گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو-محمدصالح سلطانی؛ خیره خیره دوربین را نگاه میکند و از مهرداد(سیامک انصاری) میپرسد:« اینا کیان؟» و تمام. این دیالوگ آزاده صمدی، آخرین نمای ساعت 5عصر است. خیرگی و گنگیِ او در این پلان، چکیده و عصاره همه آن چیزی است که مخاطب از 95 دقیقهی فیلم برداشت خواهد کرد. تیتراژ که بالا میرود، خیرگی و حیرت و تعجب، اولین چیزهایی است که میدود در چهره مخاطبی که انتظار داشته یک فیلم طنز ِ اجتماعی جذاب از مهران مدیری ببیند.
اما واقعیت این است که مدیریِ سینما، فرسنگها با مدیریِ تلویزیون و شبکه نمایش خانگی، فاصله دارد. اصلاً انگار مدیری سینما از سیاره دیگری آمده. سیارهای که در آن همه چیز را «اول مارکت» به شما مخاطبین عزیز تقدیم خواهد کرد. سیارهای که در آن فقط قرار است بسازی تا مخاطب به اعتبار نام و نشان دیرپا و اصیلی که داری، بیاید پای اثر سینماییات و برود. ناامید و خسته هم شد که شد! مهم این است که روز اول 700 میلیون بفروشی و احتمالاً اصل و سود سرمایهِی مالک محترم فیلم را بازگردانی. مهران مدیریِ تلویزیون همچین چیزی بود؟
همهچیز و هیچچیز
«ساعت5 عصر» شترمرغ است! فیلمی است که میخواهد از جرگه آثار سینمای روشنفکری باشد و نباشد. فیلمی است میخواهد همزمان هم در جذب مخاطب عامهی سینما موفق باشد و هم حرفهای قلمبه و منتقدانه بزند. برای همین در ساعت5عصر هم بازیهای فرمیک مرسوم ِ روشنفکریها را میبینیم و هم کلوزآپهای غلیظ از بازیگران خانم را. برای همین در ساعت5عصر هم دیالوگهای عصاقورت داده میبینیم و هم تیپسازیهای روحوضی را. مهران مدیری میخواسته فیلمی بسازد که هم پیام داشته باشد و هم مخاطب. نتیجه اما چیزی شده که نه پیام دارد و نه در راضینگهداشتن مخاطب موفق است.
حرفهای خوبی که فراموش میشوند
داستان ساعت 5عصر از کجا آغاز میشود؟ از ساعت 7 یک صبح برفی پاییزی در آذر سال 92. مهرداد پرهام با بازی سیامک انصاری، وکیل دادگستری است و در یک خانه لوکس زندگی میکند. نامزدش برای تحصیل از ایران رفته و او تنهاست. در تنهایی هم خوش میگذراند و صبحها با موسیقی لایت از خواب بلند میشود. گره اما جایی به داستان میافتد که با یک تماس ناگهانی، مجبور میشود تا ساعت5عصر کار مهمی را انجام دهد. فیلم، داستان 7صبح تا 5عصرِ مهرداد پرهام است در سطح شهر. مدیری خواسته طی این 10 ساعت، که در فیلم میشود یک و نیم ساعت،چند مساله اجتماعی را مطرح کند و حرفهای دغدغهمندانه بزند. که البته میزند.
او مخاطبش را به بیمارستان و مترو و بهشت زهرا و اعتراضات صنفی و چندجای دیگر میکشاند تا هم مشکلات اداری و دولتی و هم مشکلات رفتاری و مردمی را به تصویر بکشد. انتهای برداشتهای اجتماعی از فیلم هم میشود اینکه ما در مترو خوب رفتار نمیکنیم و دستفروشها جولان میدهند و اینکه ما مردم جو زدهای هستیم و نظام سلامت و مدیریت بیمارستانهایمان مشکل دارد و..... مدیری همه اینها را میگوید اما با پایانبندی عجیبی که برای فیلمش ساخته، همه را بر باد میدهد. خاتمه ساعت5عصر آنقدر عجیب و غیرقابل تصور است که همین چند خرده-نکته اجتماعی را هم به فراموشی میکشاند.
نطنز مدیری
ساعت5عصر طنز است؟ نه. و این، بدترین اتفاق برای فیلمی است که کارگردانش شهره است به طنازی. مهران مدیری خواسته در سینما حرفهای دیگری بزند و جز یکی دو پلان و سکانسی که خودش در آن بازی دارد، فیلم عملاً هیچ نکته طنزی ندارد. از جایی به بعد هم شدیداً یکنواخت و خستهکننده میشود. چون اتفاقها تا حدی قابل پیشبینی میشوند و البته ناباورپذیر. استفاده از ظرفیت طنازی امیر جعفری در فیلم زیر صفر است و فصل مربوط به حضور او هیچ چیز به داشتههای اندک فیلم اضافه نمیکند.
اگر ساعت5عصر طنز نیست، اما متاسفانه جدی هم نیست! آنقدر چنتهی پری ندارد که بشود جدیاش گرفت. عدهای البته عَلَم تعریف و تمجید از فیلم را بالا بردهاند و منتقدین فیلم را به نفهمیدنش متهم میکنند. اما اگر پیام یک فیلم آن قدر مخفی و دور باشد که اکثریت مخاطبینش هم آن را نفهمند، بودنش با نبودنش چه فرقی دارد؟ اصلاً چطور میشود از سیر مهرداد پرهام در این فیلم، از حمام به بیمارستان و بعد بهشت زهرا و بعد یک جای دیگر و بعد دوباره حمام، پبام خاصی-جز آنها که گفتم-دریافت کرد؟ اصلاً فیلمی که در ایجاد سادهترین جذابیتها برای حفظ و ترغیب مخاطبش ناتوان است، چطور میتواند پیامش را منتقل کند؟ برای چه کسی بعد از 95 دقیقه ملال و خشکیدن خنده روی لب، مهم است که مهران مدیری چه پیام مهمی در فیلمش کار گذاشته؟
حکایت تماس تصویری با پاریس در سال1392!
فیلمی که میخواهد باور شود، باید باورپذیر باشد. گره اصلی داستان ساعت5عصر اما بزرگترین مشکلش غیرواقعی و ناملموس بودن است. در دنیای واقعی بعید است، خیلی بعید است که به خاطر چند ساعت تاخیر در پرداخت قسط وام، خانه یک آدم را از او بگیرند. ممکن نیست وقتی در نمای اول، تصویر پسزمینه سیامک انصاری یک نمای برفی است، نمای دوم در یک روز آفتابی تصویربرداری شود! و از همه اینها بدتر، بعید است کسی پیدا شود که ادعا کند در آذر سال 1392 امکان برقراری تماس تصویری با خارج از کشور را داشته، و یا بعید است کسی پیدا شود که پوشش اینترنت همراه در سطح شهر تهران در سال92 را برای برقراری یک تماس تصویری ، آن هم با کیفیت «آینه» با خارج ازکشور ، مناسب ارزیابی کند. در فیلم اما همه این «سوتی»ها وجود دارد و این یعنی احتمالاً عجله در ساخت فیلم باعث شده به برخی از سادهترین نکات هم توجه نشود. بنابراین انتظار دقت نظر در نگارش فیلمنامه و ایجاد جذابیتهای متنی، شاید کمی انتظار زیادی باشد.
«دورهمی» را عشق است!
مهران مدیری در سینما آدم دیگری است. کسی که میخواهد نام و اعتبار تلویزیونیاش را خرج حرفهای متفاوتش بکند. آدمی که زیر سایه اسپانسر، فیلمی ساخته که «متوسط» هم برایش صفت اغراقآمیزی است. فیلمی بدون هویت، بدون جذابیت و صرفاً با خلاقیتهای فرمی، که حاصل کار محمود کلاری در مقام فیلمبردار است. مهران مدیری در سینما سقوط کرده. بهتر است ساعت5عصر را فراموش کنیم و همان شمایل استندآپکمدین محبوب برنامه «دورهمی» را از مدیری به خاطر بسپاریم. این، هم برای خودش بهتر است و هم برای ما.