پنج مرداد 1367 تنگه چهارزبر. لاشه تانکهای فوق سبک و جیپها و وانتهای ارتش آزادی بخش رجوی در آتش میسوزند و همه جا پر از جسد بیجان افراد فرقه اوست، که در کمین نیروهای ارتش و سپاه در عملیات مرصاد از پا در آمدهاند. آنهایی که آمده بودند تهران را 48 ساعته فتح کنند و قرار بود دفتر رجوی را در خیابان علوی تهران آماده کنند تا او برای به دست گرفتن قدرت به تهران بیاید، اکنون با از دست دادن بیشتر نیروهایشان پا به فرار گذاشته بودند! اما این اول ماجرا نبود...
یک هفته قبل از شروع عملیات "فروغ جاویدان"، روز 27 تیر ماه، اخبار ساعت 14 سیمای جمهوری اسلامی اعلام میکند که ایران رسما قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل را پذیرفته است. این خبر ناگهان مثل آوار بر سر همه تحلیلها و بیانیههای مسعود رجوی که 4 سال متوالی از سال 63 تا 67 میگفت رژیم هیچگاه صلح نخواهد کرد چون به جنگ وابسته است، خراب میشود! به خصوص که حالا موجودیت سازمان، در عراق که به جنگ ایران و عراق قلاب شده بود به خطر میافتد. آنها بدون جنگ برای صدام سودی ندارند.
در طی چند روز، رجوی 3 بار متوالی به دیدار صدام میرود و با سماجت و اصرار فراوان، او را راضی میکند تا عملیاتی توسط نیروهای ارتش آزادی بخش رجوی برای فتح تهران انجام شود. صدام هم که دل خوشی از صلح ندارد، موافقت میکند خاصه که این عملیات، توسط ارتش عراق انجام نمیشود و با مفاد قطعنامه در تناقض نیست و در صورت شکست هم به وجهه رژیم بعث آسیبی نمیزند.
بلافاصله انبارهای سلاح و ادوات ارتش بعث به روی منافقین باز شده و تجهیزات سبک و نیمه سنگین به مقدار بالایی تحویل نیروهای سازمان میشود. صدام قول پشتیبانی هوایی تا سرنگونی تهران را داده و نیروهای عراقی که در خوزستان موضع داشتند این وعده را میدادند که تمرکز نظامی ارتش و سپاه در غرب نیست. رجوی با تبلیغات فراوان در کشورهای اروپایی حامیان خود را به عراق فرامیخواند و سفارتهای عراق در همه کشورها به متقاضیان پیوستن به ارتش رجوی به سرعت ویزا میدهند. با این وجود کل داوطلبینی که از خارج به اشرف آمدند بیشتر از 1000 نفر نیست! در عرض یک هفته حدود 5000 نفر برای عملیات حاضر میشوند.
در خاطرات جداشدگان از سازمان که مصاحبهها و خاطراتشان با یک جستوجوی ساده به دست میآید چنین عباراتی آمده است: «[بعد از تایید عملیات توسط صدام] طولی نکشید که تریلیهای عراقی حامل تانکهای چرخدار کاسکاول به قرارگاه اشرف سرازیر شدند. تانکهای اهدائی عراق کاسکاولهائی بودند که کارایی خود را از دست داده و از رده خارج شده بودند. نیروهای عراقی این تانکها را بعنوان بهترین و کار آمدترین و مناسب ترین تانک برای این عملیات به سازمان مجاهدین معرفی نمودند. ساعت ۸ شب نوبت تیپ ما بود تا تانکهای سهم خود را در قسمت شمالی قرارگاه از افسران عراقی تحویل بگیرد. من به همراه چند نفر دیگر به آن جا رفتیم. پس از آنکه بصورت گروهی از افسران عراقی آموزش تئـوری و عملی ده دقیقه ای گرفتیم تانکها به ما تحویل داده شدند... ما هیچ شناختی از تانک نداشتیم. من گواهی نامه رانندگی نداشتم حتی رانندگی ماشین سواری هم نکرده بودم. ولی اکنون میبایستی در مدت چند دقیقه راننده تانک میشدم! دولت عراق به تمام کنسولگریهایش در خارج کشور دستور داده بود به نیروهای مجاهدین که خواستار آمدن به عراق میباشند سریعا ویزا بدهد. رجوی در طول چند شبانه روز با دست زدن به تبلیغات وسیع در خارج از کشور برای ارتش خود نیروی یک بار مصرف وارد عراق نمود. رجوی آنان را چنان توجیه کرده بود که این افراد فکر می کردند مجاهدین بدون هیچ مشکلی رژیم را سرنگون خواهند کرد. افرادی که با این توجیه وارد قرارگاه میشدند هیچ آشنایی با سلاح و فنون نظامی نداشتند. رهبری مجاهدین تصمیم گرفته بود این افراد تازه وارد را در تیپهای نظامی تقسیم نماید... فرمانده تیپ دستور داد درعرض چند ساعت به آنها آموزش نظامی داده شود. آنها پس از شلیک چند خشاب تیر با تفنگ کلاشینکف بعنوان رزمنده آماده رفتن به عملیات سرنگونی شدند!»(بخشی از کتاب خزان آرزوها)
بسیاری از نیروهای سازمان که از اروپا فراخوانده شدند، افرادی تحصیل کرده و از طبقات مرفه هستند که در بخشهای دیپلماسی و رسانهای سازمان منافقین فعالیت میکردند. این افراد در مدت یک هفته فراخوانده شدند تا در عملیات علیه نیروهای کشوری شرکت کنند که هشت سال درگیر نبرد بوده و آبدیده شده بودند! همه اینها یعنی انگار این عملیات از همان اول، شکست خورده بوده.
شب عملیاتی که در طی یک هفته گذشته طراحی و مقدماتش فراهم شده ، جلسهای برگزار میشود که خانم مریم سنجابی(از اعضای اصلی سازمان که بعد از حمله به پادگان اشرف از آنجا گریخته و از سازمان جدا میشود) این چنین از آن یاد میکند:« سرانجام در حالیکه چندین روز بود که بطور شبانهروزی مشغول آمادهسازی تسلیحات و تدارکات بوده و خواب و استراحت نداشتیم، با تشکیل جلسه توجیهی به تاریخ 2مرداد۱۳۶۷، رجوی فرمان حمله به خاک ایران را صادر نمود. در جلسه عمومی توجیهی عملیات، مسعود رجوی ضمن اعلام عملیات گفت:« ما قبل از این تصمیم به انجام این عملیات بزرگ داشتیم و میخواستیم آن را دیرتر انجام دهیم. اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد اگر الان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهدرفت زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود در اینجا قفل می شویم و دیگر نمی توانیم کاری انجام دهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل میشویم... رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمی تواند نیروی جبهه را تامین کند و از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده است و هم از لحاظ سیاسی در انزوای بین المللی قرار دارد...کاری که میخواهیم انجام بدهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است، چون فقط یک ابرقدرت می تواند کشوری را در ظرف این مدت تسخیر کند. حتی عراق هم ادعای گرفتن تهران را نکرده است. اما ما میخواهیم برویم تهران را بگیریم... ما کاری می خواهیم بکنیم که همه دنیا تعجب کنند یک دفعه بفهمند که ما در تهران هستیم و خمینی دیگر وجود ندارد.»
رجوی در ادامه گفته: «اگر کسی حرف دیگری دارد باید بگذارد در میدان آزادی بگوید و جمع بندی عملیات هم در همانجا خواهد بود... نتیجه این عملیات هر چه که باشد مبارک است و پیشاپیش پیروزی آن را تبریک میگویم. این عملیات مقدس است و بایستی به هر قیمت انجام شود.» وی در این جلسه با ترسیم وضعیتی مطلوب از حمایتهای مردم در داخل کشور، حرکت ارتش را مشابه حرکت گلوله برفی درکوهستان تصویر کرد که هر چه به سمت عمق حرکت میکند درشتتر شده و در نهایت بهمن عظیمی را به وجود میآورد. و بوسیله آن رژیم ایران سرنگون می شود! وی میگفت:«نیروهای ما آنطرف مرزها هستند و به محض ورود ما، آنها به ما خواهند پیوست... عملیات به حالت غافلگیری انجام میشود که نیروها با سرعت ۱۰۰ کیلومتر در جاده آسفالته و با سرعت به سمت کرمانشاه و سپس همدان و نهایتا تهران پیش میروند، طراحی شده است.»
مریم رجوی نیز معتقد بوده :«درست است بخاطر وظیفه ای که داریم عاشورا گونه(!) وارد میشویم ولی در این که ما حتما پیروز میشویم هیچ شکی نیست الان جبهه ها خالی شده و وقتی ازجبهه آن طرفتر برویم کسی نیست که جلوی ما را بگیرد. ما آنقدر میخواهیم با سرعت پیش برویم که هر کس مجروح شد باید خودش مسئله خودش را حل کند!»
نیروها به فرمان مسعود و با بدرقه مریم رجوی، که هر دو در پایگاه ماندند و به جنگ نرفتند، به راه افتاده و عملیات با نام «فروغ جاویدان» در 3 مرداد با پیشروی ستون نیروها از مرزهای غربی با پشتیبانی سنگین نیروهای عراقی آغاز میشود. با توجه به کمبود و سازماندهی نشده بودن نیروهای خودی در آن منطقه، به سرعت شهرهای «کرند» و «اسلامآباد»، به تسخیر درآمد ولی بر خلاف وعده رجوی بهجای آنکه مردم با خوشحالی به ارتش مجاهدین بپیوندند، به سمت کوهها فرار میکنند، مبادا که به دام ارتش آزادی بخش رجوی بیفتند! در جاده اسلام آباد-کرمانشاه و در دشت حسن آباد مقاومت تعداد کمی( در حد یک گردان) از نیروهای ایرانی باعث کندشدن پیشروی منافقین شده و در نهایت در تنگه چهارزبر در برابر صفوف پدافندی نیروهای خودی عملا پیشرفت نیروهای منافقین به طور کامل متوقف میشود. در نهایت با فرار تعدادی از سران منافقین ابا هلیکوپترهای عراقی از «کرند» و بمباران ستونهای نظامی آنها توسط فانتومها و کبریهای ارتش ایران در روز 5 مرداد در طی عملیات مرصاد، فروغ جاویدان رجوی به غروبی جاویدان برای فرقه او تبدیل شد. اما این هم آخر کار نبود...
در کتاب خزان آرزوها نویسنده وضعیت پادگان اشرف را پس از عملیات اینگونه وصف میکند:«با کشته شدن اکثر نیروها و شکست مفتضحانه ناشی از عملیات فروغ جاویدان همه افراد در حالت گیجی و ماتم زدگی فرو رفته بودند. قرارگاه اشرف سوت و کور و فضای قبرستان بر آن حاکم شده بود....رجوی با مشاهده این فضا تصمیم گرفت با بهراه انداختن نشستهای چند روزه نیروها را به زیر ضرب بکشد و کشته شدن دیگر افراد و عدم پیروزی در عملیات فروغ را به گردن کسانی بیندازد که سالم و یا مجروح خود را به قرارگاه رسانده بودند. مریم رجوی در طی این نشست گفت:« اگر شما به رهبری رجوی ایمان داشتید زنده برنمیگشتید. شما میبایستی از تنگه چهارزبر با چنگ و دندان عبور میکردید. شماها پشت تنگههای فردی خود گیر کرده بودید. یعنی این که با رهبری رجوی یگانه نبودید. کسانی که یگانه بودند کشته شدند.» مجاهدین نشستهای چند روزه بعد از فروغ را «نشست تنگه و توحید» نامیدند. بهنظر رجوی علت شکست مجاهدین در این عملیات این بود که افراد همگی پشت تنگههای فردی خویش گیر کرده بودند و اینک میبایستی از تنگههای فردی و علایق فردی خویش میگذشتند تا برای شرکت در عملیات بعدی آماده و اخلاص خویش را نسبت به رجوی نشان دهند!»
از این به بعد بود که سازمان با از دست دادن نیروهای خود و همچنین اضمحلال بدنه باقیمانده در پادگان اشرف و فرار و خودداری بسیاری از نیروها از همکاری با رجوی، روبهرو شد. وضعیت وخیم مخالفین رجوی در داخل اشرف و همچنین بهرهوریهای نامشروع رجوی از نیروهای خود به خصوص زنان به قدری فاجعهبار و موارد آن فراوان است که.....بگذریم!
و شاید طنز تلخ روزگار این باشد که سران این فرقه که حتی به نیروهای خودشان رحم نمیکنند و برای حفظ موقعیت خویش از فداکردن آنها هیچ ابایی ندارند، اکنون و بعد از آنهمه جنایت علیه ملت مسلمان خودشان، که حتی بعد از جنگ هم ادامه داشت(مثل ترور سپهبد صیاد شیرازی در سال 78 در مقابل چشم فرزندش)، ادعای حقوق بشر میکنند و خود را مظلومان دهه 60 میدانند. وقیحتر از اینها هم کشورهایی هستند که در آن هشت سال دفاع مظلومانه ملت ایران از هیچ کمکی به صدام و ارتشش دریغ نکردند و اکنون هم پذیرای تروریستهای منافق هستند و ادعای حقوق بشرشان گوش عالم را کر کرده است! و هنوز عدهای به دنبال عوض کردن جای جلاد و شهیدند....