گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو-فاروق حفیظی، با اینکه از ۲۰ ردیف صندلیهای سالن فقط دو سه ردیف آخر برای مجردها بود؛ ولی جو سالن به خواست آنها جهت دهی میِشد. با ورود هر عروس و داماد؛ سوت، کف و هورایشان سالن را پر میکرد و لبخند را بر لبان تازه عروس و دامادها مینشاند. خاموش و روشن شدن پروژکتورهای سالن که با ریتم آهنگ هماهنگ بود؛ برای چند ثانیهای هیجان را زیادتر کرد.
مجری صدایش بود ولی تصویرش نه. پسری از آخر سالن فریاد زد: «کجا قایم شدی؟ بیا بیرون!». مجری گفت: «عروس و دامادها یک دست بزنند.» درحالیکه صدای کف و صوت مجردها بیشتر از عروس و دامادها به گوش رسید؛ مجری ایندفعه گفت: «مجردها یک دست بزنند.» صدای کف و هورای مجردها باز هم سرتر بود. مجری در حالی که هنوز معلوم نبود کجای سالن است؛ این بار گفت: «عاشقها یک کف بزنند.» و باز هم صدای دست مجردها چشمنوازی کرد. آقای مجری با پیراهن بنفشی که به تن داشت و حساب کار دستش آمده بود؛ از ازدحام افراد ایستادهیِ آخرِ سالن پیدایَش شد و با اشاره به سمت مجردها با خنده گفت: «ظاهرا امروز ما با اینها داستان داریم.» مجری حرفهای رسمیاش را با این شعر شروع کرد: «به خدا عشق به رسوا شدنش میارزد/ و به مجنون و به لیلی شدنش میارزد/ دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس/ سند عشق، به امضا شدنش می ارزد.»
مجری مدام لطیفه میگفت و مجلس را گرم میکرد و از آخر سالن هم هراز چندگاهی تیکههایی از طرف مجردین مجلس اندخته میشد و جَو را صمیمیتر میکرد. آقای مجری پس از هر شوخی که با متاهلها میکرد؛ به آنها روحیه میداد. یکبار میگفت: «مردی که زن نگرفته ناکامل است و به محض اینکه زن گرفت؛ کارش تمام است.» مجری به آنهایی که تشویق نمیکردند گفت: «احتمالا آنهایی که دست نمیزنند، همشهری من هستند؛ یعنی شیرازیاند.»
حاج آقای میراحمدی مسئول نهاد دانشگاه امیرکبیر برای چند دقیقهای برای سخنرانی به روی جایگاه آمد. البته قبل از آن؛ آقای مجری با کنایه میگفت: «بعضی آقایونی که میآیند برای سخنرانی؛ معمولا کاری میکنند که ما با گارد ویژه آنها را پایین بیاوریم؛ چون که وقتی رفتند بالا، دیگر پایین نمیآیند.» مسئول نهاد اما حواسش به این موضوع بود که کم بگوید و گزیده. حاجاقای میراحمدی میگفت: «طبق آمارهای ثبت احوال پایدارترین ازدواجهایی که انجام میِشود؛ ازدواجهای دانشجویی است و طبق آمار هم کسانی که در دوره کارشناسی ازدواج میکنند؛ ازدواجشان از بقیه پایدارتر است.»
او میگفت: «ما به تجربه دیدهایم که افرادی که دیر ازدواج میکنند؛ محافظهکارانهتر و سختگیرانهتر میِشوند.» حاجآقا میراحمدی در توصیه به تازه عروس و دامادها اینرا هم گفت که: «هنر زندگی، تفاهم کردن است و رمز موفقیت در آن انصاف متقابل، منت پذیری، متانت و پختگی و دوری از بچگی است.»
گروه هنری «دستان گویا» که اعضایش را ناشنوایان یا کمشنوایان تشکیل میدادند و بعضی از آنها هم، با هم ازدواج کرده بودند؛ بر روی جایگاه دعوت شدند. در برنامه اولشان چند آهنگی که پخش شد را بازخوانی کردند. برنامه دومشان اما جالبتر بود؛ که به آن «خنچه» میگفتند. از آخر سالن اعضای گروه درحالیکه لباس محلی پوشیده بودند؛ با وسایل سفره عقد وارد سالن شدند و آرام آرام با رسیدن به جایگاه، آماده اجرای برنامه شدند. یک میز هم بر روی سِن آوردند و یکی از اعضای گروه پشت آن قرار گرفت و بقیه هم در دو ردیف خانم و آقا پشت سر هم ایستادند. خونسردی و آرام انجام دادن کارها؛ انتظار حاضرین و مجری را بیشتر برانگیخت. با پخش شدن اولین آهنگ، برنامه مشخص شد. خانمی که پشت میز قرار گرفته بود، تابلو بوشهر را در دست گرفت و یک خانم و آقا با لباس محلی بوشهری؛ آهنگ محلی بوشهری را با حرکات دست و بدنشان؛ دستخوانی میکردند. بعد از بوشهر نوبت به آذربایجان رسید و بعد از آن به کردستان و سپس بقیه استانها؛ به همین ترتیب افرادی با لباس محلی آهنگهای محلی را دستخوانی میکردند. با رسیدن به بعضی از استانها صدای هورا و کف اهالی آن استان بلند میشد و برنامه را جالبتر میکرد. در پایان مرسمشان هم چند نفر با لباسی که پرچم ایران بود بر روی سِن آمدند و سرود «ای ایران ای مرز پر گهر» در حالی که همه ایستاده بودند در سالن طنینانداز شد و اعضای گروه باز با حرکات دست؛ بازخوانی کردند.
بعد از تمام شدن این برنامه؛ باز نکات پر نغز و طنز مجری شروع شد. مجری میگفت: «با چشم خواهری میگویم ولی عروس خانمها زیاد آرایش نکردهاند و این چیز خوبی است؛ چونکه الان اینطور شده که در خارج، خانمها که به جایی میروند فقط یکمقدار آرایش میکنند ولی در ایران خانم اول آرایشاش وارد اتاق میشود و بعد خودش میآید.»
آقای مجری دو زوج یمنی حاضر در جلسه را به روی جایگاه دعوت کرد. یکی از آنها تنها آمد و زنش را نیاورد. مجری به او گفت: «خانمات کجاست؟» پسر کم سنوسال یمنی که شالی با رنگ پرچم یمن بر گردنشداشت چیزی در گوش مجری پچپچ کرد و مجری هم پشت میکروفن گفت: «چی؟ خانمات به بچه شیر میدهد؟ مگر بچه دارید؟ چند سال است که ازدواج کردهاید؟» خنده حضار بلند شد. پسر یمنی که خوش سخن بود از خواستگاری و عقدش تعریف کرد. او میگفت: «پارسال وقتی میخواستیم با هم ازدواج کنیم، فرودگاههای یمن بمباران شده بودند و نمیتوانستم از ایران به یمن بروم. من یک وکالتنامه برای پدرم فرستادم و پدرم، خانمم را در یمن به عقدم من که در تهران بودم درآورد و بعد از چند وقت خانمم را به ایران فرستادند.» صدای خنده بلند شد و ادامه داد: «درواقع ازدواج من ازدواجی وایفایی بوده.» اسم بچشان «جولیا» بود. نگهبانی هم که نظم سالن را بر عهده داشت با خنده به من گفت: «بچهِشان که بزرگ شود میتواند بگوید من عروسی بابام را دیدهام.»
پسر دیگر یمنی هم ارشد مهندسی نفت دانشگاه امیرکبیر میخواند میگفت: «خانمم، همسایهمان بود و بعدا با هم ازدواج کردیم.» آقای مجری که میخواست یک زوج ایرانی هم دعوت کند و با او صحبتی کند؛ یکی از دانشجویان ورودی ۸۵ امیرکبیر را دعوت کرد که او هم قبلا ازدواج دانشجویی کرده بود و الان صاحب فرزندی هشت نُه ساله بود. پسرشان «کارن» با گیتار کوچکی و با پدر مادر بر روی سِن آمد و مجری که او را دید؛ میکروفن را جلوی دهانش گرفت و گفت: «برایمان بخوان.» کارن که دستش را همینطوری و بدون نظم روی گیتارش میکشید؛ صداهای نامفهوم و بیهدفی را درآورد. مجری هم به شوخی گفت: «ترکیبی از راک و جاز میخواند.» دانشجو به آقای مجری میگفت: «وقتی ما ازدواج کردیم نه ماشین داشتیم و نه خانه؛ ولی به فاصله کوتاهی هم ماشین خریدیم و هم خانه، انسان وقتی ازدواج میکند؛ خدا به او میرساند، من این را به چشمم دیدم.»
مراسم ازدواج دانشجویی دانشگاه شریف هم بعد از مراسم امیرکبیر برگزار میشد.
مجید فارغ التحصیل کارشناسی نرمافزار دانشگاه شریف ۶ ماهی میِشد که با همکلاسیاش عقد کرده بود. او میگفت: «ما خیلی معمولی ازدواج کردیم. انسان اگر بخواهد بیاستد که در زندگیاش پیشرفت کند و پولی به دست بیاورند و بعد ازدواج کند تا زندگی بهتری داشته باشد که فایدهای ندارد، تا بیاید این کارها را انجام بدهد؛ میبینی سی چهل ساله شدهای؛ خب دیگر آن موقع که ارزش ندارد ازدواج کنی. به نظر من ازدواج باید در سنی پایین انجام شود که زوجین با هم رشد پیدا کنند و سلایقشان مثل هم شود.»
مجید مشهدی بود و عقدش را در حرم امام رضا خوانده و مهریه خانمش هم به احترام امام رضا علیه السلام؛ ۸ سکه بود. او میگفت: «تا به حال هر کسی که در مورد مهریه صحبت کرده؛ یک مقدار سرد شده چون بحث را به سمت مسایل مادی میبرد. زندگی اگر بخواهد از هم بپاشد؛ مهریه زیاد هم نمیتواند جلو آنرا بگیرد.»
کمی آنطرفتر پسری ۲۱ ساله نشسته بود، او ورودی ۹۳ فیزیک شریف بود و یک سالی میِشد که ازدواج کرده بود. با خنده به من میگفت: «خیلی عجله داشتیم و زود ازدواج کردیم.» پسر ۲۱ ساله کرجی میگفت: «ما سطح انتظاراتمان را پایین آوردهایم؛ مثلا به خانمم گفتم که تلویزیون السیدی نخریم و او هم قبول کرد، یخچالمان هم از همان یخچالهای کوچک داخل هتلها است و به جای قالی موکت انداختهایم. خانم من میگوید: مادرم با ۱۰۰ هزار تومان کل جهیزیه من را داده.» او میگفت: «مهریهی خانمم هم یک ختم قرآن و یک سفر کربلا و ۱۴ سکه است.» وقتی از او پرسیدم خانوادهها آیا با این سطح توقعات کنار آمدند یا نه؛ گفت: «خانوادهها و خانواده همسرم واقعا با ما راه آمدند.» پسر ۲۱ ساله قرار بود هفته آینده بعد از زیارت کربلا به سر خانه و زندگیاش برود.
محسن اسکندری هم ترم ۱۰ برق شریف میخواند و ۶ ماهی میِشد که ازدواج کرده بود. آقا محسن میگفت: «ما خیلی پشتوانه اقتصادی مهمی نداشتیم. به نظر من اشتباه است که برخی تا پشتوانه اقتصادی نداشته باشد؛ ازدواج نمیکنند.»
آقا مهدی نایینی هم که فارغ التحصیلان ارشد صنایع شریفبود؛ از عقدش ۵ ماهی میگذشت و میگفت: «متاسفانه بعضیها فکر میکنند حتما باید کاروکاسبی داشته باشند و یا سربازی را رفته باشند تا ازدواج کنند؛ درحالیکه این واقعا اشتباه است.»
حاجآقای رستمی مسئول نهاد دانشگاه شریف هم که چند دقیقهای برای سخنرانی به جشن آمده بود گفت: «طبق روایات کسی که ازدواج میکند؛ نصف دیناش تکمیل میشود. به نظر من انسان بعد از ازدواج وارد یک امتحان جدید میِشود؛ که در آن آزادیهای دوران مجردیاش به مسئولیت تبدیل میِشود.» او میگفت: «وقتی امام به زوجها میگفت بروید و با هم بسازید؛ یعنی اگر ناسازگاری در زندگیتان به وجود آمد نباید تعجب کنید؛ بلکه اینگونه تفاوتها طبیعی است. زیبایی ازدواج در این است که دو نفر در کنار هم از برخی خواستههای خود میگذرند و این انسان را رشد میدهد.»
مدیر اجرایی مراسم میگفت: «این جشن بیستمین دوره از جشنهای ازدواج دانشجویی است که در دانشگاه شریف برگزار میِشود و معمولا کسانی که امسال ثبتنام کردند؛ متولدین بین ۷۰ تا ۷۲ هستند.»
حالا دیگر پس از مولودیخوانی و دست زدن در آمفی تئاتر مرکزی دانشگاه شریف؛ موقع نماز شده بود. مراسم با عکس یادگاری تمام شد و زوجین بعد از نماز بر سر قبور شهدای گمنام رفتند. چند نفر گلهایشان؛ که در جشن ازدواج دانشجویی بهشان داده را روی قبور مطهر گذاشتند و در حال خداحافطی از شهدا بودند. انگار عروس و دامادها از شهدا پیش از سفر مشهد میخواستند که زندگیِشان ساده باشد و ساده بماند؛ به سادگی همان مراسم ازدواج دانشجوییِشان.