوشی شود، آیا ملتی که شبانهروز نمیتواند مطمئن باشد که چند لحظه بعد داعش او یا خانوادهاش را سرخواهد برید و خواهد سوزاند یا خیر؟ میتواند مدعی کارآمدی هم باشد؟
پیش فرض چهارم، جزیرهای دیدن عالم و منحصر کردن سرنوشت یک ملت به مناسبات سیاسی اجتماعی اقتصادی و... درونی است. آقای آشنا کشورها را جزیرههای جداگانه و بدون تاثیر و تاثر از یکدیگر تصور کرده و گمان میکند اگر یک کشور به بیرون از خود اعتنایی نکند، دیگران هم قاعدتاً به او کاری ندارند.
دولتهای مستکبر از هزاران کیلومتر آن سوتر، از خلیج خوکها به خلیج فارس و دریای مدیترانه و خلیج عدن و... لشکرکشی کرده، با تاسیس و حمایت گروههای تروریستی مانند داعش و النصره و ... به جان ملتهای سوریه و عراق افتاده و سالهاست رژیم جعلی بیخ گوش مسلمانان ساختهاند تا امنیت را از آنان سلب کنند و معالاسف باید گفت آمریکاییها و انگلیسیها و سعودیها و داعشیها و صهیونیستها نسخههای آقای آشنا را هم قبول ندارند تا فقط به فکر کارآمدی داخلی خود باشند!
علیرغم سطحی بودن آنچه برادر گرامی، آقای آشنا، مطرح کردهاند، اما به ایشان عرض میکنم فرض کنید به ایشان قول داده شود این تئوری در عرصه علم روابط بینالملل پذیرفته و در تاریخ هم ثبت شود، ولی شرط لازم این است که ایشان بتواند ابتدا دولتمردان آمریکا، انگلیس، سعودی و همچنین تصمیمگیران رژیم غاصب صهیونیستی را مجاب کند که به آن سربنهند و به قفسهای خود مراجعت کرده و کاری به ملتهای مستعضف جهان نداشته باشند.
پیش فرض پنجم مشاور آقای رئیسجمهور در بیانات اخیرشان، تصور یک روحیه حیوانی برای تمام انسانهاست. این پیش فرض میگوید هر کسی در طراز قدرت منطقهای است، ضرورتاً باید در عداد آتش افروزان و خاکسترسازان منطقه دستهبندی شود.
در واقع ایشان تصور میکند تمام قدرتها در یک منطقه به یک سهم در آتشافروزی مقصرند؛ لذا به تک تک آنها دستور عقبنشینی به داخل میدهد؛ اما ایشان تکلیف را روشن نمیکند که اگر ابرقدرتهای خارجی و برخی دولتهای مرتجع منطقهای درصدد آتش افروزی و به خاک و خون کشیدن مردم منطقه بودند، حکومتی که از قضا به دلیل نفوذ معنوی و پتانسیل نظامی خود قدرت منطقهای هم محسوب میشود، در این بین چه باید بکند؟ آیا او هم باید بدون توجه به تصمیم دیگران به داخل مرزهای خود بازگردد و عمق استراتژیک خود را کاهش دهد یا خیر؟
باطل بودن پیشفرضهای فوقالذکر بر هر خرد سلیمی نزدیک به بدیهی است و افکار عمومی ارتکازاً آنها را رد میکند؛ اما پرسش آن است که علیرغم چنین بداهتی، از چه رو شخصی مانند آقای آشنا باید در پی چنین تئوریسازیهایی باشند؟ اظهاراتی که عنوان روشنتر آن «تئوریسازی برای تحقیر ملی» است.
در حقیقت اینگونه تئوریها، شعوب و اجزائی از یک تئوری کلانتر است که نه تنها جدید نیست بلکه یکی از صریحترین روایتش به مهندس رزمآرا نخست وزیر رژیم پهلوی بازمیگردد. وی رسماً میگفت "ایرانی قدرت ساخت یک لولهنگ(آفتابه) را هم ندارد".
در حقیقت نهایت سخن آقای آشنا نیز آن است که ایرانی عرضه تاثیرگذاری در خارج از کشور را ندارد و باید ضمن گردن نهادن به آنچه پیرامونش میگذرد و با نادیده گرفتن هر قتل عام و جنایت و ظلمی که نسبت به ملتهای دیگر میشود، سر در گریبان ببرد و به فکر خود باشد.
باید از آقای دکتر آشنا پرسید اگر واقعا نقشآفرینی و تبدیل شدن به قدرت نخست در منطقه غرب آسیا که وی آن را زمین سوخته میخواند، این قدر بیارزش است، پس چرا رقبای منطقهای ما همچون عربستان این چنین از رشد تصاعدی قدرت ایران و خطر تغییر موازنه قوای منطقهای به یک ناموازنه به سود ایران برآشفتهاند و به هر قیمتی حتی انتحار سیاسی و اقتصادی در صدد توقف این روند قدرتگیری برآمدهاند؟!!
اگر غرب آسیا یک زمین سوخته و آشوبزده و منطقهای متشکل از چند دولت فرومانده است، پس راز تلاش بیوقفه ابرقدرتهای فرامنطقهای از جمله آمریکا و انگلستان برای حضور و نقشآفرینی و سهمخواهی در آن چیست؟ این چه زمین سوختهای است که نگاه تمامی سیاسیون و ناظران بینالمللی را معطوف به خود ساخته است؟ صد البته اهمیت راهبردی غرب آسیا برای معادلات حال و آینده نظام بینالملل برای آنان که دارای کمترین آشنایی و آگاهی بر مسائل بینالمللی هستند، پوشیده نیست.
در پایان از برادر گرامی، جناب آقای آشنا که آشنای دیرینه ما هستند، تقاضا دارم به جای خفیف کردن قدرت منطقهای جمهوری اسلامی و تولید ادبیات و تئوریسازی برای آن، درباره قدرت امروز جمهوری اسلامی در عرصه جهانی و کنشگری و تاثیرگذاری آن به عنوان یک بازیگر قدرتمند در مناسبات جهانی –که دوست و دشمن به آن معترفند- بیندیشند و پتانسیل خود را برای تقویت آن به کار بگیرند.